سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
جمعه 96/6/31 1:9 ع
گمنامی
قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهره اش موج می زد. صبح، برگه مرخصی را گرفت. بعد با پیکر شهید حرکت کردیم. ابراهیم خسته بود و خوشحال.
می کفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم فقط همین شهید جا مانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم.
با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستادیم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را می شناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم، پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود. سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. برای جمع جوان ما غریبه می نمود. انگار می خواست چیزی بگوید، اما!
 لحظاتی بعد سکوتش را شکست و گفت: آقا ابرام ممنونم. زحمت کشیدی. اما پسرم!  پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما نارحت است. لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب، اخر چرا!!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک شد. صدایش هم لرزان و خسته : دیشب پسرم را در خواب دیدم. به من گفت: در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر می زد. اما حالا، دیگر چنین خبری نیست.! پسرم گفت: "شهدای کمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند." پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد. می توانستم فکرش را بخوانم. گمشده اش را پیدا کرده بود. «گمنامی»
منبع: کتاب شهید گمنام



برچسب ها : کرامات شهدا  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ