سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

همین که حاج احمد صدایش کرد. سریع سیگار را انداخت و با پایش خاموش کرد و دوید طرف حاجی.

شب عملیات، بچه‌هایی که دور و برش بودند،‌ می‌گفتند از هشت شب تا هشت صبح،‌ دویست سیصد تایی کشید! از خیلی سال پیش شروع کرده بود به بهانه سینوزیت می‌کشید.

حالا آمده بود سخنرانی می‌کرد!

بگین کی سیگار می‌کشه؟

با نگاهش همه را دور زد «از سیگاری‌ها کدومتون می‌تونه ثابت کنه سیگار برای بدن ضرر نداره؟»

حاجی و این حرف‌ها! تازگی‌ها حاجی را کمتر می‌دیدم. ولی قبلاً بارها سیگار را لای انگشتانش دیده بودم. حالا همین حاجی، آمده بود برای بچه‌ها صغرا کبرا می‌‌چید که امام گفته چیزی که برای بدن ضرر دارد حرام است، پس سیگار هم …

می‌گفتند شب عقدشان خانمش گفته مجاهد فی سبیل الله سیگار نمی‌کشد. حاجی هم از همان جا که سیگارش را تو جاسیگاری خاموش کرده بود دیگر لب به سیگار نزد.

منبع: کتاب یادگاران/ شهید همت

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

صبح‌ها قبل از این که به سر کارش برود، قرآن می‌خواند. یک روز قرآنش را خواند و لباس‌هایش را پوشید تا به محل کارش برود.

گفتم: «نمی‌خواهید صبحانه بخورید؟»

جواب داد: «وقت ندارم، دیر شده است.»

گفتم: «خوب شما قرآنتان را می‌توانید در محل کارتان بخوانید و آن وقتی را که برای خواندن قرآن می‌گذارید، صبحانه‌تان را بخورید.»

ایشان در جواب حرفم گفتند: «صبحانه غذای جسم است ولی قرآن غذای روح است»

 و به محل کارشان رفتند.

_________________________________

راوی : از زبان همسر شهید «علیرضا عاصمی»




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
سه شنبه 93/12/19 7:1 ع

عصر یکی از روزهای عملیات خیبر بود و ما در جزیره مجنون پل را تصرف کرده بودیم. من مجروح شده بودم. حمید (شهید حمید باکری)را دیدم که داشت نیروها را هدایت می کرد. یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده، سریع وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت فاجعه اتفاق بیافتد، امام چنان با طمانینه و آرامش نماز می خواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم ، حتی وقتی هم که روی برانکارد گذاشتنم تا ببرنم ، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه می کردم.

خاطره از : نظمی

منبع: مجموعه خاطرات جلد 32

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
سه شنبه 93/12/19 6:44 ع

 

راوی: مجید احمدیان و یکی از دوستان زنده یاد عبدالله ضابط

هر روز برای پیدا کردن شهدا وارد خاک عراق می‌شدیم. یک گروه از افسران عراقی به همراه فرمانده خودشان همراه ما بودند. اسم این فرمانده عراقی ستار بود. می‌گفتند از نیروهای استخبارات و اطلاعات است.

به نظر انسان بی‌اعتقادی بود. مدتی گذشت. یک روز صبح وقتی کار را شروع کردیم. یک دفعه ستار ما را صدا کرد.

گفت: از آنجا بوی خوش می‌آید. در این بیابان هر جا بوی عطر بیاید شهید ایرانی آنجاست!!

شروع به جستجو کردیم. زمین را کندیم. پس از مقداری حفاری پیکر دو شهید بی‌نشان در کنار یکدیگر نمایان شد.

استشمام بوی خوش از شهدا برای ما طبیعی بود. بچه‌های تفحص همیشه این بو را حس می‌کردند. حتی زمانی که شهیدی را از میان گل و لای خارج می‌نمودیم یکباره بوی عطر همه جا را فرا می‌گرفت.

اما آن روز نفهمیدیم که عراقی‌ها هم این بوی خوش را حس می‌کنند.

*************

بوی عطر عجیبی آمد. مطمئن بودم عطر و ادکلن دنیایی نیست. این بو را نه تنها من بلکه همه‌ی بچه‌های گروه حس می‌کردند. از فکّه آمدیم طلائیه باز هم بوی خوش همراه ما بود!

می‌دانستیم علت این بوی خوش از کجاست. در فکّه شهید بی‌نشانی پیدا شده بود که به طرز عجیبی بوی عط می‌داد. اما نمی‌دانستیم چرا این بوی مست کننده هنوز ادامه دارد.

ساعتی بعد علت آن را فهمیدم. زنده یاد حاج عبدالله ضابط سجاده‌اش را باز کرد! بوی خوش از داخل سجاده‌ی او بود.

کمی از خاک اطراف جمجمه شهید را داخل جانمازش ریخته بود. این بوی عجیب از آنجا بود.

در زمانی که همه به فکر دنیای خود بودند حاج عبدالله تفحص سیره شهدا را آغاز نمود. با دست خالی و با عنایات شهدا جلو رفت. بعد هم میهمان شهدا گردید.

کمی از خاک اطراف جمجمه شهید را داخل جانمازش ریخته بود. این بوی عجیب از آنجا بود.

منبع: کتاب شهید گمنام –خاطره 59

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

شهید سید حداد آبروزن در نامه ای خطاب به خانواده اش نوشته است: پدر و مادرم ! سلام شما را به جده ام فاطمه زهرا (س) می رسانـم. لباسهایم را به فرزنـدانـم بدهیـد چـون لباس امام زمان (عج) است و باید به دست بچه هایم برسد.

شهید آیت اله آبدرجگر نیز می نویسد: منتظر من نباشید من نرفتم که زنده برگردم. وصیت می‌کنم که هرگز برای من گریه نکنید. به مادرم بگویید که شما پیش فاطمه دختر پیامبر(ص) سربلند خواهی شد، چون فاطمه شهید داد و شما هم شهید دادی. مادر! هر موقع به یاد فرزندت می‌افتی به یاد فرزندانی باش که بدن پاره پاره آنها را مادرشان ندیده که توسط مزدوران چپ و راست در زیر رگبار گلوله‌های دژخیمان شرق و غرب به شهادت رسیدند. مادرم تو باید مانند کوهی که به افق سر کشیده سربلند باشی... و ای پدر تو را هم نزد (علی(ع) سربلند خواهم کرد.

شهید وکیل حبیبی خطاب به مادرش می نویسد: من این راه خود این راه اگاهانه انتخاب کرده‌ام این آرزوی من بود و اما تو ارزو داشتی مرا در لباس دامادی ببینی. حال مطمئن باش که دامادی من الان است. پس هرگز ناراحت مباش و بر مزارم و بر جسدم سرور شادی را سر ده و دانسته باش که در قیامت در مقابل زهرای اطهر (س) رو سپیدخواهی بود. خوشحال باش که در قیامت میهمان فاطمه زهرا(س) و دخترش زینب(س) می‌باشی پس چه جای ناراحتی دارد و صبور باش تا بدانجا برسی، ان شاءالله.

 شهید سید حداد آبروزن نیز در نامه اش تاکید می کند:مادرم! اگر شهیـد شـدم برایم گریه نکن و اگر نتوانستی‌خـودت را کنترل کنی برای امام حسین (ع) گریه کن. برای خواهر شهیدم گریه کن که به صورت مظلومانه‌ رفـت بـرای دیگر شهدای اسلام گریه کن و لباسهای خود را سیاه نکـن و از شما می‌خواهم اگر شما را اذیت نمودم من را به بزرگـواری خـود ببخشید.

مادرم! سلام شما را به مادرم فاطمه زهرا (س) می‌رسانـم و از شمـا می‌خـواهـم کـه در آن محیـط زینب‌وار باشیـد که همچـون جوانـی مثل علی اکبر و علـی اصغـر را از دسـت داده اسـت. امـا ای برادران بزرگـوارم اگر شهید شدم لباسهایم را به فرزنـدانـم بدهیـد چـون لباس امام زمان (عج) است و باید به دست بچه‌هایم برسد.

شهید عبدالحمید گل‌پیچی خطاب به مادران و خواهرانش می نویسد: اول صحبتم رو به خواهران و مادران عزیز است ای زینب های زمان فرزندانتان را چنان پرورش دهید که چون زینب دست حسین و حسن را گرفته و به میعادگاه عاشقان خدا می‌برد و چنان حرها و بلالها و فاطمه‌ها و ام کلثوم‌ها از فرزندانشان بساز که بتوانند یاران خمینی در این مقطع زمانی باشند تا بتوانند پایمال نشدن و راه یافتن خون شهیدان را گواهی دهید و روح انان را شاد گردانید . ای خواهرانم! چنان جلسات را از خواهران حزب اللهی پر کنید تا بتواند اینان زینب‌ها و فاطمه‌ها و ام کلثوم‌های زمان خویش باشند و ای مادرانم شمایی که خداوند بهشت را زیر پایتان قرار داده و چنان مادری باشید که با دستان خویش سر بریده فرزندش را به طرف کفار پرت کرده و می‌گوید من چیزی را که به خدا داده‌ام پس نخواهم گرفت و با دستان پینه بسته‌تان که روز قیامت هیچ عذابی گرفتارشان نخواهد شد فرزندانی را که از خدا گرفته‌اید به خودش باز گردانید که « انا لله و انا الیه راجعون » ، ما از اوییم و به پیش او باز می‌گردیم.

شهید شهید سید محمد چربکو به پدر و مادرش توصیه می کند: پس پدرم و مادرماز شهادت من ناراحت نباشید که من این کار را از جدم حسین به ارث بردم و خوشحال هستم فردای قیامت در مقابل فاطمه زهرا(ص) سرفرازم که فرزندش خمینی کبیر را تنهانگذاشتم مرگ من را درنیافت بلکه من با شهادت خود مرگ را نصیب کردم و به زندگی ابدی که همان ارزوی دیرینه هر انسانی است رسیدم. درشهادت من گریه نکنید که من از علی اکبر امام حسین بهتر نیستم و اگر می خواهید گریه کنید بر مصیبت زهرای اطهر گریه کنید در مصیبت هفتاد و دو یار مظلوم حسین گریه کنید...

شهید محمود گل محمدی نیز گفته است: درود بر شما پدرجان که ابراهیم گونه فرزندانتان را به قربانگاه عشق می فرستید. مادرجان زحمت و مغفرت خدا بر شما که فاطمه گونه فرزندانت را برای کربلا اماده می کنی و می فرستی میدانم که ناراحت نیستید فقط خدا و اسلام را در نظر داشته باشید امانتی بود که به صاحب امانت دادید انشاءالله که بپذیرد .

منبع: پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت




برچسب ها : پیام شهدا  ,


      
شنبه 93/12/2 12:10 ع

بهش می گفتن:«آخه تو که پسر نیستی،چه جوری می خوای بجنگی!؟»

می گفت:دفاع از وطن که زن و مرد و پیر و جوون نداره.هرکس باید هرکاری که از دستش برمیاد،بکنه.

با اینکه سنش خیلی کم بود اصلا از جنگ و جبهه نمی ترسید.به کسایی هم که می ترسیدن می گفت:

«وقتی دشمن اومده تو شهرتون،چرا نشستید و هیچ کاری نمی کنید!؟همه باید مبارزه کنن.»

شهیده سهام خیام

تولد:1347

شهادت:1359

علت شهادت:اشغال هویزه و اصابت تیر مستقیم رژیم بعث عراق

برگرفته از:به نقل از روزنامه کیهان،شماره18629،به تاریخ85/7/8،صفحه10

امام علی (ع) می فرمایند:

در حقیقت خداوند جهاد را واجب گردانید و آن را بزرگ داشت و مایه پیروزی و یاور خود قرار داد.

به خدا سوگند کار دنیا و دین جز با جهاد درست نمی شود.

(الکافی جلد5 صفحه 8)




برچسب ها : چادرهای سرخ  ,