روزی رضاخان برای مدرس پیغام فرستاد: طوری تو را میکشم که بدنت را میان کفار دفن کنند. مدرس در پاسخ گفت: «قبر من هر جا باشد، زیارتگاه مردم میشود، اما تو در جایی میمیری که در آن نه آب هست و نه آبادی». آری، در همان دوران اختناق رضاخانی، مردم کاشمر بر سر قبر مدرس میرفتند و فاتحه میخواندند و مدرس به «آقای شهید» معروف شده بود. با تبعید رضاخان، مردم بر سر تربت پاک و آرامگاه مدرس جمع شدند و به کمک هم، قبر را تا ارتفاع یک متر از زمین بالا آوردند و سنگ کوچکی روی آن قرار دادند که بر آن نوشته شده بود: «قبر آقای شهید». در سالهایی که امام خمینی– رحمةالله علیه – در نجف تبعید بود، یکی از فرزندان مدرس، نامهای به ایشان نوشت و موضوع مقبره ی مدرس را مطرح کرد. امام پاسخ داد: «اگر به ایران آمدم، قبر مدرس را طلا میگیرم». رضاخان نیز بنا به گفته ی شهید مدرس، در تبعیدگاه خود در آفریقای جنوبی مُرد و جنازهاش مومیایی شد.
« سایت حوزه به نقل از مجله ی گلبرگ شماره ی 81 آذر1385»
برچسب ها : کرامات شهدا ,
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
***
کجایید ای شهیدان خدایی؟
بلاجویان دشت کربلایی
***
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند…!!!
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند…
***
گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است و گرنه همه اجرها در گمنامیست.
***
محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند..
***
ای دل ! تو چه می کنی؟ می روی یا می مانی؟
داد از آن اختیار که تو را از حسین (ع) جدا کند !.
***
آری خروش جاری اروند باقیست …
این جاده، این پوتین، این سربند باقیست …
***
ای دوست به حنجر شهیدان صلوات
بر قامت بی سر شهیدان صلوات
***
خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم.
***
شکر لله شیعه ای نامی شدیم
اهل جمهوری اسلـــامی شدیم
از خمـینی درس عشق آموختیم
در تنور جنــگ و جـــبهه سوختیم
بــیــعتـی کـردیم بـا ســیـد عــلی
راه حـق در قول و فـعلش منـجلی
***
ای دشمن حق ما دلیر و حق پرستیم
برگرد ! تا سربند یا زهـرا (س) نبستیم
***
چشم پاک دختری از جملهای تر مانده است
چشمهای پاکش اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهاییاش
عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است . . .
یاد و خاطره شهیدان گرامی باد
***
باز هم در دل جنون آغاز شد
زخم میدان های مین ابراز شد
باز هم مجنون لیلایی شدیم
بعد عمری باز شیدایی شدیم . . .
هفته دفاع مقدس مبارک
***
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند…!!!
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند…
***
روییده زتربت شهیدان، گل سرخ
پیغام شهید است به دوران، گل سرخ
تا جان دگر فدا کند رهبر را
روییده هزار باغ و بستان، گل سرخ . . .
***
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
یاد شهیدان دفاع مقدس گرامی باد
برچسب ها : ادبیات مقاومت ,
پل سابله
پل سابله که مهمترین نقطه ارتباطی سوسنگرد به بستان است به طول 30متر و عرض 6متر در جنوبشرقی شهر بستان و در محل تلاقی رود سابله و جاده سوسنگرد- بستان قرار دارد.
*با آغاز جنگ و اشغال بستان در 21/7/1359 دشمن به سمت پل سابله پیشروی نمود و در 27/7/1359 توانست از آن عبور کند.
*این پل تا عملیات طریق القدس(8/9/1360) در تصرف دشمن باقی ماند. در ششمین روز این عملیات(13/9/60) دشمن با بکارگیری تیپ 48 پیاده و گردان تانک قتیبیه توأم با غافلگیری به شمال رودخانه سابله و پل سابله حمله نمود تا شهر بستان را مجدداً اشغال کند ولی با شنود مکالمات بیسیم فرماندهی دشمن، نیروهای خودی از این موضوع مطلع و بلافاصله نیروهای ارتش و سپاه با رساندن خود به این منطقه، تانکهای دشمن را که در حال عبور از پل بودند هدف قرار دادند که همین امر موجب متوقف شدن چند تانک و خودرو بر روی پل و نهایتاً مسدود شدن این پل میشود و در نتیجه قوای زرهی دشمن با تحمل تلفات وخسارات بسیار عقبنشینی کرده و در نتیجه شهر بستان از خطر حتمی سقوط نجات یافت. پل سابله در واقع کلید فتح بستان و نقطه حماسی جنگ تن با تانک گردان قتیبیه دشمن در عملیات طریقالقدس است.
* پل سابله که مهمترین نقطه ارتباطی سوسنگرد به بستان است، نقطه مقاومت زرهی دشمن در عملیات طریقالقدس و جنگ تانک به تانک رزمندگان اسلام بود که منجر به انهدام چندین دستگاه تانک دشمن هم شد.
* پل «سابله» پلی است روی رودخانه سابله که سوسنگرد را به بستان وصل میکند. دشمن یک هفته پس از تصرف بستان در بیستو هشتم مهر ماه 1359 سابله را اشغال کرد، اما این پل در عملیات طریقالقدس آزاد شد.
*سردار شهید مهدی ضرغامی فرمانده مدافعان پل سابله است که تا آخرین لحظه برای دفاع از این پل با دشمنان دست و پنجه نرم کرد و در نهایت با اصابت گلوله به سجدهگاه لحظات آسمانیاش، به شهادت رسید.
*سه تانک از تانکهای دشمن توسط شهید مهدی ضرغامی، قدرتالله موگویی و رزمندگانی که تحت عنوان گروه «دفاع از پل سابله» که همگی بچه محل و از بسیجیان جان بر کف دیار خمین، زادگاه امام روحالله بودند، منهدم میشود. تانکهای دشمن بر اثر برخورد با این تانکهای منهدم شده داخل رودخانه سابله سقوط میکنند و صحنه درگیری تن به تن آغاز میشود. مردان غیور خمینی با چند تیپ زرهی و نیروهای پیاده عراق درگیر و نیروهای ملعون کشته میشوند و تعدادی پا به فرار میگذارند. کشتههای دشمن در میان جزر و مد رودخانه سابله دلاوری مردان مبارز را به نمایش گذاشته بود. لحظات آسمانی شدن مردان روح الله با اذان صبح 13 آذر ماه تحقق یافت.
* در ماجرای دفاع از پل سابله، شهید مهدی ضرغامی حتی جانش را نیز بر سر عهد و پیمانش گذاشت و به شهادت رسید. او به عنوان فرمانده دلاور مدافعان پل سابله در ساعت 7 صبح روز 13آذر ماه 1360 با اصابت تیر به پیشانیاش (محل سجدهگاهش) مجروح و با یک بالگرد به اهواز منتقل میشود. اما در بین راه بر اثر خونریزی و جراحات وارده به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت نائل میشود.
*امام خمینی(ره) نیز عملیات طریقالقدس و فتح پل سابله را فتح الفتوح نامیدند که همیشه بر تارک افتخاراتمان ماندگار شده است.
برچسب ها : مناطق جنگی ,
روستای ابوحمیظه
روستای ابوحمیظه در بخش مرکزی دشت آزادگان، در پنج کیلومتری جنوب شرقی شهر سوسنگرد و در مسیر اصلی سوسنگرد به اهواز واقع شده است و رود کرخه از دو کیلومتری شمال آن عبور می کند. با آغاز جنگ این آبادی و مناطق پیرامون آن به دلیل موقعیت حساس ارتباطی (قرار گرفتن در مسیر سوسنگرد-اهواز)و نزدیکی به شهر سوسنگرد (به عنوان پایگاه مقدم مقاومت سوسنگرد از جنوب شرقی) از ابتدا با تهاجم دشمن و نبردهای سخت رو به رو شد؛ به طوری که نیروهای نظامی عراق در تجاوز مهر ماه 1359 به سمت سوسنگرد، در پی تصرف این روستا و مناطق مجاور آن بودند. این روستا در روز اول جنگ با حمله ی نیروهای دشمن رو به رو شد و عراقی ها تا ابوحمیظه پیش روی کردند.
در اواخر آبان 1359 نیروهای لشکر 9 زرهی دشمن که حمله دوباره ی خود را به سوسنگرد تدارک دیده بودند، ابو حمیظه را تصرف و ارتباط جاده ای سوسنگرد-اهواز را قطع کردند. در این اشغال علی رغم، مقاومت پر شور اهالی که بیشتر از قبیله ی مزرعه بودند، عراقی ها با آتش توپخانه و حمله ی تانک ها، ابتدا این روستا را محاصره و سپس تصرف کردند و حدود 96 نفر از اهالی آن را مظلومانه به شهادت رسانده و یا به اسارت بردند و روستا را به ویرانه ای مبدّل ساختند. شدت حمله و غارت عراقی ها به حدی بود که در برخی از منابع آ ن را جنایت وحشیانه ی عراقی ها و به همراه آدمکشی، قتل و غارت خواندند و آن را به یکی از حوادث تلخ جنگ در این شهرستان تعبیر کرده اند.
نقل است که در کشتار دسته جمعی و وحشیانه ی جوانان و خانواده ها ی این روستا، عراقی ها یک خانواده ی شانزده نفری را که از آبادان به ابوحمیظه رفته بودند، یکجا به شهادت رساندند. در این ایام، رزمندگان در اطراف آبادی استقرار یافتند و در 25 آبان ماه، پس از احداث پل شناور بر روی کرخه، خود را به آبادی گلبهار در جنوب شرقی ابوحمیظه رسانده و در پی بازپس گیری این روستا و شکستن محاصره ی سوسنگرد برآمدند.اندکی بعد، با تلاش و همت یاران دکتر چمران و دیگر رزمندگان، ابوحمیظه در 26 آبان 1359 آزاد شد. در این درگیری ها دکتر چمران از ناحیه ی پا مورد اصابت ترکش قرار گرفت و مجروح شد.
در اوایل آذر 1359 نیروهای دشمن که در پی تصرف سوسنگرد بودند دوباره تا نزدیکی ابوحمیظه پیش روی کردند، امام مجبور به عقب نشینی شدند و ابوحمیظه و حومه ی آن تا پایان جنگ از تجاوز مستقیم دشمن در امان ماند. با خاتمه ی جنگ، بازسازی ابوحمیظه با احداث واحدهای مسکونی و مراکزی چون مرکز خدمات روستایی، شرکت تعاونی روستایی، مدرسه و نیز مرکز خدمات بهداشت و درمان آغاز شد. اکنون به یاد شهدای این روستا که بیش از پنجاه نفر از آنها مفقود الاثر هستند، یادمانی احداث شده است که میزبان یک شهید گمنام است.
منابع:کتاب اطلس جغرافیای حماسی 1 (خوزستان در جنگ) صفحه 131 - 132
برچسب ها : مناطق جنگی ,
یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ شده بود. پدرش همان شب تصمیم گرفت برای او پالتویی تهیه کند. دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه رفت؛ اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت. همه با تعجب به او نگاه کردند. او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود، گفت: چه طور راضی شوم که پالتو بپوشم، وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟
خاطرات شهید مهدی باکری برگرفته از کتاب افلاکیان زمین، جلد7، نوشته ی محمد حسین عباسی ولدی ، نشر شاهد.
برچسب ها : یاد و خاطره شهدا ,
شهید چمران در یکی از عملیاتهای نامنظم در شبی مهتابی وقتی با همرزمانش در حال طی مسیر برای شبیخون زدن به متجاوزین بعثی بودند، ایشان یک لحظه میایستد و به همراهانشان میگوید به زیر پاهای خود بنگرید، میبینند زیر پایشان پر از گلهای شقایق است و به همین خاطر آن دشت را دور میزنند و سپس اقدام به عملیات میکنند، در حالی که یاران ایشان میگفتند بعد از عملیات عراقیها آنجا را با تیربار و خمپاره شخم خواهند زد، ولی دکتر چمران گفتند ما آنها را زیر پا له نخواهیم کرد. وقتی این جریان به استحضار امام(ره) میرسد امام(ره) میگوید: من چمران را دوست داشتم ولی الان بیشتر دوست دارم.
[ روایتی از سردار فتح اله جمیری ، وبلاگ خاطرات 57 ]
برچسب ها : یاد و خاطره شهدا ,
شب عملیات والفجر هشت بود. قاسم قلم به دست مىگیرد و نامهاى براى دوستش مىنویسد. نگاه مىکنم تا ببینم او چه مىنویسد. دیدم مىنویسد: «در حالى این نامه را مىنویسم که دل از تمامى دنیا شسته و آماده براى پیکارى که خداوند سرنوشت آن را معلوم مىکند، هستم. امیدى به بازگشت ندارم. گویا کسى در گوشم چنین زمزمه مىکند که لحظههاى آخر زندگانىات فرا رسیده و خداوند خواهان آن است که با پاره تن گشتنت، تو را از پلیدی ها و چرکین بودن گناه برهاند.» آرى، چه خوش در سحرگاه عملیات والفجر هشت، با عشق وصال دوست، به خیل شهیدان حق پیوست.
منبع : کتاب وداع لاله ها، فصل سوم وداع با دوستان
برچسب ها : یاد و خاطره شهدا ,
نمیخواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهانخواران باشد.
متن ادبی شهید حجتالاسلام محمد شیخ شعاعی خطاب به دخترش، از جمله یادگارهای این شهید بزرگوار است.
به گزارش خبرگزاری فارس از قم به نقل از روابط عمومی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان قم، شهید شیخ شعاعی از جمله شهدای بزرگواری است که پس از 29 سال احراز هویت شد. خانواده این شهید عزیز ساکن قم هستند و پس از مراسم تشییع و وداع با پیکر مطهر شهید در قم در روز جمعه 16 مرداد، پیکر این شهر برای تدفین به کرمان منتقل میشود.
وی متولد 1334 در کرمان است و در سال 65 در عملیات کربلای چهار به شهادت رسیده است.
متن ادبی شهید شیخ شعاعی خطاب به والدین و فرزندش چنین است:
پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم
به دخترم دروغ نگویید!
نگویید من به سفر رفتهام
نگویید از سفر باز خواهم گشت
نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد
به دخترم واقعیت را بگویید،
بگویید بخاطر آزادی تو
هزاران خمپاره دشمن
سین? پدرت را نشانه رفتهاند
بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش
پریشان شده است
بگویید موشکهای دشمن
انگشتان پدرت را در سومار
دستهای پدرت را در میمک
پاهای پدرت را در موسیان
سینه پدرت را در شلمچه
چشمان پدرت را در هویزه
حنجر? پدرت را در ارتفاعات الله اکبر
خون پدرت را در رودخان? بهمنشیر
و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کردهاند
اما ایمان پدرت در تمام جبههها میجنگد
به دخترم واقعیت را بگویید!
بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و
نفرت همیشگی از استعمار در آن بدواند
بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کردهاند
چرا مادر دیگر نخواهد خندید
چرا گونههای مادر بزرگش همیشه خیس است
چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند
و چرا پدرش به خانه بر نمیگردد
بگذارید دخترم بهجای عروسک بازی
نارنجک را بیاموزد
بهجای ترانه، فریاد را بیاموزد
و بهجای جغرافیای جهان،
تاریخ جهان خواران را بیاموزد
به دخترم دروغ نگویید
نمیخواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهانخواران باشد
به دخترم واقعیت را بگویید
میخواهم دخترم دشمن را بشناسد
امپریالیسم را بشناسد
استعمار را بشناسد
به دخترم بگویید من شهید شدم
بگذارید دخترم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد
سلام مرا به دخترم برسانید
و این اشعار را که نوشتم
برایش نگهدارید که بزرگتر شد
خودش بخواند
شهیدان زندهاند الله اکبر
بخون غلطیدهاند الله اکبر
برچسب ها : پیام شهدا ,
پرگشایم
خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
توکل و رضا
" ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."
برچسب ها : مناجات شهدا ,