سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
یکشنبه 93/9/2 11:2 ع

پست نگهبانی ما شب بود. کنار اروند قدم می زدیم. یکی رد می شد، گفت « چه طورین بچه ها ؟ خسته نباشید. « دست تکان داد ، رفت . پرسیدم «کی بود این ؟ » گفت « فر مان ده لشکر » (شهید حاج حسین خرازی ) گفتم« برو ! این وقت شب؟ بدون محافظ؟» 

منبع : کتاب خرازی




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
شنبه 93/8/24 11:21 ع

بوی عطر عجیبی آمد.مطمئن بودم عطر وادوکلن  دنیایی نیست.این بو را نه تنها من بلکه همه بچه های گروه حس می کردند.از فکه آمدیم طلائیه باز هم بوی خوش همراه ما بود! می دانستیم علت این بوی خوش از کجاست ! در فکه شهید بی نشانی پیدا شده بود که به طرز عجیبی بوی عطر می داد.اما نمی دانستیم چرا این بوی مست کننده هنوز ادامه دارد.ساعتی بعد علت آن را فهمیدم.زنده یاد حاج عبدالله ضابط سجاده اش را باز کرد! بوی خوش از داخل سجاده اوبود.کمی از خاک اطراف جمجمه شهید را داخل جانمازش ریخته بود .این بوی عجیب از آنجا بود.    

در زمانی که همه به فکر دنیای خود بودند حاج عبدالله تفحص سیره  شهدا را آغاز نمود .با دست خالی وبا عنایات شهدا جلو رفت.بعد هم میهمان شهدا گردید.

راوی:یکی از دوستان زنده یاد عبدالله ضابط

منبع:کتاب شیدایی ص75




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
جمعه 93/8/23 11:23 ص

با خودش (شهید مصطفی چمران) عهد کرده بود تا نیروی دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس می رفت، نه شورای عالی دفاع. یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود گفت "به دکتر بگو بیا تهران." گفتم "عهد کرده با خودش، نمیآد." گفت "نه، بگو بیاد. امام دلش برای دکتر تنگ شده." بهش گفتم. گفت "چشم. همین فردا می ریم. 

منبع : کتاب چمران

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
جمعه 93/8/16 8:48 ع

خاطره از دوستان شهید

سالهای اول دهه 50 رافراموش نمی کنم.مسابقه کشتی جوانان بود.ابراهیم دراوج آمادگی به سر می برد.وزن 74 کیلو.در مسابقات قهرمانی تهران همه حریفان را از پیش رو برداشته بود.بیشتر آنها را با ضربه فنی!

حریفان فینال او همان سال قهرمان ارتشهای جهان شده بود.گفتم:داش ابرام.این حریف تو خیلی قوی نیست.تا اینجا هم شانسی اومده. مطمئن باش سریع پیروز می شی.فقط بادقت کشتی بگیر!

جایزه قهرمانی مسابقه نقدی بود.مسابقه فینال برگزار شد.اما ابراهیم آنقدر ضعیف کشتی گرفت تا حریفش قهرمان شود!

این را حریفش می گفت.قبل از مسابقه به ابراهیم گفته بود:من می خواهم ازدواج کنم. به این جایزه خیلی احتیاج دارم.مادرم هم اینجا آمده.من می دونم که تو پیروز می شوی اما من روضربه نکن! کاری کن ما زیاد ضایع نشیم!

برای همین ابراهیم کار عجیبی کرد. مثل پوریای ولی. مردانگی را به نمایش گذاشت. ابراهیم نفسش را ضربه کرد. و اورا از این قبیل کارها زیاد انجام می داد. هر کاری برای شکستن نفس لازم بود دریغ نمی کرد !

از باربری در بازار ! تا رسیدگی به خانواده های بی سرپرست و...

ورزشکار بود. چهره زیبا و بدن ورزیده داشت. اما همیشه موهایش را از ته می زد ! لباس گشاد می پوشید ! مبادا دچار هوای نفس شود و...

رفته بودیم دیدن عارف وارسته حاج میرزا اسماعیل دولابی.ایشان رو کرد به ابراهیم وگفت:آقا جان مارا نصیحت کن !ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. می گفت :حاج آقا مارا خجالت ندین.

مداح بود صدای زیبایی داشت .در منطقه برای رزمندگان مداحی می کرد.بیشتر برای حضرت زهرا (ع) می خواند.یکبار مسئله ای پیش آمد که گفت:دیگر نمی خوانم دگر مداحی نمی کنم.!

اما صبح روز بعد دوباره شروع به مداحی کرد.حضرت زهرا (ع) رادر خواب دیده بود.فرموده بودند:نگو نمی خوانم ما تورا دوست داریم.هرکس گفت بخوان تو هم بخوان.

در منطقه گیلان غرب مسئول اطلاعات بود.در جنوب هم جزء نیروی اطلاعات لشکر بود.قبل از عملیات والفجر مقدماتی از همه رفقا خدا حافظی کرد. گویی میدانست زمان دیدار فرارسیده است.

در شب اول حمله خودش را به بچه های گردان کمیل رساند. با شجاعت پنج در کانال کمیل در جنوب فکه مقاومت کرد . بیشتر بچه های مجروح را به عقب فرستاد.

روز 22 بهمن 61 عراقی ها آماده شدند که به کانال حمله کنند . ابراهیم باقی مانده بچه ها را به عقب فرستاد . او تنها با ملاوک خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید . حتی جنازه اش پیدا نشد.

معلم وارسته ، ورزشکارخود ساخته ، مداح دلسوخته ، ابراهیم هادی در فکه ماند تا خورشیدی باشد ،  برای راهیان نور.

منبع: کتاب شهید گمنام 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
چهارشنبه 93/8/14 9:45 ع

لباس من و خانومم ساده باشد به هیچ عنوان سر و صدا راه نیفته ماشین هم گل کاری نشه اینها شرطهای مجلس عروسیش بود. میگفت:رفقام شهید شدند،اصلا نمی توانم بخودم اجازه دهم مجلس سرور و شادی راه بیندازم!!! حتی نگذاشت بوق بزنیم.گفت:اگر بوق بزنید پیاده میشوم!!! 

شهید احمد اسدی

منبع : شیرین تر از زندگی،ص70

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
دوشنبه 93/8/12 5:36 ع

تازه از جبهه برگشته بود ولی انگار خستگی براش معنا نداشت ، رسیده و نرسیده رفت سراغ لباسها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرفها رو شست. مادرم که ازش کاراش ناراحت شده بود خواهش کرد که این کار رو نکنه ، ولی یونس (شهید یونس زنگی آبادی ) گوشش بدهکار نبود. میگفت: خاله جون این کارها وظیفه ی منه ، من که هیچوقت خونه نیستم ، لا اقل این چند روزی که هستم باید به خانومم کمک کنم. 

منبع : همسفر شقایق ص 31

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
شنبه 93/8/10 4:52 ع

زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود چند ماه خونه نیومده بود . یه روز دیدم در میزنن . رفتم پشت در ، دو نفر بودند. یکیشون گفت: منزل جناب سرهنگ شیرازی همینجاست؟ دلم هری ریخت . گفتم حتما براش اتفاقی افتاده. گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده. بعد یه پاکتی بهم داد. اومدم تو حیاط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برام اوردن. باز کردم دیدم یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر عقیق. نوشته بود: برای تشکر از زحمت های تو . همیشه دعات میکنم . از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد. 

شهید علی صیاد شیرازی

منبع : خدا میخواست زنده بمانی ص8




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
جمعه 93/8/9 11:49 ع

آخرین بار که کریم (شهید کریم منصور دهقان )عازم جبهه بود، او را از زیر قرآن رد کردیم. دست هایش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! تو را به این قرآن قسم می دهم که مرا به وطن بازنگردانی و شهادت را نصیب من بفرمایی». آن روز خدا دعایش را اجابت نمود و کریم در همان سفر به آسمان پیوست. 

منبع : سایت صبح




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
پنج شنبه 93/8/8 10:48 ص

میلاد پیامبر مهریه را معین کردند.همان روز هم با حضور فامیل یک مراسم عقد ساده برگزار کردیم. صیغه را خواندند رفتیم با هم صحبت کنیم؛دیدم دنبال چیزی میگردد؛ گفت:اینجا یک مهر هست؟ پرسیدم مهر برای چه؟مگه نماز نخوندی؟! گفت:حالا تو یه مهر بده. گفتم تا نگی برای چی میخوای نمیدم! میخواست نماز شکر بخواند که خدا روز میلاد رسولش به او همسر عطا کرده ایستادیم و با هم نماز شکر خواندیم!!

شهید عبدلله میثمی

منبع : نیمه پنهان ماه11،ص16 و 17

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
پنج شنبه 93/8/8 10:35 ص

اول حسن خودش را معرفی کرد و بعد مسائل کلی مطرح شد و ایشان تمام تاکیدشان روی مسائل اخلاقی بود. یادم نمی رود قبل از اینکه وارد جلسه شوم وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم گفتم:خدایا خودت از نیت من باخبری هر طور خودت صلاح میدانی این کار را به سرانجام برسان! بعدها در دست نوشته های او هم خواندم که نوشته بود: برای جلسه خواستگاری با وضو وارد شدم و تمام کارها را بخدا سپردم!

شهید غلامحسین افشردی(حسن باقری)

منبع : بانوی ماه ج6




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >