سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
جمعه 96/2/15 12:25 ع
چند نفر از همسایه‌های هیأت عاشقان ثارالله (ع)  لشکر «8 نجف اشرف» مسیحی بودند.
چند روز مانده به مراسم، حاجی دو، سه نفر از مسئولان لشکر را می‌فرستاد تا با احترام از همه‌ همسایه‌ها اجازه برگزاری مراسم را بگیرند.
می‌گفت : "سر و صدای عزاداری بلند است و ترافیک و شلوغی ممکن است باعث آزار همسایه‌ها شود . آن‌ها حق همسایگی گردن ما دارند. باید با رضایت کامل آن‌ها باشد."
موقع توزیع غذا نیز سهم همسایه‌ها را جدا می‌کرد و می‌فرستاد در خانه‌هایشان.
بعد از شام غریبان هم با تشکر و حلالیت از همسایه‌ها، مراسم تمام می‌شد...
شهید عرفه ، سردار شهید حاج احمد کاظمی



برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

سارا [دختر شهید] برایش چای برد .

خواست چای را با سوهان بخورد،

دخترم به او گفت: بابا شما بیماری قند دارید، چای را با سوهان نخورید.

همان‌طور که من و دو تا دخترهایم روبرویش نشسته بودیم؛ نگاهی به ما کرد و گفت: دیگه قند رو ول کنید، من این دفعه بروم قطعاً شهید می‌شوم.

دخترها خیلی به پدرشان وابسته بودند تا این حرف از دهان حاجی در آمد، ناراحت شدند و زدند زیر گریه.

به دخترها گفتم: ناراحت نباشید و گریه هم نکنید. این بابای شما از اول جنگ توی جبهه بود و خدا تا حالا او را برای ما حفظ کرده، از این بعد هم ان‌شاءالله حفظش می‌کند.     

برای اینکه جو را ببرم سمت شوخی، یک لحظه گفتم: حاجی اگر شهید شدی ما را هم شفاعت کن. گفت: حتما.

بعد هم شوخی را ادامه دادم و گفتم: ببین اگر شهید شدی ما جنازه شما را همدان بِبَر نیستیم‌ها!

گفت: نه تو را به خدا حتما زحمت بکش، جنازه من را ببر همدان. وصیت من همین است.    

آن‌قدر با قاطعیت این حرف‌ها را زد که جرات نکردم به چهره‌اش نگاه کنم.

یک لحظه قلبم تیر کشید و احساس کردم حاجی رفتنی است و این آخرین دیدار ماست.

تا حالا حاجی را آن‌طور نورانی ندیده بودم.

به روایت همسر بزرگوار حبیب سپاه ؛ سردار شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
دست از خمینی بر نمی دارم
تازه بابا شده بود.
بهش گفتم:" حاجی دلت برای بچه ت تنگ نشده؟جبهه و جنگ بس نیست؟تو که به اندازه ی خودت توی جنگ بودی"
خندید و گفت:
" اگه صد تا بچه هم داشته باشم،روزی صد مرتبه هم خبر بیارن که بچه ت رو ازت گرفتن، من دست از خمینی برنمی دارم".
شهید حاج یونس زنگی آبادی
قائم مقام فرماندهی تیپ امام حسین(علیه السلام) لشگر41ثارالله



برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

سال 64 بود که محمد حسن از جبهه مرخصی اومد قم.
بهم گفت: بابا! خیلی وقته حرم امام رضا(ع) نرفتم . دلم خیلی برای آقا تنگ شده.
گفتم: حالا که اومدی مرخصی برو،
گفت:" نه، حضرت امام که نایب امام زمانه(عج) گفته جوان ها جبهه ها رو پر کنند.
زیارت امام رضا(ع) برام مستحبه اما اطاعت امر نایب امام زمان(عج) لازم و واجبه.
من باید برگردم جبهه؛ نمی توانم؛ ولو یک نفر، ولو یک روز و دو روز!امر امام زمین می مونه. "
گفتم: خوب برو جبهه؛
و او رفت.عملیات والفجر هشت با رمز "یا فاطمة الزهرا (س)" شروع شد و محمد حسن توی عملیات به شهادت رسید.
به ما خبر دادند که پیکر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز ولی قابل شناسایی نیست. خودتون بیایید و شناسایی کنید.
رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیکر پیدا نشد.
نشستم و شروع به گریه کردن کردم که یکی زد روی شونه ام و گفت: حاج آقای ترابیان عذرخواهی می کنم،ببخشید؛ پیکر محمد حسن اشتباهی رفته مشهد امام رضا(ع) دور ضریح آقا طواف کرده و داره برمی گرده.
گفتم: اشتباهی نرفته او عاشق امام رضا(ع) بود...
به روایت پدر شهیدمحمد حسن  ترابیان - جانشین معاونت طرح و عملیات لشکر 27 محمد رسول الله (ص)




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
دوشنبه 95/1/2 3:16 ع

یک عارف بود.
همیشه با وضو بود.
نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمی شد.
معتقد بود؛ هرچه می ‌کشیم و هرچه که به سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه،
ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد...
سردار شهید حاج حسین خرازی




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
چهارشنبه 94/10/9 3:46 ع

نماز شب حاج اصغر و حاج اکبر ترک نمی شد. آنها در حالیکه فضای خانه را همیشه شاد نگه می داشتند،

به هیچ عنوان تعلق خاطر به دنیا نداشتند. یادم هست یک شب از خواب پریدم.

دیدم علی اصغر در حال نماز شب خواندن است، به شوخی گفتم: بخواب! هنوز اذان نگفته اند!

او هم جواب داد: تو بخواب که خوابت دیر شده! علی اکبر هم همینطور، یک حمام کوچکی داشتیم گوشه حیاط که

فقط یک نفر داخل آن جا می شد. حاج اکبر، بخاطر اینکه مزاحم خانواده نشود، می رفت داخل آن حمام و نماز شب می خواندو

ما گاها از صدای گریه او متوجه می شدیم که کجاست و مشغول چه کاری است.

خاطره ای از زندگی شهیدان علی اکبر و علی اصغر صادقی

منبع: کتاب صادقی




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

سه تا تیپ درست کرده بود؛

کربلا امام حسین،

عاشورا و چند گردان مستقل.

پشت بی سیم به رمز می گفت « کربلا ! امام حسین اومد؟

عاشورا ! امام حسین تنها است. »

برای جا به جایی نیروها از منطقه ی آهودشت به گرم دشت می گفت

 « آهو ها رو بفرستین اون جاییکه هواش گرمه. »

 نیروی کارکشته که می خواست می گفت

«کنسرو پخته بفرستین، نه خام. »

یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 31




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد،

معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد.

خدا خدا می کردم دختر باشد.

وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم.

مهدی که شنید بچه دختر است،

گفت

«خدارو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت»

یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 67




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

خاطره از شهید مهدی باکری

قبل از عملیات بدربود.

یکی – دو روز مانده بود به عملیات.

 بهش گفتم

« حاجی تو این عملیات کارت خیلی سخته ها!»

گفت« چه طور؟»

گفتم« آخه این اولین عملیاتیه که حمید کنارت نیست.

باید تنهایی فرماندهی کنی. »

گفت:« حمید نیست، خداش که هست. »

یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 97




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

یک روز علی پور به من گفت :

در کودکی معلمی داشتم او را خیلی اذیت می کردم .

حالا هر طور شده باید او را پیدا کرده و از خود راضی کنم .

زیرا حق معلمی بسیار سنگین است .

منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 32000 شهید استانهای خراسان




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
<      1   2   3   4   5   >>   >