سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا

حاج احمد متوسلیان و اسرائیل

از آخرین سخنان #حاج_احمد_متوسلیان که خیلی به مناسب این روزها بر علیه دست آموزان #اسرائیل است:??

?? روزى را نزدیک خواهیم کرد که #اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله #سلاحمان، به جاى گلوله، #پاسدار بیرون بیاید.
??باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازى که شب و روز برایشان معنا ندارد؛
?? و باشد آن جایى به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از #صهیونیست‌ها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح "ایمانمان" مى‌جنگیم؛ نه به اتکاى #هواپیما، نه با موشک‌هاى سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با آتش جنگ‌افزارهاى مادى‌مان، ان شآالله


حاج احمد متوسلیان و اسرائیل

از آخرین سخنان #حاج_احمد_متوسلیان که خیلی به مناسب این روزها بر علیه دست آموزان #اسرائیل است:??

?? روزى را نزدیک خواهیم کرد که #اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله #سلاحمان، به جاى گلوله، #پاسدار بیرون بیاید.
??باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازى که شب و روز برایشان معنا ندارد؛
?? و باشد آن جایى به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از #صهیونیست‌ها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح "ایمانمان" مى‌جنگیم؛ نه به اتکاى #هواپیما، نه با موشک‌هاى سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با آتش جنگ‌افزارهاى مادى‌مان، ان شآالله


کمک به پدر با سن کم

شهید علم داریوش رضایی نژاد
کمک به پدر با سن کم
مسئولیت یک فروشگاه تعاونی را داده بودند به بابا. ما طبق معمول می‌رفتیم و خرابکاری می‌کردیم اما داریوش می‌آمد و به بابا کمک می‌کرد. با اینکه کلاس پنجم بود و سنی نداشت، تمام حسابداری تعاونی با او بود. به‌خاطر همین چیزها، بابا، داریوش را از همه بیشتر دوست داشت. اگر می‌خواست قسم بخورد می‌گفت: به جان داریوش! مثل همین امروز که ناخودآگاه جان داریوش را قسم خورد و جگر همه‌مان را کباب کرد.
داریوش اینقدر پیش همه عزیز و دوست داشتنی بود که حتی خدا بیامرز عمو عبدالرضا ما هم که هفت هشت بچه داشت هر موقع می‌خواست قسم بخورد می‌گفت: به جون داریوش که خیلی برام عزیزه.
برگرفته از کتاب شهید علم، دفتر دوم

خاطرات طنز

خاطرات طنز
اینطوری لو رفت...!
دو تا از بچه‌های گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و‌های های می‌خندیدند.
 گفتم: «این کیه؟»
گفتند: «عراقی»
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟»
 می‌خندیدند.گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی‌ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود!»اینطوری لو رفته بود.بچه‌ها هنوز می‌خندیدند.

گذرے بر سیره شھید

گذرے بر سیره شھید
محمدرضا وقتے ?ه عازم سوریه بود مهمترین نگرانے اش این بود ?ه مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیئت برود در تماس هایے که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان می?رد ی?ی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم استاد پناهیان آن شب از اخلاص میگفت بعد از اتمام هیات محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلے به یادت بودیم انگار ?ه رزق او بود ?ه بـہ او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل ?نم گفتم محمدرضا اگر میخواهے شهید بشے باید خالص بشے آخرین تماسش با مادرش سپرد ?ه دعا ?ن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید اخلاص داشته باشے محمد رضا در جواب بـه مادرش گفته بود این دفعه واقعا دلم رو خالص ?ردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم الان دیگه سب?بار سب?بارم تخففوا تلحقوا سب?بار شوید تا برسید شرط شهادت خلاصه شده در همین جمله امیرالمومنین علی علیه السلام سب?بار شدن خالص شدن و شهدا این را خوب فهمیدند و عمل ?ردند
شھیدمحمدرضادهقان

فعال ترین دانش آموز مدرسه

شهید علم داریوش رضایی نژاد 

فعال ترین دانش آموز مدرسه

با این‌که همیشه شاگرد اول مدرسه بود، اما فعال ترین دانش آموز هم بود. در جشن‌ها از تزیینات بگیرید تا قرائت قرآن و اجرای سرود و سخنرانی، همه با او بود. برای هم کلاسی‌هایش سئوال شده‌بود که پس این داریوش کی درس می‌خواند! در قرائت قرآن آنقدر پیشرفت کرد که گاهی اوقات قرائت قرآن و مکبری نماز جمعه را به او واگذار می‌کردند.

تنها کتاب کنکوری که آن روزها داریوش داشت کتابی بود که سال‌ها پیش یکی از بستگان تهرانی‌مان برای خواهر بزرگترم فرستاده‌بود. آن هم در زمان کنکور داریوش فقط یکی دو فصلش با کتاب‌های درسی همخوانی داشت. با این حساب داریوش در کنکور جزو بهترین رتبه‌ها بود.

برگرفته از کتاب شهید علم، دفتر دوم