از خاطرات مقام معظم رهبری در دوران هشت ساله دفاع مقدس
از خاطرات مقام معظم رهبری در دوران هشت ساله دفاع مقدس
میهمانی میرویم
بسیجیها در جبهه شاد بودند. من خودم در اهواز مردی را دیدم که جوان هم نبود- به گمانم همان وقت از شهادتش، در نماز جمعه تهران هم این خاطره را گفتم- شب می خواستند به عملیات بسیار خطرناکی بروند؛آن وقتی بود که عراقیها از رود کارون عبور کرده بودند و به این طرف آمده بودند و در زمین پهن شده بودند. خرمشهر داشت به کلی محاصره میشد- سال 59؛ در عین خطر- شب لباس رزم، لباس نظامی - همین لباس بسیجی- را پوشیده بود و با رفقایش داشتند میرفتند. او آذربایجانی بود، اما در تهران تاجر بود؛ داشت با تلفن با منزلش خداحافظی میکرد. من نشسته بودم، نمیدانست که من هم ترکی بلدم. به زنش میگفت «گد یروخ گناخلقا» ؛(میهمانی میرویم) او هم می فهمید که « گناه خلوق ، نجور گناخلو خدی»!(میهمانی، چجور میهمانی است!) هم این آگاه بود، هم آن آگاه بود؛ میفهمیدند چه کار می کنند.
(بیانات در دیدار گروه کثیری از بسیجیان اردبیل 06/05/1379)