سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا

آواز

روابط ما با عراقی‌ها رو به تیرگی می‌رفت و آن‌ها هنوز موضوع نماز جماعت را مسکوت گذاشته بودند. بعدها فهمیدیم ما را آزاد گذاشته‌اند تا ببینند چه‌کار می‌کنیم. یک روز یکیشان گفت: شما جشن گرفته و خواهید رقصید، آواز خواهید خواند. گفتم: ما نه می‌خوانیم نه می‌رقصیم. ستوان عراقی اصرار کرد و با لحنی که گویا قصد خواباندن فتنه‌ای را داشته باشد، گفت: احسنت! مرحبا؟ و ما داوطلبانه شروع کردیم به خواندن یه دونه انار، دو دونه انار، صابون انار! یه جعبه انار، دو جبعه انار، صابون انار! یه فرغون انار، دو فرغون انار، صابون انار! یه وانت انار،‌ دو وانت انار، صابون انار! موج خنده در درون بچه‌ها پیچ و تاب می‌خورد و راهی به بیرون نمی‌جست. اجرای ما خیلی جدی بود. یه قطار انار، دو قطار انار،‌ صابون انار! یه کشتی انار،‌ دو کشتی انار، صابون انار! یه دنیا انار، دو دنیا انار، صابون انار!... سرانجام حوصله‌ی ستوان عراقی سر رفت و گفت چرا آواز شما این‌قدر تکراری است!؟ جواب دادیم: اتفاقاً تمام شد و حالا آواز دیگری می‌خوانیم. بلافاصله شروع کردیم یک مذاکره، دو مذاکره، سه مذاکره، چهار مذاکره. و متعاقب آن آواز شنیدنی دوم: بلوار کرج، بلوار کرج، بلوار کرج. مأمور عراقی سرش را تکان داد و گفت: «بد می‌خوانید!» و رفت.

منبع: کتاب طنزدراسارت