سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا

روز دوازدهم

 

آخرین باری که به مرخصی آمده بود،تکیه کلام جدیدی پیدا کرده بود.هر حرفی که می زد جمله این آخر عمریه هم به دنبالش می آمد.یکبار که از این تکیه کلام استفاده کردمادرم گفت:زمانی که شایعه کردند تو و برادرت به شهادت رسیده اید،به آنها گفتم:من پسرانم را در آتشی فرستاده ام که حتی منتظر خاکستر آنها هم نیستم و این صبر و تحمل در من وجود دارد ،اما شنیدن آن از زبان خودت برایم سخت است.حسین گفت:من شوخی نمیکنم کاملا جدی میگویم. مطمئن باشید این روزها آخرین روزهای زندگی من است و دوازده روز دیگر مرا در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)تشییع خواهید کرد. گذشت اما تاکید حسین روی دوازده روز برایم جای سوال بود.توی خانه نشسته بودم که ناگهان احساس کردم یکی می گوید برو که حسین منتظر توست.به سمت خانه مادر به راه افتادم .همین که در بازشد ،حسین را دیدم،تا مرا دید گفت:سلام! برویم؟ گفتم:از کجا میدانستی می آیم؟ گفت: میدانستم. قبل از رفتن به ایستگاه راه آهن .رفتیم گلزار.بلافاصله حسین رفت سراغ عکس شهید حسن هدایی که به تازگی مفقود شده بود. گفت:دیگر نباید بدقولی کنی. دفعه پیش بدقولی کردی و آبرویم رفت. اما اینبار همه کارهایم را کرده ام .دارم می آیم.باید به قول خودت عمل کنی و مرا ببری... متوجه شدم که حسین با شهید هدایی قول و قرار دارد.حسین رفت وچند روز بعد خبر شهادتش را دادند. زمانی که پیکرش را به قم می آوردند، به اشتباه میرود تهران . به این ترتیب مراسم تشییع پیکر حسین مالکی نژاد دو روز به تاخیر افتاد. روزی که پیکر حسین در حرم حضرت معصومه س تشییع شد ،درست،روز دوازدهم بود.

راوی:برادر شهید

منبع:مسافران آسمانی صص50-51