مبارزه با نفس
یک سال بعد از عروسی مان یکی از رفیق های عباس (بابایی) ما را به منزلش دعوت کرد. وقتی رفتیم، دیدیم اوضاع خیلی خراب است و مجلس زننده ای است! عباس نتوانست تحمل کند و از آن جا آمدیم بیرون. خانه که رسیدیم شروع کرد به گریه کردن. نماز می خواند و خودش را سرزنش می کرد. قرائت قرآن می کرد و .. این در حالی بود که خیلی از دوستانش آن شب در مجلس ماندند و توجهی به رضایت خداوند نکردند؛ ولی عباس باز هم نشان داد قهرمان میدان مبارزه با نفس اماره است.
منبع: پرواز تا بی نهایت
و علمدار آسمان صفحه 37