درد را فراموش کردم
عصر یکی از روزهای عملیات خیبر بود و ما در جزیره مجنون پل را تصرف کرده بودیم. من مجروح شده بودم. حمید (شهید حمید باکری)را دیدم که داشت نیروها را هدایت می کرد. یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده، سریع وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت فاجعه اتفاق بیافتد، امام چنان با طمانینه و آرامش نماز می خواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم ، حتی وقتی هم که روی برانکارد گذاشتنم تا ببرنم ، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه می کردم.
خاطره از : نظمی
منبع: مجموعه خاطرات جلد 32