مرا شناسایی کن
مرا شناسایی کن
بعد از پایان عملیات بود، یکی از سالنهای معراج تهران پر شده بود از شهید، همه ی آنها هم شهید گمنام!
بعد از عملیات این سالن را به شهدای گمنام اختصاص داده بودند همه بدنها قطعه قطعه شده،سوخته و...
در میان بدنهای سوخته یک پلاک پیدا کردیم به تعدادی استخوان چسبیده بود.با تلاش بسیار صاحب پلاک پیدا شد،یک بسیجی از جنوب تهران بود که در همین عملیات مفقود شده بود.
با خانواده اش تماس گرفتیم پدر و برادرهایش آمدند قضیه را گفتم اینکه این شهید پیکرش سوخته است و نمیتوانند صورتش را ببینند.
کارها هماهنگ شد قرار شد برای تشییع شهید اقدام نمایند.صبح فردا با یکی از بچه های معراج که از ماجرامطلع بود آمد و گفت:می توانم راجع به این شهید خواهشی بکنم!
گفتم:بفرمایید!
گفت:اجازه بدهید همسر این شهید او را شناسایی کند!
با تعجب گفتم همسر شهید!منظورت چیست؟!
کمی مکث کرد و گفت:دیشب در خواب شهیدی را دیدم که گفت:امروز مرا به پدر و برادرنم تحویل ندهید.
همسرم باید مرا شناسایی کند.من صاحب این پلاک هستم ولی این پیکر من نیست!اما بقایای پیکر من داخل همین سالن است!
با تعجب به حرفهای او گوش می کردم.گفتم:این پیکرها چند استخوان سوخته است.همسرش چه چیزی را می خواهد شناسایی کند!
همان لحظه برادرهای شهید برادرهای شهید برای انتقال پیکرش آمدند.از آنها پرسیدم:این شهید همسر دارد؟
با تعجب گفتند:بله چطور مگه!؟
گفتم:برای شناسایی ایشان حتما باید بیایند.
برادران شهید که زیاد هم مذهبی نبودند صدایشان را بلند کردند و گفتند:یعنی چی!مگه برادر ما نسوخته!چی رو میخواد شناسایی کنه.بعد از کلی صحبت فهمیدم اینها با همسر شهید اختلاف دارند و ارتباطی ندارند.
پدر شهید به سراغ او رفت ساعتی بعد با همسر شهید وارد شدند به همسر شهید گفتم:شما می توانید همسرتان را شناسایی کنید؟!
در حالی که اشک می ریخت گفت:بله!
بعد هم به داخل سالن شهدای گمنام رفت،دقایقی بعد مارا صدا کرد در لابه لای شهدای گمنام پیکر سوخته ی شهیدی را نشان داد و گفت:این همسر من است!خیلی تعجب کردیم، یعنی چطور او را شناسایی کرده بود..
همسر شهید یک لباس را از داخل کیف دستی خودش بیرون آوزد و گفت:چند روز قبل از عمیات با هم به مغازه ای رفتیم و دو لباس همرنگ خریدیم و گفت:این را برای خودم خریدم و این را برای تو!
شوهرم گفت:من لباس را تا زمان شهادت از تنم خارج نمیکنم! روزی به سراغ تو خواهند آمد با این لباس بیا و من را شناسایی کن!
بعد به پیکر سوخته شهید اشاره کرد و گفت:همه ی جای او سوخته اما قسمتی از لباسش هنوز کامل است.
لباس خودش را کنار قسمت سالم لباس شهید قرار داد. هردو مثل هم بودند، پیکر شهید همان روز برای تشییع اعزام شد.
راوی:حمید داودآبادی مصاحبه شهریور 89
منبع : کتاب شهید گمنام