9 ماه که هر روزش به ازای یک قرن بود گذشت. هر روز و هر ساعت با خود فکر میکردیم آیا پیکر الله یار در دست عراقیهاست؟ تا اینکه از بیمارستان امام رضا (ع) تماس گرفتند برای شناسایی شهدا به آنجا برویم. زمان به کندی میگذشت، تحمل دیدن جابری را نداشتم. بغض گلویم را فشرده بود، اشک چشمانم را تار کرده بود. وارد سردخانه شدم. پیکر الله یار هیچگونه تغییری نکرده بود. باندی به روی سینهاش بسته بودند. آرام آن را از روی سینه برداشتم. ناگهان در مقابل چشمان متعجب ما خون تازهای از بدنش خارج شد. دستانم میلرزید. گویی همین چند ثانیه پیش به شهادت رسیده است. کربلا را به یاد آوردم. شهید زنده تاریخ است. آن هنگام که حسین (ع) دستمال مهر خویش را بر پیشانی حر میبندد و از پس سالها در زمان «شاه عباس صفوی» فوران خون و آتش عشق بیرون میجهد، مگر میشود دل به تاریخ نسپرد. گوئی الله یار را در آغوش حسین (ع) میبینم. این خون، عطش عشق است. شقایقی سرخ بر پهن دشت بیکران زمان و سرباز روح الله (ره) در میان قافله حسین (ع) باید باور کرد که خدا در همین نزدیکی است.
منبع :کتاب بحر بی ساحل
راوی : نجف علی جابری (اقوام شهید)
برچسب ها :
یاد و خاطره شهدا ,