قرار بود عملیاتی در نزدیکی شهر مهاباد انجام شود ، بدین منظور ، جلسهای با شرکت تعدادی از فرماندهان منطقه برگزار شد. هر یک از آنها ، در مورد انتخاب محور عملیاتی ، نظر میدادند . وقتی نتیجهای گرفته نشد ، شهید بروجردی رو به قبله کرد و با حالت عرفانی گفت : «خدایا خودت فرجی حاصل کن.»
بچهها نقشه را جمع کردند. نزدیکیهای صبح با صوت قرآن « محمد »، از خواب بیدار شدم . او از من نقشه خواست ، سپس به من گفت : «با دقت در نقشه نگاه کن تا روستای "قرهداغ" را پیدا کنی.» هرچه گشتیم ، پیدا نکردیم . بالاخره با تلاش بسیار ، توانستیم در نقشهی دیگری آن را پیدا کنیم و او بسیار خوشحال شد و گفت که دیگر مسئله حل است .
بعد توضیح داد که : «وقتی همه خوابیدیم ، بعد از یک ساعت من بیدار شدم ، توسلی کردم و دو رکعت نماز خواندم و از خدا طلب یاری نمودم . مجدداً که خوابیدم ، افسری به خوابم آمد و گفت : « فلانی، چرا اینقدر معطل میکنید؟ بروید و "قرهداغ" را بگیرید. در آنجا مسئله حل است.»
منبع :کتاب برگ هایی از بهشت
راوی : همرزم شهید (محمد بروجردی)
برچسب ها :
یاد و خاطره شهدا ,