مادرم برای شرکت در مراسم ترحیمی که بستگان پدرم (1) برگزار کرده بودند به خوانسار رفت. آن روز در مدرسه پس از برپایی مجلس تجلیل از پدرم، برگهی امتحانات ثلث دوم را دادند و گفتند: «این برگه را به تأیید مادرت برسان».
همان شب در خواب دیدم که پدرم با لباس روحانی وارد منزل شد. طبق معمول بچههای کوچک خانه را در آغوش کشید. از او پرسیدم: «آقا جان! ناهار خوردهاید؟» گفت: «نه نخوردهام.» وقتی خواستم به آشپزخانه بروم گفت: «زهرا جان آن ورقه را بده امضا کنم.» برگه را از کیفم درآوردم و به ایشان دادم. دنبال خودکاری میگشتم و فقط خودکار قرمز رنگ پیدا میکردم، ولی پدرم اصلاً با خودکار قرمز نمینوشت.
ایشان خودکار را گرفت و در حاشیهی برگه نوشت: «اینجانب رضایت دارم» و کنار آن را امضا کرد. با سینی غذا از آشپزخانه بازگشتم. پدرم نبود. با عجله به حیاط رفتم، دیدم مثل همیشه باغچه را بیل میزند و گفت: «عید نزدیک است و باید سر و سامانی به این باغچه بدهم.» و دیگر ایشان را ندیدم.
صبح روز بعد، هنگام رفتن به مدرسه وسایل کیفم را مرتب کردم، با کنجکاوی به برگه نگاه کرده، دیدم با خودکار قرمز به خط پدرم جملهی «اینجانب رضایت دارم.» نوشته شده است و زیر آن هم امضای همیشگی پدرم میباشد. (2)
1-شهید حجت الاسلام سید مجتبی صالحی خوانساری در سال 1323 متولد و در تاریخ 29/11/1362 به دست عوامل ضد انقلاب در جوانرود کردستان به شهادت رسید و در گلزار شهدای قم، در قطعهی چهارم ردیف 5 به خاک سپرده شد.
2- این برگه در حال حاضر در موزهی گنجینهی شهدای تهران موجود میباشد.
منبع :کتاب لحظه های آسمانی - صفحه: 7
راوی : سیده زهرا صالحی خوانساری _ فرزند شهید
برچسب ها :
یاد و خاطره شهدا ,