سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
چهارشنبه 90/5/19 7:42 ع

 بعد از شهادت فرزندم یوسف که در عملیات والفجر یک در فکه به شهادت رسید، با جمعی از خانواده‌های شهدا به زیارت امام (ره) در جماران مشرف شدیم. ما را از آن‌جا به بهشت‌ زهرا و سپس به جمکران بردند.
به علت خستگی مفرط سفر در محوطه‌ی جمکران در نزدیکی یک آب سردکن برای لحظاتی نشستم تا استراحت کنم. همان‌جا در حال خواب و بیداری که انگار چشمانم باز بود، و همه چیز را می‌دیدم، تشنگی شدیدی بر من غلبه کرد،‌ با این‌که می‌دانستم کنار آب سردکن دراز کشیده‌ام، ولی رمقی نداشتم تا تقلایی بکنم و به آب برسم.
با خود گفتم: «کسی نیست تا جرعه‌ای آب به من برساند، در این اثنا یک لحظه یوسف را با لباس بسیجی بالای سرم دیدم، زانوهایش خاکی بود و سبویی با آب خنک در دست داشت و به من تعارف کرد. تشنگی زیاد از یک طرف و دیدن یوسف از سوی دیگر زبانم را بند آورده بود، با لکنت گفتم: «یوسف! تو که شهید شدی، چه‌طور شده که برای من آب آوردی؟»
گفت: «پدر ما همیشه زنده‌ایم، و در کنار شما هستیم». با دست‌های لرزان از دست یوسف جام آب را گرفتم، آب خنک و گوارا را نوشیدم تا به خود آمدم، یوسف رفته بود و من سیراب شده بودم.

منبع :کتاب لحظه‌ های آسمانی

راوی : پدر شهید هاتف




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ