او میگفت روزی از پلههای دبیرستان ابن سینا _ همدان _ که بالا میرفتم لحظهای تردید مرا فرا گرفت. نمیدانم به خاطر چه بود. گفتم خدایا اگر میگویند قادری و بدون اذن تو هیچ کاری انجام نمیشود، همین الآن نگذار که از این پلهها بالا بروم. در همان موقع بود که پاهایم بر زمین میخکوب شد و توان کوچکترین حرکتی را در خود ندیدم.
پس از شهادت او بچهها دفتر خاطراتش را از کوله پشتیاش بیرون آوردند، در آن نوشته بود: «خدایا مرا مثل علیاصغر امام حسین (ع) بپذیر.»
سرانجام در عملیات صاحبالزمان (عج) (اردیبهشت 65 ) ترکشی گلویش را درید و دعایش را مستجاب کرد.
منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 76
برچسب ها :
کرامات شهدا ,