ما شرایط خوبی نداشتیم.برای همین هر موقع به خانه فامیل و آشنایان می رفتیم،همین که بعد از مهمانی ، پایمان به خانه خودمان می رسید،با خانمم دعوایمان می شد.
می گفت:«دیدی فلانی چه تلویزیونی داشت؟یخچالشان رو دیدی؟حواست به لوسترشون بود؟آخه به تو هم میگن مرد؟ عرضه نداری یه زندگی خوب واسه من درست کنی...» اینها را میگفت و بعد من جواب می دادم و دعوا بالا میگرفت.اما هر موقع به خانه ساده داریوش می رفتیم نه تنها از این حرف ها نداشتیم بلکه چنان آرامشی می گرفتیم که مدت ها از این حرف ها نداشتیم ، بلکه چنان آرامشی می گرفتیم که مدت ها در جانمان احساسش می کردیم.»
متن بالا بخشی از دفتر دوم مجموعه کتب شهید علم است،این دفتر شامل مجموعه خاطراتی در مورد نخبه شهید داریوش رضایی نژاد است که به روایت پدر ، برادر، همسر ، دوستان و آشنایان این شهید بزرگوار می باشد.
برچسب ها :
یاد و خاطره شهدا ,