با این که سن و سال کمی داشت، کمک حال پدر و مادر بود و بیشتر خریدهای خانه را خودش انجام می داد . آن روز مادر منتظر علی اصغر (ابراهیمی) نشد و خودش رفت خرید . وقتی علی اصغر برگشت ، دید مادر از خرید آماده است . مادر را گرفت و او را نشاند ، بعد رفت و لیوان آب میوه آورد و به مادرش داد و گفت: «مادر جون بخور.»
همان ایام ، پدرش داشت خانه را تعمیر می کرد . علی اصغر ، پدر را قانع کرده بود که کارها را به بسپارد . به پدر گفته بود: «من خودم هستم ، شما استراحت کن.»
منبع: تبسم آسمانی ص11
برچسب ها :
یاد و خاطره شهدا ,