سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
یکشنبه 93/8/25 12:11 ص

عملیات والفجر8 تازه به پایان رسیده بود.پیکرهای شهدا به ستاد معراج شهدای تهران منتقل شد.در بین شهدا شهیدی بود که پیکرش کاملا سالم بود.فقط ترکش بزرگی شبیه یک نعلبکی به سمت چپ سینه اش  اصابت کرده ودر کنار قلبش ایستاده بود.هیچ مشخصاتی نداشت .نه پلاک،نه کارت ونه...به همراه این شهید برگه ای بود که نوشته بود:شهید گمنام نیمه های شب همان شهید را در خواب دیدم .به من نگاهی کردوگفت:مادرم منتظر من است.من را شناسایی کن .بیشتر تلاش کن!صبح فردا با مشاهده پیکر شهید به یاد خواب شب گذشته افتادم .یعنی این خواب چه معنی می دهد.نکند چون زیاد به فکر او بودم این خواب را دیده ام !پیراهن غرق خون شهید را از بدنش خارج کردیم .با آب وصابون آن را شستم.شاید اسمش را روی پیراهن نوشته باشد.اما نبود.دوباره به خوابم آمد.همان جمله تکرار شد،بیشتر تلاش کن!چند روز بعد پیکر شهید را از سرد خانه خارج کردیم.با آب گرم بدنش را شستم.شاید بر روی بدنش نامش را نوشته باشد.اما باز هم خبری از مشخصات اونبود.چند روزی بود که فکرم را مشغول کرده بود.یعنی چطور میتوان او را شناسایی کرد.دوباره به خوابم آمدهمان جمله:بیشتر تلاش کن!

باتوکل بر خدا و توسل به معصومین شروع به وارسی کردم.هر کاری به فکرم می رسیدکردم اما نتیجه ای نگرفتم.یکدفعه نگاهم به زخم روی سینه اش افتاد!وقتی بدنش را شستیم.زخم سینه او باز شده بود.ترکش بزرگی که دنده های او را خرد کرده بود می دیدم .دستم را به داخل محل زخم فرو بردم .ترکش را بادستم لمس کردم.آنچه می دیدم باور کردنی نبود.تلاشها نتیجه داد.این شهید دیگر گمنام نبود!پلاک شهید به همراه ترکش به داخل سینه رفته بود.گوشه پلاک به ترکش چسبیده بود. اما صحیح وسالم وخوانا بود.روز بعد این شهید شناسایی شد.از بسیجیان شهرکرج بود.برای تشییع وتدفین اورا راهی کرج کردیم.

راوی:حمید داود آبادی(مصاحبه در مرداد89)

منبع:کتاب شهید گمنام




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ