سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

مامانش دخترم را گذاشت پیش من، گفت من میرم خونه بابام سر بزنم بیام. منم رو تخت دراز کشیده بودم. قطع نخاع گردنی هم نه دستاش کارمیکنه نه پاهاش. یک گردن [هست] که تکون میخوره؛ والسلام...

سردار ناصر دستاری جانباز قطع نخاع گردنی در برنامه از آسمان که نهم مردادماه از شبکه دوم پخش شد، خاطره‌ای دردناک را از دختر سه‌ساله‌اش را تعریف کرد که در ادامه می‌خوانید:

مامانش دخترم را گذاشت پیش من، گفت من میرم خونه بابام سر بزنم بیام. منم رو تخت دراز کشیده بودم. قطع نخاع گردنی هم نه دستاش کارمیکنه نه پاهاش. یک گردن [هست] که تکون میخوره؛ والسلام.

خانمم رفت و دخترم شروع کرد با اسباب بازیها، بازی کردن. رفت کمد مامانشو باز کرد؛ کیف‌های مامانش رو، کفش‌های مامانش رو می‌آورد به من میفروخت.

-بابا میخری؟ اینو 100 تومن میفروشم.

-باشه دخترم

دخترم میره لباس‌ها رو بذاره تو کمد مامانش، کمدها هم قدیمی بود. دخترم چون سنش پایین بود، هر دو دستش را میذاره کشو را ببنده. کشو که محکم بسته شد، این هشت انگشت دخترم، لای کمد گیر کرد. یکباره دیدم داد کشید!

-بابا...

من نگاهش کردم. نمیتونم بلند بشم. یه ذره گردنم را[بالابردم.] بلند شدم نگاه کردم.

-بابا...

گریه کرد، گریه کرد.

-بابا بیا دستم رو در بیار... بابا بیا سوختم... بابا انگشتام خشک شد بیا... بابا بلند شو بیا...

من نتونستم. فقط از راه دور گریه‌ام گرفت. نگاهش کردم. دیدم نمیتونم بگم میتونم بیام... اون اونجا گریه میکرد من اینور گریه میکردم. تا اینکه دید بابایی که قهرمان تکواندو اردبیل بود، حریف نداشت تو خود ایران، الان نمیتونه بلند بشه.

همینطور نگاه میکرد، گریه میکرد. کیو صدا کنم؟ چطوری برم انگشتاش رو دربیارم؟ با آخرین زورش کشید انگشتاش رو. تمام پوستای انگشتاش رفت. اومد جلوم ایستاد گفت:

-من تورو صدا میکنم بابا چرا نمی آیی؟ باهات قهرم...

* دفاع پرس




برچسب ها : خاطرات جانبازان و آزادگان  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ