سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
پنج شنبه 94/7/2 6:33 ع

والفجر یک بود. با گردانمان نصفه شبى توى راه بودیم. مرتب بى سیم مى زدیم بهش و ازش مى پرسیدیم «چى کار کنیم؟» وسط راه یک نفربر دیدیدم. درش باز بود. نزدیک تر که رفتیم، صداى آقامهدى را از توش شنیدیم. با بى سیم حرف مى زد. رسیده بودیم دم ماشین فرماندهى. رفتیم بهش سلام بکنیم. رنگ صورتش مثل گچ سفید بود. چشم هایش هم کاسه خون. توى آن گرما یک پتو پیچیده بود به خودش و مثل بید مى لرزید. بدجورى سرما خورده بود. تا آمدیم حرفى بزنیم، راننده اش گفت «به خدا خودم رو کشتم که نیاد; مگه قبول مى کنه؟»

شهید مهدی باکری

منبع : کتاب باکری انتشارات روایت فتح




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ