سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
جمعه 94/7/3 12:43 ع

درگرماگرم عملیات مسلم بن عقیل برای بازدید از محور شهید نعمانی عازم خط شدیم. باغروب آفتاب دشمن فشار شدیدی آورد و بخشی از نیروهای مستقر در محور را محاصره کرد. همه ی تلاشمان این بود که شب را سپری کنیم و تا صبح دوام بیاوریم. با این وجود خبر رسید که مهماتمان هم رو به اتمام است! 

دیگر هیچ راه و چاره ای نبود. [سردارشهید] آقا ولی الله چراغچی تعدادی از نیروها را جمع کرد وگفت: بیایید دعای توسل بخوانیم. با تعدادی از نیروها رو به قبله نشستیم و دعا خواندیم.

از چند روز پیش رادیوهای دشمن برای سر چراغچی جایزه گذاشته بودند و حالا با سر و صدایی که بی سیم چی راه انداخته بود دشمن متوجه شد که او درمنطقه حضور دارد و برای همین هم هر لحظه بر حجم آتش می افزود.

دعا هنوز پایان نیافته بود که آسمان تاریک شد. ابرها سر رسیدند و باران تندی بارید. مجبور شدیم بقیه ی دعا را در سنگر برگزار کنیم. با پایان دعا از شدت انفجارات کاسته شد. در همین حین خبر دادند که دو سیاهی از دور دیده می شوند. آقا ولی از نیروها خواست تا صبر کنند و بگذارند آن دو جلو بیایند. همه آماده بودند. لحظه به لحظه سیاهی ها نزدیک تر شدند تا این که دیدیم دو راس قاطر هستند که به تنهایی و بدون این که کسی آن ها را هدایت کند آمده اند! قاطرها همین که به محدوده ی گروهان رسیدند زانو زدند. وقتی که بچه ها به سرعت سراغشان رفتند هر دو مهمات بار داشتند. وقتی بار قاطرها خالی شد قاطرها سر به زمین گذاشته و مردند!

آقا ولی خودش جلو آمد دقت کرد تا علت مرگ آن ها را بفهمد. قاطرها به اندازه ای گلوله و ترکش خورده بودند که بدنشان سوراخ سوراخ شده بود و جای سالمی در بدن نداشتند. کافی بود یکی از آن گلوله ها به بار مهماتشان می خورد آن وقت نه از قاطر خبری بود و نه از مهمات. با مهمات رسیده تا ساعت ده صبح روز بعد مقاومت کردیم. نیروهای ما در محورهای دیگر محاصره را شکستند و باقیمانده ی محاصره را نیز هواپیماهای خودی بمباران کردند.

 « ستاره ها / ص 22 راوی: حسینی».




برچسب ها : خاطرات دفاع مقدس  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ