سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
جمعه 94/7/3 1:1 ع

در عملیات «طریق القدس» زمین مسطح بود و بار عملیات سنگین. آنقدر تعداد افراد دشمن و تجهیزات آنها زیاد بود که تعداد شهدا و مجروحین، لحظه به لحظه زیادتر می‌شد. تقریباً من مانده بودم و احمد کاظمی و تعداد انگشت‌شماری از بچه‌ها. نمی‌توانستیم تصمیم بگیریم که خط را ترک کنیم یا حفظش نماییم. بعد از آنکه دو گلولة آرپی‌جی به طرف تانکهای دشمن شلیک کردیم، با احمد قرار گذاشتیم عقب برنگردیم. ما اصلاً از اینکه خودمان پشت خط مانده بودیم و هیچ نیرویی نبود، نمی‌ترسیدیم. خدا به ما لطف کرده بود که از دشمن نهراسیم. به احمد گفتم: باید کاری بکنیم. دشت رو به روی ما پر از تانک بود. آنها برای پاتک آماده می‌شدند. تصمیم گرفتیم تعدادی نارنجک برداریم و به طرف تانکها برویم. مطمئن بودیم اگر این کار را نکنیم،‌ خط تا صبح سقوط می‌کند. تعدادی نارنجک به کمرهامان بستیم و تعدادی داخل یک جعبه ریخته، به سمت تانکها رفتیم. از خاکریز خودی که رد شدیم، فقط من و شهید احمد کاظمی بودیم. مدام آیة «و جعلنا...‌» می‌خواندیم. آن لحظه، حال خوشی داشتیم. فکر می‌کردیم حتماً شهید می‌شویم، و اینجا آخر خط است. خیلی مضحک بود؛ جنگ تانک با نفر! من و احمد در آن زمان سبک وزن بودیم. در یک آنی از تانکها بالا می‌رفتیم و ضامن نارنجکها را می‌کشیدیم و آنها را داخل تانکها می‌انداختیم. عراقیها که از صبح، خیلی خسته شده بودند و در دشت، هر کدام به طرفی افتاده بودند، متوجه حضور ما نبودند. یک گردان تانک به شکل مثلث در خط چیده شده بود، و ما تقریباً قبل از آنکه عراقیها به خودشان بیایند، در درون آنها نفوذ کردیم، و آتش بازی جالبی به راه افتاد. الآن که فکر می‌کنم، پی به حقیقت ماجرا می‌برم که آن شب مثل آنکه به ما الهام شده بود آن کار را انجام دهیم.

شهید احمد کاظمی 

منبع : راوی: سردار مرتضی قربانی، ر.ک: فاتح خرمشهر، ص147 ـ145

 




برچسب ها : خاطرات دفاع مقدس  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ