سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
چهارشنبه 89/4/16 4:50 ع

 شبی داخل سنگر دور هم جمع بودیم و محفلی با صفا و معنوی داشتیم . در میان ما پیرمرد مؤمن و متدینی بود که چهره‌اش ، حبیب‌بن‌مظاهر را به یاد می‌آورد. نماز را به امامت او خواندیم.
شب گذشت . فردا صبح حمید‌رضا گفت: « دیشب خواب دیدم که مرا به باغ سرسبزی با قصری بزرگ و چند طبقه دعوت می‌کنند. درختان باغ پر از میوه بود و شاخسارهای آن از بسیاری بار ، خم شده بودند. من وارد آن قصر زیبا شدم.»
پیرمرد جمع ما که صدای حمید را شنید، خواب را چنین تعبیر کرد: «پسرجان ! آقا حمید! پرونده‌ی اعمال تو کم‌کم دارد بسته می‌شود و آن میوه‌ها و درخت‌های سرسبز ، اعمال تو هستند. تو چند صباحی بیشتر مهمان مانیستی.» آری ، حمید فقط چند روز پس از آن خواب میهمان ما بود و در هجدهم فروردین به خانه‌ی اصلی‌اش شتافت .

منبع :کتاب پیام لاله‌ های سرخ
راوی : همسر شهید حمیدرضا نوبخت 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ