سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
چهارشنبه 94/10/16 10:43 ع

وقتی پای به حریم امن الهی گذاشت، به شکرانه ی این توفیق، قرآن را در سه روز ختم کرد.

جمعه ی خونین مکه فرا رسید. همه آماده می شدند که در راهپیمایی برائت از مشرکین شرکت کنند. او را دیدم که سرش را در میان دست هایش گرفته بود وشقیقه هایش را می فشرد.

گفتم: مگر به راهپیمایی نمی آیی؟ گفت: سر در د شدیدی دارم می دانم که نمی توانم تا آخر راه باشما باشم، می خواهم کمی بخوابم شاید بهتر شوم، وخوابید. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که چشم گشود وحیران بر جای نشست ؛ وهنگامی که ما را در حال رفتن دید، گفت: صبر کنید ، من هم می آیم.

متعجب گفتم: چرا تصمیمت عوض شد؟ گفت: به محض این که چشم برهم گذاشتم، فرزند شهیدم را دیدم . او گفت: مادر! تا ساعتی دیگر به من ملحق خواهی شد. او با شتاب غسل شهادت کرد و با ما راهی شد. 

« روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی،ص14، راوی: فرزند شهید ربابه ی اکبر زاده».

 




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ