در مورخ 10/2/1361 مجروح و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، خودم را در بیمارستان بصرهی عراق یافتم. بینایی و قدرت حرکت را از دست داده بودم، یکی از برادرها گفت: هنگام بیهوشی شعارهای «مرگ بر صدام، الله اکبر و... را سر داده و از خدا یاری می جستم» بعد از 20 روز به بیمارستان تموز (نیروی هوایی) انتقال یافتم.
هر شب همراه بچهها دعای توسل میخواندیم. هنگامی که بعثیها از بر پایی مراسم دعا با خبر شدند، به ضرب و شتم پرداخته و مراسم را قطع میکردند، ولی با استقامت، به محض خروج آنها مراسم را ادامه میدادیم.
یک شب برای شفای چشمانم دعای توسل خواندیم، همه با خلوص نیت و صفای باطن دست نیاز به چهارده معصوم بلند کردند. خودم تا نزدکی صبح گریه کرده و لحظهای از ذکر خدا غافل نماندم.
صبح روز بعد وقتی چشمانم را باز کردم، بیناییام را بدست آورده بودم و چند لحظه بعد پا بر زمین گذاشتم، میتوانستم به راحتی راه بروم .
منبع :کتاب بانوی فریاد رس
راوی : آزاده مسیحی اسدزاده
برچسب ها :
یاد و خاطره شهدا ,