سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
سه شنبه 89/6/30 2:33 ع

برای شناسایی به منطقه‌ی چنانه رفته بودیم. شرایط بسیار سختی بود. نه غذا به اندازه‌ی کافی داشتیم و نه آب. طلبه‌ای با ما بود که سختی بر او بسیار فشار می‌آورد و او از این موضوع ناراحت بود و می‌گفت: «من باید خودم را بسازم.»
یک روز او را بسیار سرحال دیدم، پرسیدم: «چه شده؟ این‌طور سرحال شدی!» پاسخ داد: «دیشب وقتی استتار کرده بودیم، در خواب، صحرای وسیعی را در مقابلم دیدم و آقایی را که صورتش می‌درخشید.» به احترام ایشان ایستادم و سؤال کردم «آقا عاقبت ما چه می‌شود؟»
فرمودند: «پیروزی با شماست ولی اگر پیروزی واقعی را می‌خواهید، برای فرج من دعا کنید.» باز پرسیدم: «آقا من شهید می‌شوم؟» فرمودند: «اگر بخواهی، بله. تو در همین مسیر شهید می‌شوی، به این نشانی که از سینه به بالا چیزی از بدنت باقی نمی‌ماند. به برونسی بگو پیکرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.»
این طلبه وصیت‌نامه‌اش را نوشت و از شهید برونسی خواست که هر وقت شهید شد، جنازه‌اش را به قم برساند. چند روز بعد دشمن متوجه حضور ما شد و ما را به گلوله بست. طلبه‌ی جوان شهید شد و از سینه به بالا، چیزی از بدنش نماند.

منبع :کتاب 15 آیه
راوی : محمد قاسمی‌




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


مطلب بعدی : نحوه بازدید از تمامی قسمت های وبلاگ