سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا

نهی از منکر

از اصفهان به قم می رفت . صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می کرد ، جلال ( افشار ) را آزار می داد. رفت و با خوشرویی به راننده گفت :  « اگر امکان داره یا نوار رو خاموش کنید یا برای خودتون بذارین . » راننده با تمسخر گفت : « اگه ناراحتی می تونی پیاده شی ! » جلال رفت توی فکر ! هوای سرد و بیابان تاریک و ... نیت کرد تا وجدان خفته راننده را بیدار کند. این بار به راننده گفت : « اگه خاموش نکنی پیاده می شم ! » راننده هم نه کم گذاشت نه زیاد ، پدال ترمز را فشار داد و ایستاد و گقت : « بفرما ! » جلال پیدا شد. اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد ! همین که جلال به اتوبوس رسید ، راننده به جلال گفت : « بیا بالا جوون ، نوار رو خاموش کردم .» سالها بعد که خبر شهادت جلال را به آیت الله بهاء الدینی دادند ، ایشان در حالی که به عکسش نگاه می کرد فرمودند : « امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست ، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. »

( راز گل سرخ / ص 10 )