نوروز در اسارت
سال 61، حاج آقا ابوترابی و تعدادی افسر خلبان که 14 نفر بودند را برای بازجویی به بغداد بردند، بچهها از این جریان ناراحت بودند و برای آنها دعای توسل میخواندند.
با دعای خیر اسرا، این برادران را شب عید به اردوگاه آوردند و بچهها به خاطر آمدن آنها خیلی خوشحال شدند. یکی از برادران برای اینکه روحیة بچهها را شاد نگه دارد سفره هفتسین درست کرده بود که این سفره تشکیل شده بود از: سکه، ساعت، سنگ، سبزی، سیمخاردار، سجاده، قرآن و سیب.
موقع سال تحویل، برادران صمیمانه یکدیگر را در آغوش میگرفتند و سال نو را به هم تبریک میگفتند. بعد از این، یکی از برادران گفت: «به یاد گلگون کفنان، سرود ملی را با لباس نظامی بخوانیم!» همه لباسهای نظامی خود را پوشیده و به صف ایستادند و فرمان به جای خود و خبردار صادر شد. آنگاه، سرود را به صورت دستهجمعی شروع به خواندن کردیم.
بعد از اتمام سرود، ناگهان در باز شد و سربازان سفاک به آسایشگاه ریختند و با کابل به جان ما اسیران دربند افتادند. آنها میزدند و میگفتند: «اینجا ایران نیست. اینجا عراق است.» درجهداری ایرانی رو به عراقیها کرد و گفت: «من درجهدار اینها هستم و مقصر من هستم. اگر قرار است کسی تنبیه شود باید مرا تنبیه کنید.» به این ترتیب غائله خاتمه پیدا کرد.
راوی : آزاده محمود رازقندی