سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا

پول توجیبی!!

 

شهیده طاهره هاشمی

    همه چیز طاهره عجیب بود و در عین حال دلنشین... حتی امضایش. با ترکیب اول نام و نام خانوادگی اش، کلمه ی طه را به دست آورده بود و با آن امضای قشنگی می کرد. می گفت: "دوست دارم پایین نوشته ام، کلامی از قرآن باشد."

    در سن و سالی بود که همه ی نوجوان ها، دوست دارند خوب بخورند و خوب بپوشند و خوب بگردند. با این که ما برادرها و پدرمان پول تو جیبی خوبی به او می دادیم، کمتر می دیدیم چیزی برای خودش بخرد. همیشه مرتب و آراسته می گشت، اما دنبال خرید نبود. تا جایی که خواهرها به او اعتراض می کردند: "چرا چیزی برای خودت نمی خری؟" طاهره جواب می داد: "پس اینها که دارم، چیه؟" می گفتند: "آخر پول هایت را چکار میکنی دختر! " و طاهره می خندید و از جواب طفره می رفت.

    بعدها فهمیدیم پول هایش را، خرج دوستان و همکلاسی هایی می کند که اوضاع زندگی شان چندان رو به راه نبود. برایشان لوازم التحریر می خرید. کیف و کفش و حتی خوراکی زنگ تفریح. گاهی وقت ها، حتی به خانواده هایشان هم کمک می کرد.

    این ها را دیر فهمیدیم. وقتی در برگزاری مراسم شهادتش، دوستانش دسته دسته می آمدند و با جان و دل، کمکمان می کردند و می گفتند: "هرچه قدر کمک کنیم، عوض خوبی های طاهره نمی شود."

شهیده طاهره هاشمی

تولد : 1346

شهادت : 1360

علت شهادت : درگیری 6بهمنِ شهرستان آمل

برگرفته از : عروس آسمان ، صفحه 41

 


پیام شهدا درباره حجاب

 - شهید محمد علی یوسفی: خواهرم !سیاهی چادر تو کوبنده تراز سرخی خون من است.

- شهید سید مرتضی محمدی: خواهرم! اولین سخن من با تو این است که حجابت را حفظ کن، زیراحجاب تو، وقارتوست و وقارتو، افتخارماست.

-   شهید ناصرمهماندوست: یک پیام به زنان محترمه جامعه انقلابی ایران دارم که ای مادران و خواهران ! این سنگر بزرگ مبارزه باشیاطین را حفظ کنید و فاطمه (س)و زینب (س ) را الگوی خویش قرار دهید و بدانید که یک زن مومنه، شخصیت واحترام وعزت او درجامعه، به حفظ حجابش درتمام زمینه های اجتماعی و فردی هست.

-   شهید سید رضا موسوی نسب: به تمام خواهرانم توصیه می کنم که مواظب حجاب خود باشند... که بی حجابی ،خیانت به خون شهیدان است و آن را پایمال می کند و در روز قیامت، درمقابل فاطمه زهرا(س) بی حجاب ها شرمنده اند.

- شهید احمد قربانزاده: اما توای خواهرم ! قبل ازهرچیز، استعمار،ازسیاهی چادرتو می ترسد.

- شهید عباس نصرآبادی: وشما خواهرانم را دعوت به تقوی و پاکدامنی و عفت می نمایم.

- شهید ابوالفضل معراجی: مادرم! از شما و خواهرانم می خواهم که با حفظ حجاب و عفت خویش ، راه دین اسلام و این انقلاب را پایدارنگه دارید، چه بسا که خون های زیادی برای پیروزی این انقلاب، ریخته شده است.

- شهید محمدرضا ذوالفقاری: مادرم، خواهرم و همسرم حجابتان را حفظ کنید که سنگرشما حجاب است.

- شهید عبدا... محمودی: و تو ای خواهر دینی ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است از خون سرخ من کوبنده تر است.   

-   سردار شهید رحیم آنجفی:خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادر سیاهتان و تقوایتان می کشید. حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب، دشمن را می بینی و دشمن تو را نمی بیند.

-   شهید محمد کریم غفرانی:حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.

-   شهید حمید رضا نظام: خواهرم: از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.

-   شهید سید محمد تقی میرغفوریان:از تمامی خواهرانم می خواهم که حجاب، این لباس رزم را حافظ باشند.

-   طلبه شهید محمد جواد نوبختی: خواهرم: همچون زینب باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت کن.

-   شهید صادق مهدی پور: یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.      

-   شهید بهرام یادگاری: خواهرم: حجاب تو مشت محکمی بر دهان منافقین و دشمنان اسلام می زند.

- شهید حمید رستمی: به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید. 

-   شهید علی رضائیان: شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما ، جامعه را از فساد به سوی معنویت و صفا می کشاند.

-   شهید علی روحی نجفی: از خواهران گرامی خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا که حجاب خون بهای شهیدان است.

-   شهید غلامرضا عسگری:مادرم… من با حجاب و عزت نفس و فداکاری شما رشد پیدا کردم.

-   شهید محمد علی فرزانه: خواهرم: زینب گونه حجابت را که کوبنده تر از خون من است حفظ کن.

- شهید علی رازقندی: واما شما ای خواهران حزب الله پیروان حضرت زهرا(س)، وارثان زینب (س)، بردوش دارندگان رسالت عظیم تربیت فرزندان،اول درحفظ حجاب خودکوشا باشید. به این مسئله اهمیت زیادی بدهید. خیلی مواظب حجابتان باشید که دنیا به فکر آن است تا فحشا و منکرات را درکشورمان توسعه دهد و تنها عامل جلوگیری آن شمایید. با حفظ حجاب اعلام دارید که ما پیشرو غربیها که بی حجابی را تمدن می دانند نیستیم و تنها الگویمان بزرگترین زن جهان یعنی زهرای اطهر(س)است.

- شهید حسین ریوندی: همسرم! حجاب خود را، چه حجاب درونی «حیا» و چه حجاب ظاهری که همان چادر است، چه درخلوتگاه و چه در بیرون، حفظ نما.

- شهید باقررادمرد: همسرمهربانم درتمام لحظات زندگی تقوی را سرلوحه کارخود قراربده و از حجاب وعفت اسلامی خود که آبروی شیعه به آن است لحظه ای غافل نشو.

-   شهید قربان صفدری بروانلو: دخترم حجاب خود را حفظ کن، چنانکه حضرت فاطمه (س) حجاب خود را حفظ می کرد.

-   شهید احمد اصغری: از خواهرم و دیگر خواهرانم می خواهم که حجاب خود را حفظ کرده و نگذارید که فرهنگ غرب در ایران اسلامی پیدا شود.

- شهید جواد ظهوریان: شما خواهرانم، حجابتان که ثمره خون شهیدان است حفظ کنید و سعی کنید که خون شهیدان را پایمال نکنید.

- شهید عباس ظریف پیوندی: خواهرم، حجاب تو همانند این است که سنگر خالی مراپرکرده ای و بدان که حجاب تو همانند تیری است که به قلب هر کافری میزنی.

-شهید سید جواد عسگریان: تو ای دخترم، حجاب تو وقارتوست.


مهمان

 

ضابط قوه قضائیه بود. اتاقای زندانیا رو با دستای خودش جارو میزد . باهاشون خیلی مهربون بود و به آب و غذاشون می رسید و اینطور نبود که حالا چون مجرم هستن باهاشون بد رفتاری کنه یا نیش و کنایه بهشون بزنه . بر عکس ، همیشه براشون از خدا و توبه و انجام کارای خوب حرف میزد . همیشه به ما میگفت : اینا مهمونای ما هستن؛ همونطور که هیچ وقت با مهمون بد اخلاقی نمیکنیم ، باید همیشه با اینا مهربون باشیم ؛ بلکه با دیدن رفتار ما به فکر اصلاح خودشون بیفتن و بنده خوبی برای خدا بشن .

شهیده رقیه محمودی اصل

تولد : 1359

شهادت : 1376

علت شهادت : در حین نگهبانی ، توسط زندانیان

برگرفته از : باید امشب بروم ، صفحه 10 و 26

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

بیشترین چیزی که مردم را به بهشت می برد ، تقوا و خوش خلقی است .

وسائل الشیعه ، جلد 12 ، صفحه 153

 


با چشمان کاملا باز

هنوز بعضی همکاراش تو بیمارستان بی حجاب بودن؛ همینطور بعضی از زن های فامیل ، ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ می کرد.واسه همین بعضیا بهش توهین می کردن و میگفتن : از تو بعیده که اینقدر ساده باشی و تحت تاثیر جو انقلاب قرار بگیری. آخه ای چیه سرت کردی ؟ مهین هم میگفت : من به بقیه کاری ندارم و برای حجابم هدف دارم! چون مسئله حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلا از روی سادگی و نادانی ، با حجاب نشدم. به خانوادش هم که به خاطر این توهین ها ناراحت می شدن میگفت : مطمئنم یه روز همینایی که به حجاب اهمیت نمیدن بی شتر از من بهش مقید میشن!

شهیده مهین دانشیان

شهادت :1359

علت شهادت : بمباران آبادان

برگرفته از : عروس خاک ، صفحه 34

امام علی علیه السلام فرمودند:

صیانت زن او را شاداب تر و زیبایی اش را پایدارتر می کند.

غررالحکم ، صفحه 405


لاله خفته کرمانشاه/ فرشته خونین بالی که در پاوه به شهادت رسید

دیگران می‌گفتند: «فوزیه! اگر ضد انقلاب‌ها پی ببرند که عکس امام را به دیوار اتاقت زده‌ای حساب همه‌مان را می‌رسند.» می‌خندید و می‌گفت: «ضد انقلاب هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.»

به گزارش گروه جهاد و مقاومت خبرگزاری بسیج، شهیده فوزیه شیردل در سال 1338 در شهر کرمانشاه در خانواده‌ای متدین و مومن به دنیا آمد. پس از طی دوران طفولیت در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و از آنجا که در خانواده‌ای مذهبی رشد یافته بود. به نمازخواندن و روزه گرفتن بسیار پایبند بود. 

 دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از اخذ مدرک سیکل وارد بهداری شد. پس از گذشت 3 سال از خدمت در بهداری کرمانشاه و کسب تجربیات فراوان به پاوه منتقل شد و در بیمارستان آنجا به عنوان بهیار مشغول به خدمت شد. 

 در سال 1357 همزمان با اوج گیری مبارزات علیه رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، به خاطر حمایت از انقلاب و امام خمینی (ره) بار‌ها با رئیس بیمارستان درگیر شده بود. 

 در همین زمینه یکی از دوستان و همکارانش دوستش نقل می‌کند: «فوزیه در بیمارستان با صدای بلند اعلام می‌کرد که من پیرو خط امام هستم؛ آن زمان، همه از ناجوانمردی و حمله‌های وحشیانه دمکرات‌ها و ضد انقلاب می‌ترسیدند ولی فوزیه دل شیر داشت». خیلی به امام خمینی (ره) علاقه داشت. عکس ایشان را بر روی دیوار اتاقش نصب کرده بود. 

 دیگران می‌گفتند: «فوزیه! اگر ضد انقلاب‌ها پی ببرند که عکس امام را به دیوار اتاقت زده‌ای حساب همه‌مان را می‌رسند.» می‌خندید و می‌گفت: «ضد انقلاب هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.» 

 سرانجام وی در روز بیست و پنجم مرداد 1358 در جریان حمله گروهک ضد انقلاب دمکرات به بهداری پاوه و محاصره بهداری و در حالی که مشغول کمک به یاران شهید دکتر مصطفی چمران در راهنمایی هلی‌کوپتر برای فرود در بهداری پاوه بود، مورد اصابت گلوله ناجوانمردانه دمکرات‌ها قرار گرفت و پس از گذشت 16 ساعت و خونریزی فراوان به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در گلزار شهدای باغ فردوس استان کرمانشاه آرام گرفت. 

 خاطراتی از زبان خواهر

 در اتاقش عکسی از حضرت امام خمینی(ره) را قاب شده به دیوار آویزان کرده بود، خیلی‌ها به او می‌گفتند اگر رئیس بیمارستان عکس را ببیند، برخورد بدی را با او خواهد کرد، اما او عکس را پایین نیاورده بود. یک روز رئیس بیمارستان _دکتر عارفی_ که بعد‌ها به خارج از کشور متواری شد برای سرکشی به اتاق‌ها آمد و متوجه قاب عکس امام بر روی دیوار اتاق فوزیه شد و با عصبانیت دستور داد که عکس را از روی دیوار بردارد، اما فوزیه گفته بود: اتاق متعلق به من است و هر عکسی را که بخواهم در آن آویزان می‌کنم. رئیس بیمارستان هم فوزیه را تهدید به کسر یک ماه از حقوقش کرده بود. اما فوزیه حرفش یک کلام بود: اگر اخراج هم بشوم عکس را از روی دیوار پایین نمی‌آورم. 

 وقتی هم که مدرسه می‌رفت چند بار به خاطر حجاب اسلامی‌اش از طرف مدیر مدرسه تنبیه و توبیخ شده بود، اما خم به ابرو نمی‌آورد. هیچ وقت زیر بار حرف زور نمی‌رفت و در اکثر راهپیمایی‌ها هم با حجاب اسلامی پا به پای مردان و زنان دیگر شرکت می‌کرد. 

 شیردل در کلام شهید چمران

 منظره‌ای داشت این خانه پاسداران چه دردناک! چه قدر شلوغ و پر سر و صدا! گویی صحرای محشر است! نیروهای مسلح و غیر مسلح در پشت در به انتظار کمک آثار غم و درد بر همه چهره‌ها سایه افکنده بود، در دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته و خون لباس سفیدش را گلگلون کرده بود، از در بیرون از بدنش خون رفته بود که صورتش سفید و بی‌جان بود، پاسداران جوان به شدت متاثر بودند. این پرستار 16 ساله مجروح شده بود، به شدت از پهلویش خون می‌رفت نه پزشکی نه دارویی... این فرشته بی‌گناه ساعاتی بعد در میان شیون و ضجه زدن‌ها جان به جان آفرین تسلیم کرد. هلی کوپ‌تر ساعت 4 بعدازظهر در محل معین بر زمین نشست. رگبار گلوله دشمن از هر طرف باریدن گرفت و ما به سرعت مشغول تخلیه آب و نان و خرما و مهمات مختلفی شدیم که تیمسار فلاحی برای ما فرستاده بود. 

از طرف دیگر عده‌ای نیز کشته‌ها و مجروحین را از داخل بهداری حمل کرده و سوار هلی کوپ‌تر می‌نمودند. هرکس هرکاری می‌کرد، عده‌ای به تیراندازی دشمن پاسخ می‌گفتند و عده‌ای مجروحین و شهدا از جمله شهیده فوزیه شیردل را سوار هلی کوپتر می‌کردند. همه چیز آماده شد و هلی کوپتر صعود کرد، اما از روی اضطراب رگبار گلوله‌ها خلبان که می‌خواست هرچه زود‌تر اوج بگیرد، کنترل خود را از دست داد و پروانه هلی کوپتر با تپه جنوبی تصادف کرد و شکست و تعادل خود را از دست داد. 

درست در کنار انبار مهمات و مواد انفجاری که تازه تخلیه شده بود، محصور شد. پره‌های شکسته شده همچنان با دیوار عمارت بهداری اصابت می‌کردند و کابین خلبان متلاشی شده بود و جسد نیمه جان دو خلبان آن به بیرون آویزان شده بود. 

 مجروحین داخل هلی کوپتر همه شهید شده بودند و از همه غم انگیز‌تر جسد‌‌ همان دختر پرستاری (شهید فوزیه شیردل) بود که گلوله پهلویش را شکافته و بعد از 16 ساعت خونریزی بدرود حیات گفته بود. پایش در داخل هلی کوپتر و بدنش با روپوش سفید خونین از هلی‌کوپتر آویزان شده بود و دست‌های آویزانش بر روی خاک کشیده می‌شد.

خاطره‌ای دیگر

 خواب امام را دیده بود. می‌گفت: آقا همون دستش که انگشتر داره را به سر من می‌کشیدند و می‌خندیدند. مادر، من آقا را از همه بیشتر دوست دارم. حاضرم جانم را فداش کنم. دلم می‌خواهد همه عمرم را بدهم، همه این 20 سال عمرم را بدهم و یک دقیقه به عمر امام اضافه بشه. هربار توی بیمارستان باشیم و آقا سخنرانی کنند از تلویزیون می‌بینم و گریه‌ام می‌گیره. مستخدم بیمارستان می‌گه: «تو مهربونی و دلت پاکه، یقیناً شهید می‌شی!» 

 به نقل از کتاب راز یاس‌های کبود

گفتنی است صحنه‌هایی از واقعه پاوه در سال 1358 و شهادت این پرستار انقلابی در فیلم "چ" ساخته "ابراهیم حاتمی‌کیا" به نمایش درآمده است.


چادر گل قرمزی

 

     برای همه دختراش که به سن تکلیف می رسیدن یه چادر می گرفت . یه چادر گل قرمزی هم برای من خریده بود و قرار بود اون روز سر سفره افطار بهم هدیه بده . قبل از افطار بهش گفتم : امروز تو مدرسه وقتی دوستم فهمید قراره برام چادر بخری بهم گفت : ما دیشب هیچی برای افطار نداشتیم، خوش به حال شما که چادر هم دارید

    هیچی نگفت و بلند شد رفت

    همه نشسته بودیم سر سفره و منتظر اذان بودیم که دیدم کاسه آش رو آورد داد به من و گفت : ببر برای دوستت

    گفتم : پس خودمون با چی افطار کنیم؟

    گفت : با همونی که دوستت دیشب افطار کرد!

    شهیده کبری حسن زاده

    تولد : 1312

    شهادت: 1368

    علت شهادت : توسط اشرار زابل

    برگرفته از : دلسپرده ، صفحه 48

    امام صادق علیه السلام فرمودند:

    هرکس مسلمانی را غذا دهد تا سیر شود ، از پاداش آخرت او جز خدا ، هیچکس حتی فرشته مقرب و پیامبر خبر ندارد

    وسائل الشیعه جلد 24 ، صفحه 326

 


مثل همه ، مثل هیچ کس

 

بهش گفتم : «چرا یه طور لباس نمی پوشی که در شان و موقعیت اجتماعیت باشه ؟ یه کم بیشتر خرج خودت کن . چرا همش لباسهای ساده و ارزان می پوشی ؟ تو که وضعت خوبه»

گفت: « تو بگو چرا باید به چیزایی داشته باشم که بعضیا حسرت داشتن اونا را بخورن؟ چرا باید زرق و برق دنیا چشمام رو کور کنه؟ دوست دارم مثل بقیه مردم زندگی کنم.»

شهیده اعظم شفاهی

تولد 1333

شهادت : 1364

علت شهادت : بمباران نهاوند

برگرفته از : آن روز هشت صبح ، صفحه 21 و 22

امام علی (ع) فرمودند:

اگر خدا را دوست می دارید، محبت دنیا را از قلب هایتان خارج کنید.

الحکم الزاهره، ترجمه انصاری ، صفحه 91


شهیده نازلا گنجی

تاریخ تولد:1312/7/1

تاریخ شهادت:65/11/8

خاطرات شهید نازلا گنجی به نقل از فرزند شهید

تازه عروس بودم و با شوهرم دعوای سختی کردم.با بچه شیرخوارم زدم بیرون و آمدم خانه پدری.مادرم داشت تو کوچه جلوی در خونمون آب و جارو می کرد تا چشمم تو چشمش افتاد بغض سنگینی گلومو گرفت و زدم زیر گریه.نشستم و سفره دلم رو واسش پهن کردم که دیگه نمی تونم با شوهرم زندگی کنم.

طاقتم طاق شده و خسته شدم که مادرم یک دفعه بلند شد و از سماور گوشه اتاق یه استکان پای برایم ریخت و آمد نشست کنار من و دستم را محکم گرفت و با آن صدای گرمش آرامم کرد و گفت عزیزم قدمت روی چشمم اما نباید بی شوهرت می آمدی.زندگی بالا و پایین دارد.پستی و بلندی،خوشی و ناخوشی دارد.وقتی به عقد اون مرد درآمدی یعنی اینکه تا لحظه مرگت باهاش پیمان زندگی را بستی یعنی همسفر هم شدید تو سفر زندگی باید بتونید همدیگر رو درک کنید.کوتاه بیاین.بخشش داشته باشین تا ستونهای زندگیتون محکم بشه با چادر سفید رفتی و باید با کفنت برگردی.

اگه ماها مثل تو فکر می کردیم زندگی هامون اینطوری پپایدار نمی شد.اگه واقعاً حرفهایمادرم توی اون روز نبود و اینطوری به زندگی امیدوارم نمیکرد واسم دلگرمی نبود حالا واقعاً کجا بودم و چکاره بودم.الان که الانه حرفهای اون روز مادرم مثل ساعت تو گوشمه.خداروشکر می کنم که زندگی خوبی دارم و بچه های خوب و اینهمه خوبی را اول از همه مدیون خدای بزرگم و بعد هم مادرم.

شب یلدا بود.به رسم همیشگی رفتیم خانه پدری.

بچه ها تا مادرمو دیدن دویدن به طرفش و صورت قشنگشو بوسیدن.

اونم به رسم محبت دستی بر سرشون کشید و پیشونیشون را بوسید.مادر همیشه در شب یلدا یک نون محلی به نام گرده درست می کرد.توی اون یه مهره آبی (گژک)می انداخت که اگه نصیب کسی می شد سال خوبی رو در پیش داشت.مادرم می گفت دعا می کنم مهره امثال نصیب تو بشه چون مشکلات تو از همه بیشتره.خوب مادر مایع خمیر را آماده کرد و مواد لازمش رو مثل پیاز و زودجوبه رو به خمیر اضافه کرد بعد پدر خمیر رو ورزش داد.مادرم مهره آبی رو داخل خمیر انداخت و پسرها هم آتیش نان را آماده کردن.مئقع آماده شدن نون مادرم بالای سرش برامون شعر و سرود می خوند.بعد از اینکه شام می خوردیم گرده (نان محلی)رو آوردیم تا مادر قاچ قاچش کنه.در عین خوردن مواظب بودیم تا مهره رو پیدا کنیم.

مامان توی اون لحظات نگاه گرمی به من داشت و به سهم نون من نگاه می کرد که دیدم مهره سهم من شد.لبخند آرومی گوشه لب انداخت رو به آسمون کرد و گفت خداروشکر.

در حال گردگیری دیوارها برای عید بودم که صدایی به گوشم رسید.دیدم انگار یه نفر داره با انگشتر به در می زنه.چادرم رو سر کردم و در رو باز کردم دیدم مادرم همراه با زن بابام اومدن به من سر بزنن.مادرم به هم ریخته بود یک گلیم ساده کنار حوض براشون پهن کردم یه مقداری سوغاتی برام آورده بودند که اونها رو تو آشپزخونه گذاشتم. می خواستم براشون چای دم کنم که مادرم صدام کرد گفت بیا ما زود می ریم خیلی کار دارم بعد یک کادوی کوچک بهم هدیه داد باز شکردم دیدم یه انگشتر طلا با نگین فیروزه ای که برای عیدم آورده.خیلی ناراحت شدم که توی این موقعیت که وضعیت خودشون هم زیاد خوب نبود چرا این کار رو کرده مادرم دست زن بابام رو گرفت و بهش گفت جون تو و جون دخترم یادت نره مواظب خودش و بچه هاش باشی.دخترم تو دنیا کسی رو نداره اگه من نبودم هواشون رو داشته باش گفتم مامان این چه حرفیه انشاءالله سایتون از سر ما کم نشه.مادر نگاهی به من کرد و گفت من غسل رفتن هم کردم و آماده رفتن شدم.

ولی فقط یک تقاضا دارم که منو حلال کنید.اون موقع حرفهای مادرم رو نمی فهمیدم باهاشون خداحافظی کردم.روز بعد مادرم بچه ها رو فرستاده بود روستا.رفتم قاضی آباد دیدم موشک افتاده بعد دیدم مردم جمع شدند یه جایی و دارن سر وصدا می کنند.

دست و پام می لرزید اون اطراف یه زن از حال رفته بود.چادرش رو صورتش اتفاده بود.از ترس نمی دونستم چکار کنم.

یه لیوان آب از مغازه اطراف براش آوردم و برای آرامشش انگشترمو تو آب زده و بهش دادم و حالش خوب شد دریغ از اینکه همون لحظه مادرم یه گوشه دیگه شهید شد.

زندگینامه شهید نازطلا گنجی پور

شهید نازطلا گنجی در 1312/7/1 به دنیا آمد.زنی پاکدامن و باایمان و قانع در برابر سختی ها و مشکلات زندگی.مادر 3 فرزند پسر و 1 فرزند دختر.دلسوز و مهربان برای همسر و فرزندانش در طول حیاتش صادقانه زیست و با ایمان شهید شد.

متعهد در برابر همسایگان و اقوام،سختکوش و مسئولیت پذیر به گونه ای که علاوه بر خانه داری و کمک به همسر در امر کشاورزی به صنایع دستی از جمله جاجیم بافی می پرداخت.

بالاخره در 65/11/8 به دلیل موشک باران دشمن غاصب به شهادت رسید.

روحش شاد

منبع: سایت زنان شهید


چادرت را نگه دار...

 

بیمارستان از مجروحین پر شده بود...

حال یکی خیلی بد بود...

رگ هایش پاره پاره شده بود وخونریزی شدیدی داشتــــــ

وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل...

من آن زمان چادر به سر داشتم...

دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه ی چادرم را گرفت وبریده وبریده گفت:

من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری.مابرای این چادر داریم میرویم...

چادرم در مشتش بود که شهیـــــد شد...

از آن به بعد در سخت ترین وبد ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...

(راوی:خانم موسوی یکی از پرستاران دفاع مقدس)