سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا

حصر آبادان چگونه شکسته شد؟

در مهر ماه 59 ارتش متجاوز عراق با عبور از رود کارون موفق شد که نیروهای خود را برای تسخیر شهر آبادان به شرق کارون اعزام و جاده ارتباطی آبادان به ماهشهر و اهواز را قطع کند و آبادان را محاصره نماید. در مهر ماه 60 با برگزاری عملیات ثامن الائمه، حصر شهر آبادان شکسته شد.

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در آستانه‌ی سالروز شکست حصر آبادان، بخشی از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای شامل تحلیل ایشان درباره علت و چگونگی شکست حصر آبادان منتشر می‌کند:

این روزها، روزهای شکسته شدن حصر آبادان است. حادثه‌ی عجیبی بود. آن روزهایی که دشمن از کارون عبور میکرد و مقدمات حصر آبادان را فراهم مینمود، روزهای عجیبی بود. آن وقت من غالباً در اهواز بودم. فضای غم‌آلودی بود؛ فراوانی مشکلات، فرماندهی غلط و ناقص، بیپناهی نیروهای مؤمن و مخلص، تجهیزات در حداقل لازم، نه مهماتی، نه سلاحی. دشمن هم از این وضع استفاده کرد. از آن طرف که هرچه فشار آوردند، نتوانستند آبادان را تصرف کنند و دیدند که قابل تصرف هم نیست؛ مجبور شدند دور بزنند، از این طرف بیایند، از کارون عبور کنند و با فاصله‌ی زیادی آبادان را محاصره نمایند.

در این دوران چندماهه‌یی که آبادان، اول از دو جهت، بعد از سه جهت، بعد تقریباً از چهار جهت محصور بود و هیچ راه زمینی به سمت آبادان وجود نداشت و باید از درون آب میرفتند و با فاصله‌یی خودشان را میرساندند، قضایایی اتفاق افتاد. این‌قدر جوان مؤمن، رزمنده‌ی مخلص و آدم فداکار جان خود را به خطر انداخت یا نثار کرد، تا دشمن را یک وجب عقب بنشاند، یا از جلو آمدن او مانع بشود، که واقعاً ضبط و حصر آنها کار آسانی نبود. من نمیدانم آیا این چیزها در نوشته‌ها و دفترها و لااقل در سینه‌ها ضبط است، تا روزی در اختیار تاریخ قرار بگیرد، یا نه؟ و ای کاش باشد و قرار بگیرد.

امام (ره) فرمودند: حصر آبادان باید شکسته بشود. به دنبال این فرمان، برای شکستن حصر آبادان تلاش شد. حصر آبادان، در خلال یک فداکاری بزرگ شکسته شد و حرف امام تحقق پیدا کرد. کسانی در دنیا بودند که از دور فکر میکردند که قضیه‌ی جنگ با از دست رفتن آبادان حل خواهد شد و قضیه‌ی جمهوری اسلامی هم حل خواهد گردید! جمهوری اسلامی که نتواند آبادان خود - یعنی شهر صنعتی و چشم و چراغ آن منطقه از کشور - را نگه بدارد، دیگر چه‌طور حکومت و دولتی است!؟ معلوم بود که اگر آبادان میرفت، روحیه‌ها هم با این شهر میرفت و دیگر اهواز هم قابل دفاع نبود.

آن روز دشمن در ده، دوازده کیلومتری اهواز بود و خمپاره‌های 60 او در این شهر به زمین میخورد. یعنی دشمن جلو میآمد، تا حدی که اهواز در بُرد خمپاره‌های 60 او قرار میگرفت و میزد و هیچ‌چیز باقی نمیماند. امام(ره) آن نقطه‌ی اصلی را پیدا کردند و گفتند که حصر آبادان باید شکسته بشود، و شکسته شد. این روزها، سالگرد آن روزهای افتخارآمیز است.

حصر آبادان چه‌طور شکسته شد؟ حرف من این است. ملت ایران، رزمندگان، آزادگان، خانواده‌های عزیز شهیدان، جانبازان عزیزمان - که جگرگوشه‌های ما هستند - و خود کسانی که در آن حادثه شرکت داشتند، به خودشان برگردند و مراجعه کنند و از خودشان سؤال نمایند، چه شد که حصر آبادان شکست؟ ما نتوانسته بودیم جلوی دشمن را بگیریم که روی رودخانه پل نزند و بیاید. برای یک نیروی نظامی، پل زدن روی رودخانه، کار خیلی مشکلی است. جلوگیری از آن، به مراتب آسانتر از شکستن آن محاصره‌ی سنگین بود. چه‌طور شد که ما توانستیم این کار بزرگ را انجام بدهیم؟ این عامل، عامل اصلی است. این عامل، همان عاملی است که تمام مشکلات جمهوری اسلامی را رفع خواهد کرد. این عامل، همان عاملی است که تا امروز هم در تمام جبهه‌های مبارزات گوناگون نظام مظلوم ما، به داد مردم رسیده است. این عامل چیست؟

این عامل، چیزی مرکب از دو عنصر است: اول، توکل به خدا و دل به دریا زدن به امید او. دوم، فداکاری و جان و راحتی و منافع خود را به حساب نیاوردن. من الان در میان رزمندگان برجسته‌ی نام و نشاندارمان - که بحمدالله زندگی بابرکتشان باقی ماند - کسانی را میبینم که در آن روز با چه شرایطی به مقابله‌ی با دشمن رفتند. من آن ساعات و آن لحظات را فراموش نمیکنم که اینها برای گرفتن یک چیز مختصر و یک سلاح کوچک، به هر کسی که فکر میکردند ممکن است به آنها کمک کند، با التماس متوسل میشدند، تا این سلاح را به دست آورند. روزها و هفته‌ها و ماهها به میدان جنگ میرفتند و در این شکافها و این سوراخها و این سنگرها، آن هوای گرم و آن سرما را تحمل میکردند، برای این‌که بتوانند به دشمن یک ضربه بزنند. البته معلوم بود، اول چیزی که در خطر بود، جان خودشان بود. آن جا، جایی نبود که انسان بتواند فکر جانش را بکند؛ برایشان مهم نبود.

روزی که آن جنگ خونین، در حول‌وحوش جزیره‌ی آبادان واقع شد و جوانان رزمنده‌ی ما، از ارتشی و سپاهی و بسیجی، همین‌طور مثل ستاره‌های فروزانی که ساقط بشوند، در بهمنشیر میافتادند و شهید میشدند، اما برنمیگشتند و میرفتند، تا دشمن را نابود کردند و سرش را به سنگ کوبیدند و جزیره‌ی آبادان را فتح کردند و محاصره را شکستند و دشمن را عقب راندند، چیزی که برای این جوانان و این رزمندگان و این بسیجیها و این افسران و درجه‌داران و سپاهیها مطرح نبود، جانشان بود. این‌طوری میشود به هدفهای بزرگ رسید. این‌طوری میشود شر استکبار را کم کرد. این‌طوری یک ملت، زندگی راحت و شرافتمندانه را برای خود فراهم میکند.

بیانات در دیدار جمعی از مردم آبادان و رزمندگان حاضر در عملیات شکست حصر آبادان 69/7/4

 


خاطرات رئیس دفتر صدام از شب عملیات کربلای 5

ویژگی این عملیات و از همه مهمتر اخلاص رزمندگان بود. شاید بتوان گفت این عملیات سخت ترین عملیات طول جنگ بود.

 عملیات کربلای پنج به فاصله کمی از عملیات کربلای 4 در تاریخ  19/10/1365 که طولانی ترین عملیات دوران هشت سال دفاع مقدس به مدت 70 روز با رمز  یا زهرا (سلام الله علیها) در محورهای منطقه عمومی شرق بصره- سراسر محور جنوبی جنگ با  اهداف  انهدام ماشین جنگی دشمن وگشودن راه برای سرنوشت جنگ طولانی و پاسخ به انتظارات مردم و تهدید شهر بصره به عنوان گلوگاه عراق توسط ((لشکر14 امام حسین (ع)،لشکر 27محمدرسول الله(ص)،سپاه بدر،لشگر 41ثار الله،تیپ قمر از چهار محال بختیاری،قرارگاه نجف وقرارگاه قدس صورت گرفت.))

منطقه‌ عملیاتی‌ کربلای‌ که از پل‌ نو خرمشهر واقع‌ در ابتدای‌ جاده‌ خرمشهر ـ شلمچه‌، نهر خین‌، شهرک‌ ابوالخصیب‌ عراقِ، پتروشیمی‌ بصره‌، شط‌ العرب‌ صغیر و کبیر، جزیره‌ بوبیان‌؛ دژ مرزی‌ ایران‌ و عراق، پاسگاه‌ مرزی‌ ایران‌ و عراق در شلمچه‌ در فاصله‌ هفصد متری‌ یادمان‌ شهدای‌ شلمچه‌ که‌ در عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ به‌ سه‌ راهی‌ امام‌ رضا علیه السلام معروف‌ بود صورت پذیرفت. فرمان آغاز درگیری در ساعات اولیه بامداد 19دی ماه 1365 به یگانهای خط شکن ابلاغ شد. 


قرارگاه نجف نیز که در شب اول عملیات تنها با یک لشکر در جزیره بوارین - به منظور فریب دشمن- وارد عمل شده بود، توانست به طور موقت و محدود در خط اول ارتش عراق در این جزیره رخنه کند.

در ادامه عملیات، نیروهای خودی ضمن درهم شکستن دو پاتک عراق به سوی شلمچه پیشروی کرده و در ساعت 10 صبح به مجاورت کانال «هفت دهنه» رسیدند و با تصرف دو موضع هلالی شکل اول و دوم، موقعیت خود در منطقه پنج ضلعی و شلمچه را مستحکم کردند.

 

عملیات در حالی ادامه یافت که دشمن با آگاهی از تلاش اصلی فرماندهی عملیات، یگانهایی را به فاو و دیگر مناطق عملیاتی برده بود، به سرعت به منطقه شلمچه منتقل می کرد.

بخش اعظم تلاش دشمن به عقب راندن نیروها از غرب کانال و نیز جلوگیری از ایجاد الحاق در مثلث نوک کانال معطوف شده بود. به همین دلیل، در این شب که نیروهای قرارگاههای قدس و نجف وارد عمل شده بودند، عواملی همچون آتش دشمن، نداشتن مواضع مناسب برای پدافند و ... موجب شد فقط به انهدام نیروی دشمن و استحکام مواضع تصرف شده در روز اول و نیز برهم ریختن آرایش نیروهایی که خود را برای پاتک آماده می کردند، بسنده شود.

با آغاز روشنایی روز دوم عملیات، پاتکهای سنگین دشمن - بیش از 20 مورد- در غرب کانال پرورش ماهی شروع شد که در هر پاتک، رزمندگان خودی با تحمیل تلفات به یگانهای دشمن، آنها را عقب می راندند.

در شب سوم، پد «بوبیان»، بخشی از جاده آسفالته در جنوب کانال پرورش ماهی، پل دوم و نیز مواضع هلالی شکل نوک کانال به تصرف نیروهای قرارگاه کربلا درآمدند. نیروهای قرارگاه نجف نیز ضمن تصرف سومین موضع هلالی شکل، روی دژ مرزی پیشروی کردند.

همچنین، نیروهای قرارگاه قدس حرکت خود را در شرق نهر «دوعیجی» آغاز کرده و ضمن پاکسازی مواضع هلالی شکل سوم و چهارم، به جاده شلمچه دست یافتند و در نتیجه، یگانهای دو قرارگاه قدس و نجف موفق شدند اهداف مرحله اول عملیات را تأمین کنند. 

در ادامه، یگانهای قرارگاه قدس به منظور تصرف خط دشمن در مجاورت نهر جاسم به پیش رفتند، اما به دلیل مقاومت نیروهای عراقی که تا صبح روز بعد ادامه داشت، مجبور شدند تا خط نهر دوعیجی عقب نشینی کنند.

ساعت 9 صبح فشار هوایی و بمباران خطوط عملیاتی و عقبه های خودی همراه با به کارگیری سلاحهای شیمیایی افزایش یافت و دشمن توانست نیروهای مستقر در محور کانال ماهی را عقب براند.

پاتک دشمن به جزیره بوارین آغاز شد که با تلاش نیروهای قرارگاه نجف این پاتک با ناکامی مواجه گردید. در محور قرارگاه کربلا نیز برای حفظ مواضع جناح راست و تثبیت موقعیت در منطقه کانال پرورش ماهی، نیروهای خودی به رها کردن آب مبادرت ورزیدند. 

 به این ترتیب، پیشروی در این محور متوقف شد و عملیات با دو هدف اصلی «تصرف خط نهر جاسم» و «پاکسازی جزیره بوارین» ادامه یافت. دشمن پاتک خود را در غرب کانال ماهی همراه با شدیدترین و پرحجم ترین آتش توپخانه در طول جنگ آغاز کرد و در نهایت پس از حدود 5/2 ساعت تنها توانست دو موضع هلالی شکل را بازپس گیرد.

یگانهای قرارگاه نجف مأموریت دیگری را با هدف تصرف کامل بوارین و مقر دشمن آغاز کردند و موفق شدند فقط به هدف دوم (تصرف مقر دشمن) دست یابند.

در روزها و شبهای بعد نیز، رزمندگان خودی طی درگیریهای متعدد توانستند علاوه بر استقرار در شرق نهر جاسم، قسمتی از غرب این نهر را به عنوان «سرپل» به دست آورند.

دشمن در حالی که تلفات بسیاری را متحمل شده و منطقه ارزشمند شرق نهر جاسم را از دست داده بود، با تداوم عملیات در غرب این نهر و پذیرش تلفات بیشتر، سرانجام برای جلوگیری از پیشروی قوای نظامی سپاه پاسداران، تعداد زیادی از یگانهای خود را وارد منطقه کرد.

در این میان، با توجه به مشکلات، موانع و کمبودهای موجود به نظر می رسید تداوم عملیات در غرب نهر جاسم و دستیابی به کانال زوجی به سهولت امکان پذیر نیست. بنابراین، در هفتم بهمن ماه 1365 مقرر شد مهلت دو هفته ای به یگانهای عمل کننده - فرصت بازسازی و تجدید قوا- داده شود تا آمادگی لازم را برای ادامه عملیات بیابند. 

از شهدای عملیات کربلای 5

در شامگاه سوم اسفندماه 1365، مرحله تکمیلی عملیات آغاز شد و نیروها با پیشروی در محور نهر جاسم موفق شدند چهارراه شلمچه را به تصرف خود درآورند. دشمن نیز با فرا رسیدن صبح، علاوه بر انجام سه پاتک - همراه با استفاده از سلاح شیمیایی- خطوط خود در این محور را تقویت کرد.

در ادامه عملیات، نیروهای خودی موفق شدند سیزدهم اسفندماه 1365 ضمن پیشروی در غرب کانال ماهی و تصرف هلالی شکل سوم و نیز تسخیر یکی از مستحکمترین قرارگاههای دشمن در منطقه، به انهدام نیروهای دشمن بپردازند. 

* نتایج عملیات

عبور از موانع نفوذ ناپذیر دشمن در شرق بصره و حضور در حومه این شهر به گونه ای اهمیت یافت که متعاقب این عملیات موقعیت سیاسی و نظامی عراق تضعیف شد و در نتیجه حملات گسترده به مراکز اقتصادی، صنعتی و مسکونی ایران بار دیگر آغاز شد.

از سوی دیگر اوضاع جبهه های نبرد به سود قوای نظامی ایران تثبیت شد و سپاه پاسداران یکی از ارزنده ترین تجارب نظامی خود را کسب کرد.

همچنین تلاشهای بین المللی برای پایان دادن به جنگ افزایش یافت و به تصویب قطعنامه 598، که در آن برای اولین بار تا حدودی خواسته های جمهوری اسلامی ایران لحاظ شده بود، در شورای امنیت سازمان ملل انجامید.

حضور گسترده نظامی آمریکا و متحدانش در خلیج فارس آغاز شد و یکی از هواپیماهای مسافربری ایران توسط ناو آمریکایی ساقط گردید.

در عملیات مشابهی که صدام برای کویت داشت به فاصله 48 ساعت قطعنامه شورای امنیت صادر شد و عراق را به فشار نظامی تهدید کرد تا از کویت خارج شود.

ولی در مورد ایران بعد از عملیات کربلای 5 یعنی 19 دی ماه 1365 اولین قطعنامه در اعتراف به وجود جنگ صادر می شود و بعد اعلام اینکه هیأتی از سوی سازمان ملل به ایران و عراق سفر کند تا متجاوز را شناسایی کند.

این شناسایی متجاوز طبیعتاً، تبعات حقوقی دارد و باید خسارت طرفی که جنگ به او تحمیل شده پرداخت شود. البته بعد از جنگ خاویر پرز دکوئیار دبیرکل وقت سازمان ملل به ایران و عراق سفر کرد و یکی از مهمترین دستاوردهای سیاسی جنگ تحمیلی نامه ای است که از سوی صدام برای ایران نوشته می شود، مبنی بر قبول شرایط ایران و قرارداد 1975 الجزایر و اعتراف دکوئیار که آغازگر جنگ صدام بوده است.همه اینها در پرتو رشادتها، پایمردی ها و مقاومت رزمندگان در طول جنگ بویژه عملیات کربلای 5 بوده است.

یکی دیگر از ویژگیهای مهم این عملیات حجم انهدام دشمن بود که در هیچ یک از عملیاتها این مقدار از تجهیزات و نیروهای دشمن منهدم نشده بود. دیگر ویژگی این عملیات عبور از موانع بی نظیری بود که رژیم صدام در شلمچه ایجاد کرده بود که در طول جنگ بی سابقه به نظر می رسید. دیگر ویژگی این عملیات و از همه مهمتر اخلاص رزمندگان بود. شاید بتوان گفت این عملیات سخت ترین عملیات طول جنگ بود.

در این عملیات بزرگ و طولانی که با سنگین ترین و بیشترین پاتک های دشمن توأم بود چندین تن از فرماندهان برجسته ایرانی از جمله « حاج حسین خرّازی» ،«یدالله کلهر»،«حجت الاسلام و المسلمین عبدالله میثمی» مسئول حوزه نمایندگی حضرت امام(ره) در قرارگاه خاتم الانبیاء’، «اسماعیل دقایقی»،«شاه مراد» فرمانده تیپ قمر از چهارمحال و بختیاری و «زنگی آبادی» مسؤول آموزش لشکر41 ثارالله علیه السلام به شهادت رسیدند.

خاطرات رئیس دفتر صدام از شب عملیات کربلای 5

سرلشکر عبدالحمید محمود الخطاب ، رئیس دفتر صدام درباره این عملیات می گوید: تاریخ 16/1/1987 (19/10/65) تلفن دفتر رئیس جمهور به صدا درآمد. خبر حمله به شلمچه را دادند. رئیس جمهور دائم زیر لب می گفت: «الله اکبر از دست افراد خمینی... الله اکبر...» مدام پلک هایش به هم می خورد. به او عرض کردم : اتفاقی مهم پیش آمده است ؟ رئیس جمهور که در اتاق قدم می زد، گفت: «امشب بصره به دست نیروهای ایران خواهد افتاد».

همان شب جلسه ای تشکیل شد که تا صبح ادامه داشت. ارتش ما داشت از هم می پاشید. ماشین جنگی و مدرن ما از کار می افتاد. هر روز و هر ساعت گزارش هایی درباره عقب نشینی و تلفات بهت آور به دست ما می رسید. وقتی خبر رسید نیروهای ایرانی به منطقه دیده بانی شماره یک لشکر 11 رسیده اند، رئیس جمهور گفت: «الان زمان آن فرا رسیده که از سلاح شیمیایی استفاده کنیم».
 
با هدایت مستقیم رئیس جمهور این کار انجام شد. با این احوال ، رئیس جمهور هیچ گاه مایل به پایان جنگ نبود. او در جلسه های محرمانه به ما می گفت: «امیدوارم این جنگ ادامه یابد، چون کمک های کشورهای خلیج فارس ادامه خواهد داشت و ما با این ثروت می توانیم مشکلات داخلی را هم حل کنیم.
 
اگرچه تعداد مصدومان شیمیایی متوسط و شدید عملیات کربلای 5 کمتر از 3 هزار نفر می شدند، اما با در نظر گرفتن مصدومان خفیف احتمالا جمع آنان به 7 هزار نفر می رسید.

به دنبال این عملیات عظیم که به منهدم شدن ماشین جنگی عراق منجر شد علاوه بر فشارهای آمریکا، قطعنامه 598 که کمی به خواسته های جمهوری اسلامی ایران نزدیک شده بود صادر گردید. این اولین بار بود که پس از شروع جنگ تحمیلی شورای امنیت سازمان ملل به وجود جنگ در این منطقه اعتراف کرد. 


نتایج عملیات کربلای 5

1- مناطق و تأسیسات آزاده شده :

-12 کیلومتر پیشروی به طرف بصره و آزاد کردن جزایر بوارین ، فیاض و ام الطویل.

-پاسگاههای بوبیان ، شلمچه ، کوت سواری و خیّن .

-آزاد سازی شش روستا.

-عبور از کانال ماهیگیری، نهر دوعیجی و جاسم .

2- تجهیزات منهدم شده دشمن:

-بیش از 80 فروند هواپیما.

-700 دستگاه تانک و نفربر.

-250قبضه توپ صحرایی و ضد هوایی.

-صدها قبضه انواع ادوات نیمه سنگین و مقدار زیادی سلاح سبک و مهمات.

-1500 دستگاه خودرو و 400 دستگاه انواع ادوات مهندسی و رزمی.

در این عملیات 81 تیپ و گردان مستقل دشمن منهدم و 24 تیپ و گردان مستقل نیز آسیب کلی دیدند ، تعداد 40 هزار نفر از نیروهای دشمن کشته یا زخمی شدند و 270 نفر نیز به اسارت نیروهای اسلام در آمدند.

بازتاب عملیات کربلای 5

پیشروی در شرق بصره ، تواناییها و قابلیتهای نظامی عراق را بار دیگر زیر سوال برد ، به طوریکه روزنامه " آبرزور" چاپ پاریس به نقل از کارشناسان غربی نوشت:" برای اولین بار از آغاز جنگ تاکنون ، ناظران و کارشناسان غربی در مورد امکانات دفاعی عراق دچار تردید شده اند."

همچنین تأکید بر توانایی نظامی ایران ، چنانکهBBC طی تحلیلی درهمین زمینه ، با توجه به تجربه سپاه در عملیات فاو و عبور از رودخانه اروند ، ضمن اشاره به عبور از منطقه آبگرفتگی و کانال پرورش ماهی درکربلای 5 گفت: " موفقیت ایران در عبور از دریاچه ماهی ، یک بار دیگر توانایی ایران درعبوراز آبراهها رانشان می دهد. "

هفته نامه نیوزویک نیز نوشت : " تهاجم ایرانیها در نزدیکی بصره ، حداقل یک مسئله را درخصوص جنگ ایران و عراق تغییر داده و آن این مسئله است که برای اولین بار طی چند سال گذشته ، این احتمال را که یک طرف حقیقتا" بر دیگری پیروز شود ، مطرح ساخته است."

  " یاد این آزاد مردان و حماسه رادمریشان گرامی باد."

منبع: سایت فاتحان


نبردی نا برابر

با چند تن از برادران تصمیم گرفتیم برای شناسایی به اطراف کارخانه شیر پاستوریزه آبادان برویم. صبح روز بعد ده نفر شده و حرکت کردیم. از میان جنگل و از داخل نهرها پیش رفتیم. در جمع ده‌ نفری ما تنها یک نفر آرپی‌جی 7 با 5 عدد موشک داشت و بقیه مسلح به ژ – 3 بودیم. همه از یکدیگر پیشی می‌گرفتند، شور و شوق عجیبی در دل بچه‌ها حکمفرما شده بود و لذت عجیبی هم به من دست داده بود.
جلو رفتیم تا به مقصدمان کارخانه شیر پاستوریزه در محور خونین‌شهر – کارون رسیدیم. در آنجا نیروها و تانک‌های عراقی به خوبی دیده می‌شدند، با تاکتیک‌های لازم به داخل کارخانه رفتیم و هرگوشه را به وسیله دو نفر از برادران تأمین کردیم و دو نفر را هم برای شناسایی فرستادیم، بعد از دو ساعت آنها بازگشتند و گفتند ما تا 10 متری دشمن جلو رفتیم و اردوی آنها را دور زدیم. تیربارها، ضدهوایی‌ها و تانک‌های آنها و مقر و سنگر فرماندهی آنها را مشخص کردیم و همچنین تعداد نیروها را تخمین زدیم در حدود 200 الی 250 نفر بودند.
پس از شناسایی با همدیگر تصمیم گرفتیم تا با یک حمله ناگهانی ضربه محکمی به آنها بزنیم و برای شروع چند نفر دیگر نیروی کمکی خواستیم که به 20 الی 30 نفر برسیم. تا آمدن نیروها بار دیگر چند نفر را فرستادیم تا اوضاع را بیشتر بررسی کنند. چگونگی سنگرها و نقطه‌های حساس را بهتر تشخیص دهند. وقت تصمیم‌گیری فرا رسیده بود، چیزی به شروع حمله نمانده بود، با بی‌سیم به ما گفتند 28 نفر از برادران ارتشی به کمک ما می‌آیند.
 شروع حمله را به دلیل هماهنگ کردن هر چه بهتر نیروها عقب انداختیم. بعد از چند ساعتی برادران به ما محلق شدند. پاسی از شب گذشته بود فرمانده آنان یک سروان بود که شب نزد ما آمد. خیلی دلش می‌خواست که حمله را همان شب آغاز کنیم که با این پیشنهاد موافقت نشد. قرار شد که فردا غروب حمله را شروع کنیم.
ساعت 6 صبح بود که برای نماز خواندن بلند شدم. وضو گرفتم و به نماز ایستادم، رکعت دوم بود که صدای ایست دادند و به دنبال آن صدای شلیک گلوله به گوش رسید. بچه‌ها همه سراسیمه به این طرف و آن طرف می‌رفتند. همه در حال آماده شدن بودند، معلوم شد روز قبل از اینکه ما به آن کارخانه برویم گروه شناسایی عراق آنجا را شناسایی کرده بودند و چون هر آن امکان بارندگی می‌رفت و اینجا هم محل خوبی بود، بهترین راه این بود که نیروهایشان را به این محل بیاورند. بیرون رفتم، حدود 5 کامیون مهمات با اسکورت 2 تانک که یکی در جلو و دیگری در عقب حرکت می‌کردند به داخل محوطه می‌آمدند. وقتی دو نفر از آنها برای شناسایی به داخل می‌آیند که اوضاع را بررسی کنند برادری که پست بود آنها را می‌بیند و تیراندازی می‌کند که یکی از آنها در همان لحظه کشته می‌شود.
با برادران ارتشی قرار گذاشتیم که سمت چپ را آنها تأمین کنند و سمت راست را ما. به دنبال این تصمیم فوراً به صورت یک ستون زنجیری درآمدیم و به فاصله 10 متر از همدیگر سنگر گرفتیم. مهاجمان ابتدا با تیرباری که روی تانک بود شروع به تیراندازی کردند. رگبار گلوله بود که از بالای سرمان زوزه‌کشان می‌گذشت و با هیچ جا هم نمی‌توانستیم تماس بگیریم چون برادر بی‌سیم‌چی که برای وضو پایین آمده بود دیگر فرصت نمی‌کند که به دنبال بی‌سیم برود. مهاجمان هر لحظه نزدیکتر می‌شدند. صدای زوزه گلوله‌هاشان فضا را می‌شکافت و با ناامیدی پر و بال ریزان در کنارمان بر زمین می‌نشست. برادر آرپی‌جی به دست به طرف یکی از خودروهای آنان یک موشک پرتاب می‌کند که به خودرو اصابت نمی‌کند و در همین موقع تیربار و کلاشینکف و خمپاره و توپ بود که به طرف ما نشانه می‌رفت و گلوله‌هایشان یکی پس از دیگری بر در و دیوار کارخانه شیر پاستوریزه فرود می‌آمد. حدود نیم ساعت طول کشید تا توانستیم جایی مطمئن پیدا کنیم. حتی فضا هم دیگر جای خالی نداشت. آرپی‌جی پشت سر آرپی‌جی، خمپاره پشت خمپاره مرتباً فرود می‌آمد.
آنها یک ستون منظم بودند، متشکل از همه چیز. رفته رفته از صدای تیراندازی ژ – 3 کاسته می‌شد و در مقابل صدای رگبار کلاشینکف بود که فضا را پر می‌کرد و این احساس به ما دست می‌داد که نکند تمام نیروهای دشمن از سمت چپ حمله کرده و برادران ارتشی را قتل‌عام کرده باشند. می‌خواستیم به سمت چپ که هر لحظه بر صدای تیراندازی دشمن افزوده می‌شد تیراندازی کنیم ولی باز می‌ترسیدیم که برادران خودمان آنجا باشند. از این بلاتکلیفی حدود 10 دقیقه گذشت. ساعت یک ربع به هفت بود. با رفتن سربازان فوراً سه تن از برادران را برای تأمین به آن قسمت فرستادیم و جنگ را ادامه دادیم. کشتار عجیبی به راه افتاده بود. یکی از برادران با رشادت 8 نفر را در یک لحظه بر زمین می‌ریزد. ترس عجیبی در میان مهاجمان حکمفرما شده بود. داد و فریاد می‌زدند و سکوتی که در میان ما حکمفرما بود یک سکوت خدایی بود که هیچکس نمی‌تواند باور کند. رأس ساعت 7 حدود 9 تانک و متجاوز از صد نفر نیرو به کمک مهاجمان آمدند و در ظرف یک ربع ساعت تمام محوطه را با آن همه نیروهای زیاد دور زده و در حالی که ما تنها 9 نفر بودیم به محاصره خودشان درآوردند.
تمام ساختمان را به زیر توپ و رگبار کالیبر گرفتند به طوری که هیچ جنبده‌ای نمی‌توانست حرکت کند. در زیر این رگبار شدید سه تن از برادران پیش رفتند و به یاری خدا با آرپی‌جی 7 یکی از تریلرهای مهمات را منفجر کردند. از صدای مهیب انفجار، دشمن سراسیمه ‌شد. آتش تا ارتفاع زیادی زبانه می‌کشید و در عوض روحیه بچه‌های ما تقویت گردید. از سه برادر دیگر بگویم که در نیزار سمت چپ سنگر گرفته بودند. در این موقع یک نیروی 30 نفری دشمن برای پیشروی به نزدیک برادران می‌رسند که برادران با تیراندازی 8 نفرشان را می‌کشند و بقیه فرار می‌کنند. به جز یک نفر که در همان نزدیکی‌ها سنگر می‌گیرد و وقتی که این برادران برای زیر نظر داشتن قسمت بیشتری به جلو می‌روند ناگهان این مزدور کثیف به طرف یکی از برادران رگبار می‌بندد و خود به وسیله برادر دیگری به قتل می‌رسد. برادری که حدود 10 تیر به پایش خورده بود به وسیله یکی دیگر از برادران حدود 5 کیلومتر راه حمل می‌شود تا او را به بیمارستان می‌رساند. ما در داخل ساختمان مستقر شده بودیم و تیرهایمان را بی‌خود هدر نمی‌دادیم، چون هر نفرمان بیشتر از 100 فشنگ نداشتیم.
از این جهت برادرانی که در قسمت راست بودند و هیچ صدای تیراندازی از طرف ما نمی‌شنیدند، فکر کردند که ما هم به دنبال سربازها رفته‌ایم و در نتیجه آنها هم سنگر را ترک گفته می‌روند و ما می‌مانیم. و ما تنها چهار نفر بودیم که رو در روی دشمن قرار داشتیم در حالی که تانک‌ها ما را محاصره کرده بودند. برای پیدا کردن بچه‌ها به هر فلاکتی بود خود را به تأسیسات ساختمان رساندیم. تیر بود که از بغل گوشمان رد می‌شد، همه چیز را فراموش کرده بودیم. پس از مقداری گشتن چون بچه‌ها را پیدا نکردیم، برگشتیم و سنگر گرفتیم. با خود می‌گفتیم باید مقاومت کنیم. ما باید ترس این مزدوران را بیشتر کنیم. 2 نفر از برادران را به سمت چپ فرستادیم و 2 نفر دیگر در همانجا ماندیم و منتظر موقعیت.
هنگامی که یکی از عراقی‌ها از سمت راست به سمت چپ می‌رفت منتظر ماندیم تا به یک محوطه باز آمد، طبق نقشه او را کشتیم و به دنبال آن گروه‌های 2 نفری، 3 نفری که برای بردن آن جسد می‌آمدند اگر کشته نمی‌شدند حداقل زخمی می‌شدند و به عوض هر لحظه محاصره‌شان را تنگ‌تر می‌کردند. عقربه ساعت 2 را نشان می‌داد. تانک‌ها به نزدیک ساختمان آمده بودند به طوری که از حرکتشان ساختمان به لرزه درآمده بود. از روزنه‌ای اطراف را نگاه کردم. تصمیم گرفتم بهترین و کم‌خطرترین راه را انتخاب کنم، در قسمت چپ یک تانک بیشتر نبود و بقیه در قسمت دیگر بودند، من و برادرم از ساختمان بیرون رفتیم یک تانک به طرف ما می‌آمد، صبر کردیم تا کاملاً نزدیک شد و بعد با رگبار چند نفری را که پشت سر تانک می‌آمدند به قتل رساندیم که باعث شد تانک مسیرش را عوض کند و افراد هم فرار کردند و ما با شلیک 5 تیر، 2 نفری که هدایت تانک را به عهده داشتند از پا درآوریم و راهی را که تا جنگل بیش از 10 دقیقه نبود با حمایت آتش یکدیگر طی کردیم و رفتیم تا به نیروهای خودی ملحق شدیم. در اینجا معلوم شد که آن دو برادر هنوز در سنگر مانده‌اند. خیلی سریع با یک نیروی 30 نفری حمله را از دو طرف شروع کردیم. نبرد شدیدی در گرفته بود. 2 تانک دیگرشان را زدیم. حسابی گیج شده بودند، عقب‌نشینی کردند و ما آن شب را در سنگر ماندیم.
من و فرمانده تصمیم گرفتیم هر طور شده آن دو برادر را زنده یا مرده پیدا کنیم. صبح شد و درباره این موضوع فکر می‌کردیم که با تعجب دیدیم آن دو برادر خودشان به طرف ما می‌آیند. ذوق زده شدیم. بچه‌ها نه تنها سالم بودند بلکه غنایم جنگی هم از دشمن گرفته بودند. محاصره ما با یاری خدا با موفقیت تمام شد در حالی که 25 نفر از عراقی‌ها را کشته بودیم و 5 تانک را منهدم کرده بودیم. محاصره تمام شد و ما همگی خوشحال بودیم.
بر گرفته از سایت : www.shahedmag.com


300 شهید در یک کانال

صدای بی سیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا آخر جنگیدیم?...  

 یکی از حزن انگیزترین و در عین حال حماسی ترین لحظات فکه، ماجرای گردان حنظله است؛300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانال ها به محاصره ی نیروهای عراقی در می آیند.

  آن ها چند روز رو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه می دهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت می رسند.

حاج سعید قاسمی که در عملیات والفجر مقدماتی، مسئولیت واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) را بر عهده داشت از سرنوشت گردان حنظله می گوید:

ساعت های آخر مقاومت بچه ها در کانال، بی سیم چی گردان حنظله حاج همت را خواست. حاجی آمد پای بی سیم و گوشی را به دست گرفت.

صدای ضعیف و پر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که می گوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بی سیم دارد تمام می شود. عراقی ها عن قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم.

حاج همت که قادر به محاصره ی تیپ های تازه نفس دشمن نبود، همان طور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بی سیم را قطع نکن... حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن.

صدای بی سیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا آخر جنگیدیم?...



ببخشید بهتون آب ندادم

هر روز وقتی از جستجو برمیگشتیم بطری آب من خالی بود اما بطری مجید پازوکی پر بود . توی این حرارت آفتاب ، لب به آب نمی زد همش دنبال یک جای خاص می گشت . نزدیک ظهر روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت هشت متر توی فکه نشسته بودیم و دید می زدیم که مجید بلند شد . خیلی حالش عجیب بود تا حالا این طور ندیده بودمش . هی می گفت پیدا کردم. این همون بلدوزره و ...

یک خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر انها چهارده شهید دیگر. مجید بعضی از آنها را به اسم می شناخت . مخصوصاً آنها که روی سیم خاردار خوابیده بودند. جمجمه شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود.

مجید بطری اب را برداشت ، روی دندان های جمجمه می ریخت و گریه میکرد و می گفت :« بچه ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم به خدا نداشتم . تازه ، آب براتون ضرر داشت!» ....مجید روضه خوان شده بوده و...

منبع: کتاب آسمان مال آنهاست – صفحه 16

برای شادی روح شهدا صلوات


اولین شهید غیر ایرانی

اولین شهید غیر ایرانی که در مصاف دشمن بعثی در جبهه های نبردحق علیه باطل به شهادت رسید شهید علی خفاجی فرزند عبدالامیر بود. وی از مسلمانان شیع? عراق بود که از سوی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق از شهرستان جهرم عازم جبهه های نبرد حق شد و در سال 1359 به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید پس از تشییع در گلزار شهدای جهرم به خاک سپرده شد.
منبع : کتاب اولین های دفاع مقدس


یاد ایام بخیر

یاد کانالها بخیر که گنداب خودنمایی در آن جریان نداشت .

یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود

یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .

یاد خمپاره بخیر که پیمانه وصل همراه داشت .

یاد منورها بخیر که دیدار چهره های نورانی می آمدند و سرانجام شدت حادت چراغ عمرشان خاموش می شد و آخرین خود را می انداختند .

یاد لباسهایی بخیر که از بس عزیز بودند خدا زمین را به رنگ آنها آفرید .

یاد فانسخه هایی بخیر که کمرهای زرین جهادگران را محکم می کرد و حلقه های اسارت دنیا را نه یکی پس از دیگری که همه را به هم می گسست .

یاد قمقمه ها بخیر که آب حیات از آنها می جوشید و پایان نداشت .


آواز

روابط ما با عراقی‌ها رو به تیرگی می‌رفت و آن‌ها هنوز موضوع نماز جماعت را مسکوت گذاشته بودند. بعدها فهمیدیم ما را آزاد گذاشته‌اند تا ببینند چه‌کار می‌کنیم. یک روز یکیشان گفت: شما جشن گرفته و خواهید رقصید، آواز خواهید خواند. گفتم: ما نه می‌خوانیم نه می‌رقصیم. ستوان عراقی اصرار کرد و با لحنی که گویا قصد خواباندن فتنه‌ای را داشته باشد، گفت: احسنت! مرحبا؟ و ما داوطلبانه شروع کردیم به خواندن یه دونه انار، دو دونه انار، صابون انار! یه جعبه انار، دو جبعه انار، صابون انار! یه فرغون انار، دو فرغون انار، صابون انار! یه وانت انار،‌ دو وانت انار، صابون انار! موج خنده در درون بچه‌ها پیچ و تاب می‌خورد و راهی به بیرون نمی‌جست. اجرای ما خیلی جدی بود. یه قطار انار، دو قطار انار،‌ صابون انار! یه کشتی انار،‌ دو کشتی انار، صابون انار! یه دنیا انار، دو دنیا انار، صابون انار!... سرانجام حوصله‌ی ستوان عراقی سر رفت و گفت چرا آواز شما این‌قدر تکراری است!؟ جواب دادیم: اتفاقاً تمام شد و حالا آواز دیگری می‌خوانیم. بلافاصله شروع کردیم یک مذاکره، دو مذاکره، سه مذاکره، چهار مذاکره. و متعاقب آن آواز شنیدنی دوم: بلوار کرج، بلوار کرج، بلوار کرج. مأمور عراقی سرش را تکان داد و گفت: «بد می‌خوانید!» و رفت.

منبع: کتاب طنزدراسارت


از خاطرات مقام معظم رهبری در دوران هشت ساله دفاع مقدس

لحظات سرنوشت ساز در آبادان
محل استقرار ما در این هشت، نه ماهی که در منطقه‌ عملیات بودم، «اهواز» بود،‌نه« آبادان» یعنی اواسط مهر ماه به منطقه رفتم ( مهر ماه 59 تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد‌60) یک ماه بعدش حادثه‌ مجروح شدن من پیش آمد که دیگر نتوانستم بروم. یعنی حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقه‌ جنگی، طول کشید. حدود پانزده روز بعد از شروع عملیات بود که ما به منطقه رفتیم. اول می‌خواستم بروم«دزفول» یعنی از این جا نیت داشتم. بعد روشن شد که اهواز، از جهتی، بیشتر احتیاج دارد. لذا رفتم خدمات امام و برای رفتن به اهواز اجازه گرفتم ، که آن هم برای خودش داستانی دارد.
تا آخر آن سال را کلاً در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد 60 رفتم منطقه‌‌ غرب و یک بررسی وسیع در کل منطقه کردم، برای اطلاعات و چیزهایی که لازم بود؛ تا بعد بیایم و باز مشغول کارهای خودمان شویم. که حوادث « تهران» پیش آمد و مانع از رفتن من به آن‌جا شد. این مدت، غالباً در اهواز بودم. از روزهای اول قصد داشتم بروم «‌خرمشهر» و آبادان؛ لکن نمی‌شد. علت هم این بود که در اهواز، از بس کار زیاد بود، اصلاً از آن محلی که بودیم، تکان نمی‌توانستم بخورم. زیرا کسانی هم که در خرمشهر می‌جنگیدند، بایستی از اهواز پشتیبانی‌شان می‌کردیم.چون واقعاً از هیچ جا پشتیبانی نمی‌شدند.
در آن‌جا ، به طور کلی، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادی که ما بودیم، مرحوم دکتر«‌چمران» فرمانده‌ آن تشکیلات بود و من نیز همان جا مشغول کارهایی بودم. یک نوع کار، کارهای خود اهواز بود. از جمله عملیات و کارهای چریکی و تنظیم گروه‌های کوچک برای کار در صحنه‌ عملیات. البته در این جاها هم، بنده در همان حد توان، مشغول بوده‌ام ... مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در یک هواپیما، با هم وارد اهواز شدیم. یک مقدار لباس آورده بودند توی همان پادگان لشکر 92، برای همراهان مرحوم چمران. من همراهی نداشتم. محافظینی را هم که داشتم همه را مرخص کردم. گفتم من دیگر به منطقه‌ خطر می‌روم؛ شما می‌خواهید حفاظت جان مرا بکنید؟! دیگر حفاظت معنی ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زیاد گفتند:« ما هم می‌خواهیم به عنوان بسیجی در آن جا بجنگیم.»
گفتیم:« عیبی ندارد.» لذا بودند و می‌رفتند کارهای خودشان را می‌کردند و به من کاری نداشتند.
مرحوم چمران، همراهان زیادی با خودش داشت. شاید حدود پنجاه، شصت نفر با ایشان بودند. تعدادی لباس سربازی آوردند که اینها بپوشند تا از همان شب اول شروع کنیم. یعنی دوستانی که آن‌ جا در استانداری و لشکر بودند، گفتند،«الان میدان برای شکار تانک و کارهای چریکی هست.» ایشان گفت:« از همین حالا شروع می‌کنیم.»

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

اولین‏های دفاع مقدس

اوّلین کاربرد واژه دفاع مقدس

اوّلین بار که امام خمینی (رحمت الله علیه) واژه دفاع مقدس را به کار بردند، در 22 بهمن سال 1360، مصادف با شانزدهم ربیع الثانی 1402 ق، به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بود که در بخشی از سخنان خود فرمودند:
چنانچه این جانب و مسؤولین جمهوری اسلامی مکرراً اعلام نموده‏ایم، ملت و دولت جمهوری اسلامی ایران تسلیم احکام مقدس قرآن و اسلام اند؛ و به حکم قرآن مجید خود را برادر ایمانی تمام ملت‏های اسلامی و کشورهای مختلف از حیث فرهنگ و جغرافیا می‏دانند؛ و صلح جویی و زندگانی مسالمت‏آمیز را با تمام دولت‏ها و ملت‏ها طالب می‏باشند و تا دولتی به حریم کشور آنان تجاوز نکند و متعهد به احکام اسلام باشد، آن را برادر خود می‏دانند؛ و از همه کشورها و ملت‏ها می‏خواهند که با هم متعهد و یک صدا در مقابل تجاوزگران، هر کس باشد، قیام کنند و خود را از چنگ جهانخواران نجات دهند؛ و نیز به حکم اسلام از تجاوز به حقوق و حدود خود دفاع کرده و تجاوزگر را تأدیب نمایند و در این صورت است که هیچ قدرتی به فضل خداوند متعال نمی‏تواند آنان را از این دفاع مقدس باز دارد و به دولت‏ها نصیحت می‏کنم که دست از کینه توزی و زورآزمایی بردارند و با دولت و ملت ایران دست برادری دهند تا اسرائیل غاصب را از کشورهای اسلامی و زمین‏های مغصوب بیرون رانند و نژادپرستی و زبان سالاری را، که در اسلام محکوم و مردود است، کنار زنند، تا سعادت دین را در آغوش گیرند و هیچ قدرتی نتواند با آنان مقابله کند.

اولین شهر قربانی سلاح‏های شیمیایی در جهان

پس از جنگ جهانی اول، وسیع‏ترین حملات شیمیایی در طول جنگ هشت ساله عراق علیه ایران روی داد. عوامل شیمیایی که با وسایل و اشکال گوناگون از جمله بمب، موشک، راکت، توپخانه، مین و... مورد استفاده قرار می‏گیرند، جهت ناتوان کردن یا از پای درآوردن نیروهای نظامی در جنگ‏ها به کار می‏رود. اما رژیم بعثی عراق از این سلاح‏ها به طور گسترده در مناطق مسکونی کشورمان استفاده کرد.
عراق که در پی تهاجم خود به سرزمین مقدس جمهوری اسلامی ایران شکست‏هایی را در برخی مناطق کشورمان متحمل شده بود، از رویارویی با رزمندگان اسلام در مناطق نبرد ناتوان بود، برای جبران ناکامی خود اقدام به استفاده از سلاح‏های شیمیایی نمود، به طوری که اولین استفاده ثبت شده 23 دی ماه 1359، در منطقه بین «هلاله» و «نی خزر» در پنجاه کیلومتری غرب ایلام، اعلام گردیده است. حملات شیمیایی عراق به مناطق نبرد محدود نشد، و مناطق مسکونی کشورمان به طور پراکنده مورد تهاجم دشمن قرار می‏گرفت. گسترده‏ترین حمله ناجوانمردانه عراق به مناطق مسکونی در حدود ساعت شانزده روز هفتم تیرماه سال 1366، در شهر سردشت (در استان آذربایجان غربی)، انجام شد که در این حمله بیش از هشت هزار نفر از جمعیت غیر نظامی دوازده هزار نفری سردشت شامل کودک، زن، مرد، پیر و جوان مجروح شدند، حدود 1500 نفر از این مصدومین برای معالجه در بیمارستان‏ها بستری شدند و 110 نفر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
در طول هشت سال دفاع مقدس، بنا بر آمار موجود، رژیم عراق 242 حمله شیمیایی به مناطق کشورمان داشته است و در حال حاضر، بیش از یک صد هزار مجروح شیمیایی وجود دارد. این ارقام کم و بیش به تأیید مقامات و سازمان‏های بین‏المللی رسیده است. به گفته رئیس سازمان بین المللی استکهلم (معروف به یسپری) جنگ عراق علیه ایران چهل و پنج هزار مصدوم و پنج هزار شهید شیمیایی بر جای گذاشته است. همچنین به تأیید دبیر کل سازمان منع سلاح‏های شیمیایی، هنوز سی هزار نفر از سلاح شیمیایی در ایران رنج می‏برند.
بنابر آنچه بیان شد، جمهوری اسلامی ایران بزرگ‏ترین قربانی تروریسم و سلاح‏های شیمیایی در جهان است و این در حالی است که توسط مسؤولان آمریکایی و رژیم صهیونیستی که خود بزرگ‏ترین تولید کننده مواد و صادر کننده تجهیزات پیشرفته استفاده از این سلاح‏ها هستند و در طول جنگ هشت ساله، بیش‏ترین حمایت مادی و معنوی از عراق را در کاربرد این جنگ افزارهای مخرب نموده‏اند و با نفوذ خود در سازمان ملل و شورای امنیت از محکوم نمودن عراق در استفاده از این سلاح‏ها خودداری کرده‏اند و به جمهوری اسلامی ایران اتهام تلاش برای دستیابی به سلاح کشتار جمعی وارد می‏سازند. در حالی که ایران عضو تمام معاهدات بین المللی سلاح‏های شیمیایی است.

بقیه در ادامه مطلب ادامه مطلب...