سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
خاطره زیبای دکتر قالیباف از شهید رفیعی که به تازگی شناسایی شده است
ابوالفضل یک طلبه رزمنده و عملیاتی بود. چندین بار مجروح شده بود، در جبهه‌های کردستان تا جنوب. در یکی از مجروحیت‌ها پشت ابوالفضل پر شده بود از ترکش‌های ریز که در سطح پوست متوقف شده بودند. گفتم ابوالفضل شانس آوردی که ترکش‌های عمیق نیست وگرنه آبکش شده بودی. برگشت و گفت من اینطور شهید نمی‌شوم. من «ابوالفضل» هستم و قراری با خدا دارم. من باید برسم به فرات و علقمه.
گذشت تا شب عملیات خیبر. دم غروب در آب‌راه «شط علی» آماده حرکت شده بودیم که صدایم کرد و گفت ببین باقر، امشب شب رفتن من است. من امشب به فرات می‌رسم و موعد قرارم با خدا امشب است. گفتم شوخی نکن. گفت مطمئنم که ما دیگر همدیگر را در این دنیا نخواهیم دید. همدیگر را محکم در آغوش گرفتیم. با لبخند گفت من بچه دارم اما خیلی دوست داشتم پسر دیگری می‌داشتم و نامش را الیاس می‌گذاشتم. به من قول بده که اگر بچه اولت پسر بود، نامش را الیاس بگذاری. قول دادم و رفت.
ابوالفضل درست می گفت. آن شب آخرین دیدار ما در این دنیا بود. تا فرات رفت و برنگشت. من به قولم عمل کردم و نام پسر اولم را الیاس گذاشتم.
سالها گذشت تا دوباره پیدایش کردیم. شهید « ابوالفضل رفیعی» معاون فرمانده لشگر 5 نصر، که پیکرش به عنوان شهید گمنام در دانشگاه فردوسی مشهد به خاک سپرده شده بود، حالا شناسایی شده.



برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      

ای حسین (ع) ...

تو که در کربلا یکایک شهدا را در آغوش می ­کشیدی و می­ بوسیدی و وداع می­ کردی ،

آیا ممکن است هنگامی که من نیز به خاک و خون می­ غلطم ، تو دست مهربانت را بر قلب من بگذاری و عطش عشق مرا به خود ، سیراب کنی ...؟!

فرازی از وصیتنامه شهید امیر سرتیپ جمشید جاودانیان




برچسب ها : وصیت نامه شهدا  ,


      
شهید غلامعلی رجبی
کاخ غلامرضا پهلوی
توی دوران سربازی شده‌بود راننده‌ی قریب، پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی. همراه او می‌رفت سرکشی باغ‌های غلامرضا  پهلوی. توی باغ لب به چیزی نمیزد، آن‌قدر که بالاخره یک روز صدای قریب درآمده‌بود که همه به من التماس میکنن اجازه بدم از میوه‌های باغ ببرن ولی تو حتی میوه‌هایی که خودم برات کنار میذارم رو هم بر نمیداری ببری؟!
یکبار موقع ناهار به کاخ رسیده‌بودند. آقای قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده‌بود که هرچه می‌خواهد بهش بدهند. آن‌روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسرهای مختلف.
به این جا که رسید مادر با کنجکاوی پرسید«خب مادر، چی خوردی؟» غلامعلی خندید، گفت خب معلومه، هیچی! اومدم تو کوچه‌ها یه نونوایی پیدا کردم، یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور. نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی، ناهارم رو خوردم.
برگرفته از مجموعه کتاب یادگاران جلد (24)



برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
شهید احمدرضا احدی، رتبه یک کنکور پزشکی سال 1364
چگونه میتوانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟ چگونه میتوانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل میکنی؟ برای کدام امتحان درس میخوانی؟ به چه امید نفس می‌کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر میکنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت درکیفت میگذارد؟ کدام اضطراب جانت را میخورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟!
دلت را به چه چیز بسته‌ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن؛ خوشا پر کشیدن، پرستو شدن.



برچسب ها : پیام شهدا  ,


      

شهید غلامعلی رجبی

نفسی که با ندای یا ابوالفضل دوباره به جریان افتاد

غلامعلی هفت ساله بود. داشت در حیاط با نرده آهنی که به دیوار تکیه داده شده بود، بازی می‌کرد. نرده برگشت و او با پشت سر به کف حیاط خورد. پدر خودش را رساند بالای سرش.

سیاهی چشمانش رفته بود. بغلش کرد. اصلا نفس نمی‌کشید. کاری نمی‌شد کرد. با صدای بغض آلود فقط یا ابوالفضل(ع) می‌گفت و نمی‌گذاشت کسی دست به غلامعلی بزند. چند لحظه بعد چشم‌هایش برگشت و شروع کرد به نفس کشیدن.

برگرفته از مجموعه کتاب یادگاران جلد (24)




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
دل‌نوشته‌ای خطاب به شهید بی‌سر مدافع حرم محسن حججی
خون تو خاک شرم‌زده را سیراب کرد
لیلا سلطانی فرزند شهید «منصور سلطانی» در دل‌نوشته‌ای خطاب به شهید حججی نوشت: تکلیف چشم‌های مظلوم و متحیرت چه می‌شود آقا محسن؟ یقین دارم از چشمهایت شقایق جوانه خواهد زد. خون تو خاک شرم‌زده را همانطور سیراب کرد که خون پدر من جزیره مجنون را.
به گزارش دفاع پرس، لیلا سلطانی فرزند شهید «منصور سلطانی» دل‌نوشته‌ای را خطاب به شهید «محسن حججی» از شهدای مدافع حرم نوشته است.
در این دل‌نوشته آمده است: سلام محسن شهید، این روزها جهان کرب و بلا شده، جرعه‌ای آب زلال نمی‌یابم تا وجود خشک و حیرت زده‌ام اندکی به سمت بارقه‌های امید به زیستن گام بردارد.
راستی! حالت خوب است؟ می‌دانم به معشوقت رسیده‌ای و آرام گرفتی‌ای، خوش به حالت.
دلاور همیشه جاودان تاریخ شهادتت مبارک. سلام من را به ملکوتیان، به پدرم و تمام بهشتیان برسان، می‌دانی چه طوفانی از هجرت معصومانه‌ات بر پا شده؟
همسرت گفته اگر برای محسنم اشک می‌ریزید به هدف زینب بریزید که دلش از شن‌های داغ کربلا آتش گرفت و خم به ابرو نیاورد. می‌شنوی؟ «یا حسین» «یا حسین» غربتِ زینب در آسمان و زمین موج می‌زند.
واحسرتا! امسال عاشورا زودتر به سرزمینمان آمده. از همان غروبی که با نگاه پر هیبتت به مسلخِ جان رفتی و خم به ابرو نیاوردی، شام غریبان است اینجا.
به راستی در این دنیا دنبال چه هستیم برادر؟ گوشی‌هایمان را در دست گرفته‌ایم و فیلم سربریدنت را نگاه می‌کنیم که توسط جانوارانی انجام می‌شود که مکر را از معاویه رذالت را از یزید و شمر و شقاوت را از عمر و عاص‌های زمانه وام گرفته‌اند.
ای کاش می‌شد به خیابان رفت، فریاد کشید، دنیای مجازی را آتش زد و انتقام جوان پرپر شده را از دل سیاه شب گرفت، ای کاش کودک دو ساله‌ات را سوار قالیچه سلیمان می‌کردیم تا به آسمان‌ها پناه ببرد و هرگز نشنود که زمینیان با پدرش چه کردند.
تکلیف چشم‌های مظلوم و متحیرت چه می‌شود آقا محسن؟ یقین دارم از چشمهایت شقایق جوانه خواهد زد. خون تو خاک شرم‌زده را همانطور سیراب کرد که خون پدر من جزیره مجنون را. از که بپرسم شهادت با ترکش سهمگین‌تر است یا چاقو؟
روزی به کودکت خواهم گفت که پدرمن هم سر نداشت شاید کمتر اشک بریزد، چه خوب که در زمان پدرم جلادان عکس سلفی نمی‌گرفتند و فیلمِ سر بریدن هزاران لایک نداشت.
نگرانم؛ چه کسی می‌خواهد این صحنه‌های رذیلانه و جگرآور را از کودکت پنهان کند و به کابوس‌هایش دامن نزند؟ اگر کبوترانه پرنکشیده بودی دنیا جای قشنگ‌تری برای کودک دو ساله‌ات بود.
ایمان دارم همانطور که در وصیتت آرزو کردی خدا عاشق تو و عاشق علی‌ات می‌شود، عاشق یتیمی غریبانه پسرت و صبوری بی‌انتهایی همسرت.
مگر نه اینکه وقتی نامردان زمان، دخترِ نبی را با کودکش به شهادت رساندند خدا عاشق حسنین و زینب و زین‌العابدین شد؟
آقا محسن! در صحرای محشر، در غروب خون و خیمه و خصم چشم‌های ملکوتی‌ات که به آسمان دوخته شد کدام علی را دیدی؟ به کدام حسین رسیدی که هر که نگاهت را دید بی‌تاب شد؟ در این صحرای سراب زده دنیا کدامین مختار، انتقام گردن شکسته‌ات را خواهد گرفت؟
سر بریده تو سند رسوایی ملعونان کوردل و جاهل است، تو با آن نگاه فاتحانه و آرامت پیروز میدان شدی و قدرت دشمن در برابر کوه ایمان تو فرو ریخت.
درد در رگهایم و حسرت در استخوانم پیچید وقتی چشمه جوشان گلوی نازنینت را با حیرت، زیر دستان لگدمالان زمانه، داعشیان دور از انسانیت و پست‌تر از حیوان، این انسان نماهای بی‌آبروی پست سرشت دیدم.
کلمات یاری‌ام نمی‌کنند. آن داعشیانی که با نگاه حیوانی ددمنشانه، سردار یکّه تازی چون تو را به شهادت رساندند پست‌تر بودند یا کوفیان خائن که سر حسین را بر طشت نهادند؟
ای علی! تنها می‌رنجیدی و تنها برای چاه درد دل می‌کردی، سر از چاه بر ندار، رنج مسلمین‌ات را به آب روان بگو، شاید این درد و ماتم اندکی التیام یافت، به محراب نرو، شمشیر را به وجود نازنینت نپذیر، به همراه مهدی‌ات بیا و ظلم را نابود کن، خندقی به پاکن و داعشیان حرام‌زاده را با ذوالفقار عدل‌گسترت درقعر خندق‌ها معدوم کن.
یا علی! چرا این داغ قدیمی خاموش نمی‌شود؟ عهد می‌بندیم تا انقلاب مهدی (عج)، سید بزرگوار دوران، مقتدای همنامت را تنها نمی‌گذاریم و انتقام خون پاک شهیدان بی ادعا را خواهیم گرفت.



برچسب ها : درد و دل با شهدا  , مدافعان حرم  ,


      
<      1   2   3