سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
شهید علم داریوش رضایی نژاد
دادگاهی شدن به اتهام زود دانشگاه رفتن
دوسال از دوران تحصیلش را جهشی خواند. یعنی تمام درس‌های یک سال را در یک تابستان با نمره 19 و 20 تمام کرد و طبیعتا زودتر از دوستان هم سن و سالش وارد دانشگاه شد. آن‌قدر چهره کودکانه و معصومی داشت که باورمان نمی‌شد بتواند در شهر غریب، اصفهان دوام بیاورد.
از نظر قانونی ایراد داشت که کسی با این سن وارد دانشگاه شود. باید می‌رفتیم دادگاهی در ایلام تا آن‌ها مجوز ثبت نام داریوش را بدهند. قاضی وقتی چثه ریز داریوش را دید و سن و سالش را کنار رتبه کنکورش گذاشت، از تعجب شاخ درآورد! آمد و داریوش را بوسید. گفت: تو شاهکار کرده‌ای. گفت منتظر بمانید تا من بیایم. رفت از آن طرف خیابان شیرینی و شکلات خرید تا به داریوش تبریک بگوید و او را تشویق کند.
برگرفته از کتاب شهید علم، دفتر دوم



برچسب ها : شهدای دانشمند  ,


      
پنج شنبه 96/7/6 10:52 ع
شهید علم داریوش رضایی نژاد
پول درآوردن در تابستان
داریوش 5-6 ساله بود. دوستانم آمده بودند خانه ما تا با هم انگلیسی بخوانیم. داریوش هم بین ما چرخ می‌خورد و ما هیچ توجهی به او نمی‌کردیم. آخر شب دیدم داریوش حروف الفبای انگلیسی را با همان آهنگی که ما می‌خواندیم دارد برای خودش می‌خواند. همه را حفظ کرده بود!
خواهر شهید
تابستان‌ها وقتی مدرسه تعطیل می‌شد به پیشنهاد داریوش می‌رفتیم کوه میوه وحشی می‌چیدیم و می‌آوردیم داخل شهر و می‌فروختیم. این جور پول درآوردن در آن سن کم برای ما خیلی شیرین بود. 
برادر شهید
برگرفته از کتاب شهید علم، دفتر دوم



برچسب ها : شهدای دانشمند  ,


      
سه شنبه 96/7/4 11:28 ع
عاشقانه به سب? شهدا
نمیشناختمـش اومدن خواستگاری واسه اولین بار بود ?ه منو میدید یادمـہ بعد ازدواج بهم گفت اولین باری ?ه دیدمت با خودم گفتم این همونیه ?ه من میخوام اولش دلم نمیخواست باهاش ازدواج ?نم بابام اصرار به این ازدواج داشت بالاخره زمانے ?ه قرار شد جواب مثبت بهش بدم گفتم اگر شرم و طبع دخترانه ام بگذارد سؤال عشق تو را هم جواب جواهم داد زندگیمون زبون زد همه بود داریوش آدم شوخ طبعی بود و عشق وافری داشت تا روز آخر زندگیشم این عشقو نشون میداد همیشه احساس خوشبختے می?ردم خیلے ?م پیش میومد ?ه بـه اسم صداش ?نم بیشتر وقتا بهش میگفتم زندگیم داریوش واقعاً زندگے من بود سالهای اول زندگے یه ترس عجیبے داشتم ?ه ن?نه زندگی به این خوبے رو از دست بدم آخرشم آمد به سرم از آن چـہ میترسیدم چه سخت بود روز شهادتش تصور این?ه عزیزترین ?س زندگیتو جلو چشات گلوله بارون ?نن وـنتونی واسش ?اری ?نی امان از دل زینب خودم دیدم ز بالای بلندے
عزیز مادرم را سر بریدند همیشه واسه آرمیتا این یه بیت شعرو میخون حُسنَت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری بـہ اتفاق جهان میتوان گرفت
راوے ،همسر  شھید داریوش رضایےنژاد



برچسب ها : شهدای دانشمند  ,


      
<      1   2