سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
تهاجمی که به قشر مذهبی و خصوصا ما بسیجیان و سبزپوشان حریم ولایت می‌شود بیانگر قدرت روز افزون و ضعف و ناتوانی دشمن است،
خودسازی کنید،
تعلیم و تربیت و ورزش سه شاخصه شماها باشد.
همدیگر را دوست داشته باشید
و با علم و عمل به پیش بروید
و منتظر تقدیر و تشکر کسی نباشید.
اجرتان عندالله ...
فرازی از وصیتنامه شهید مدافع حرم سید روح الله عمادی



برچسب ها : وصیت نامه شهدا  , مدافعان حرم  ,


      
دوشنبه 96/7/3 12:35 ص
شهید غلامعلی رجبی
من از پدر و مادراشون خجالت می‌کشم
در و دیوار مسجد پر شده بود از عکس‌های بچه‌ها. می‌گفت من از پدر و مادرای اینا خجالت می‌کشم. من بچه‌هاشونو هیئتی و جبهه‌ای کردم ولی اونا شهید شدن و من راست راست دارم جلوشون راه میرم!!
آخرین ماه رمضان، خیلی میگفت دعا کنید شهید بشم مثل پرنده‌ای شده بود که همه‌اش به در و دیوار قفس میزد تا شاید فرجی شود.
بعضی رفقا می‌گفتند غلامعلی چی میگی؟ شهادت کجا بود؟ قطع نامه بسته شده، دیگه خبری از شهادت نیست. کفگیر شهادت خورده ته دیگ.
میخندید و می‌گفت اتفاقا ته دیگ خوشمزه تره.
برگرفته از مجموعه کتاب یادگاران جلد (24)



برچسب ها : مدافعان حرم  ,


      
یکشنبه 96/7/2 2:2 ص
حدیث از معصوم داریم که دوران آخر الزمان فتنه ها یکی پس از دیگری اتفاق می افتد و تعدادی را از مسیر خارج می کند ؛
و اصلا کار فتنه ، گرفتن یاران وفادار حق و گمراه کردن آنهاست.
لذا گاهی می بینیم فلان شخص که در جنگ و انقلاب آن همه خدمت کرده ، از خط ولایت جدا شده و گوش به فرمان ولایت نیست.
ولایت مانند ستونی است که همیشه و در همه ی بحران ها و مسائل پیش رو باید به او اقتدا کنیم ؛
اگر در اقتدا به ولایت شک کردیم ، همان کاری را انجام داده ایم که دشمن می خواهد ؛
ایجاد شک و شبهه یعنی برانداختن تیرک خیمه ی جمهوری اسلامی ...
 
سردار شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند



برچسب ها : وصیت نامه شهدا  , مدافعان حرم  ,


      
یکشنبه 96/7/2 1:57 ص
طنز جبهه ها
آن قدر ?وچ? بودم ?ه حتی ?سی به حرفم نمی خندید هر چی به بابا ننه ام می گفتم میخواهم بـه جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند حتے تو بسیج روستا هم وقتے گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند مثل سریش چسبیدم به پدرم ?ه الّا و بالله باید بروم جبهه آخر سر سفری شد و فریاد زد به بچه ?ه رو بدهے سوارت میشود آخر تو نیم وجبی میخواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری دست آخر کپ?ه دید من مثل ?نه بـہ او چسبیده ام رو ?رد بـہ طویله مان و فریاد زد آهای نورعلے بیا این را ببر صحرا و تا مخورد ?ت?ش بزن و بعد آن قدر ازش ?ار ب?ش تا جانش دربیاید قربان خدا بروم ?ه ی? برادر غول پی?ر بهم داده بود ?ه فقط جان میداد برای ?ت? زدن ی? بار الاغ مان را چنان زد ?ه بدبخت سه روز صدایش گرفت نورعلے حاضر بـہ یراق دوید طرفم و مرا بست بـہ پالان الاغ و رفتیم صحرا آن قدر ?ت?م زد ?ه مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت ?نم بـہ خاطر این ?ه تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر ?وچ?م را ?ه ?لاس اول راهنمایے بود آورد شهر و ی? اتاق در خانه فامیل اجاره ?رد و برگشت چند مدتے درس خواندم و دوباره به ف?ر رفتن بـہ جبهه افتادم رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی ?ردم و سرتق بازی در آوردم تا این ?ه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت روزی ?ه قرار بود اعزام شویم صبح زود به برادر ?وچ?م گفتم من میروم حلیم بخرم و زودی برمیگردم  قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد رفتم ?ه رفتم درست سه ماه بعد از جبهه برگشتم در حالے ?ه این مدت از ترس حتی ی? نامه برای خانواده نفرستاده بودم سر راه از حلیم فروشے ی? ?اسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه در زدم برادر ?وچ?م در را باز ?رد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت چه زود حلیم خریدی و برگشتے خنده ام گرفت داداشم سر برگرداند و فریاد زد نورعلے بیا ?ه احمد آمده با شنیدن اسم نورعلے چنان فرار ?ردم ?ه ?فشم دم در خانه جاماند!
رفاقت به سبک تانک صفحه11



برچسب ها : لبخند بزن برادر  ,


      
یکشنبه 96/7/2 1:54 ص

شوخی احمد با احمد
در عملیات بیت‌المقدس دو احمد داشتیم کہ فرمانده بودند و صدای آنها از شب?ه‌‌ های بےسیم مرتب شنیده می‌شد احمد متوسلیان فرمانده لش?ر محمد رسول‌الله و احمد ?اظمے فرمانده لش?ر نجف اشرف در تماس‌های بسیار مهم مخصوصا در لحظات ش?ستن خطوط دشمن فرمانده‌هان و رزمندگان از لهجه‌های آنها متوجه میشدند کہ این احمد ?دام احمد است اما جالب‌تر زمانے بود کہ دو احمد با هم ?ار داشتند در مرحله‌ی دوم عملیات کہ بچه‌های لش?ر محمد رسول الله در دژ شمالے خرمشهر با لشگر10 زرهے عراق درگیری سختےداشتند و ?ارشان بـہ اسیر دادن واسیر گرفتن هم ?شیده شده و احمد متوسلیان با بدنے مجروح عملیات را هدایت می?رد احمد ?اظمی با احمد متوسلیان این‌گونه تماس می‌گرفت احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد او سه احمـد اول را ?ہ یعنے متوسلیـان با لهجه‌ی تهرانے می‌گفت اما اسم خودش را با لهجه‌ی نجف آبادے مخصوصا مقداری هم غلیظ ‌‌‌تر بیان می?رد بـہ این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنے پایه‌ی خنده را برای فرماندهان زیادی کہ صدای او را از بے‌سیم می‌شنیدند فراهم می?رد یادشان بخیر احمَد احمَد، احمَد احمِد، احمَد احمِد
شھیداحمد?اظمی
جاویدالاثراحمدمتوسلیان




برچسب ها : خاطرات دفاع مقدس  , لبخند بزن برادر  ,


      
<      1   2