وقتی جنازهی فرشاد مرعشیزاده پس از 38 روز از منطقهی عملیاتی بستان توسط رزمندگان به پشت جبهه آورده شد ، مادرش بر بالینش حاضر گردید و با دیدن صحنهی اصابت 2 گلوله به گلوی فرزندش غصهای جانکاه وجودش را فرا گرفت .
روزها گذشت و او با قاب عکس فرشاد درد دل میکرد که چهطور تحمل آوردی 2 گلوله به گلوی تو زخم وارد کرد و شهید شدی .
یکی از شبهای ماه مبارک رمضان قبل از اذان صبح خواب دیدم فرشاد به خانهی قدیمیمان در شوشتر آمد و با او روبوسی کردم و ذوقزده گفتم : مادرجان همهی فامیل اینجا هستند ، صبر کن یا الله بگویم آنها هم تو را ببینند. وقتی برگشتم او نبود . با نگرانی و حسرت چندبار دور خودم چرخیدم ، ولی او نبود . لحظهای بعد یکدفعه جلویم ظاهر شد. پرسیدم: کجا رفتی؟ گفت : مادر دیدی چهطور در یک لحظه غیب شدم که مرا ندیدی؟ هنگام شهادت هم همینطور بود در یک لحظهی کوتاه تیر به من خورد و اصلاً رنجی احساس نکردم و شهید شدم .
پس از آن خواب ، دیگر مرهمی بر زخم دل مادر نهاده بودند و او با آرامشی خاص چشم در چشمان قاب گرفتهی فرشاد میدوخت .
منبع :کتاب لحظه های آسمانی
راوی : مادر شهید
برچسب ها : یاد و خاطره شهدا ,
شبی داخل سنگر دور هم جمع بودیم و محفلی با صفا و معنوی داشتیم . در میان ما پیرمرد مؤمن و متدینی بود که چهرهاش ، حبیببنمظاهر را به یاد میآورد. نماز را به امامت او خواندیم.
شب گذشت . فردا صبح حمیدرضا گفت: « دیشب خواب دیدم که مرا به باغ سرسبزی با قصری بزرگ و چند طبقه دعوت میکنند. درختان باغ پر از میوه بود و شاخسارهای آن از بسیاری بار ، خم شده بودند. من وارد آن قصر زیبا شدم.»
پیرمرد جمع ما که صدای حمید را شنید، خواب را چنین تعبیر کرد: «پسرجان ! آقا حمید! پروندهی اعمال تو کمکم دارد بسته میشود و آن میوهها و درختهای سرسبز ، اعمال تو هستند. تو چند صباحی بیشتر مهمان مانیستی.» آری ، حمید فقط چند روز پس از آن خواب میهمان ما بود و در هجدهم فروردین به خانهی اصلیاش شتافت .
منبع :کتاب پیام لاله های سرخ
راوی : همسر شهید حمیدرضا نوبخت
برچسب ها : یاد و خاطره شهدا ,
وصیت نامه شهداء را مطالعه کنید که انسان را می لرزاند و بیدارمیکند. [امام خمینی (ره)]
فرازی از وصیتنامه سردارشهید حاج بابا علی دهقان .
مسئولیت : جانشین گردانهای انصار جهاد سازندگی استان آذربایجان شرقی
ولادت : 1337/مراغه
شهادت : 1365/ شلمچه
امت حزب الله از سختیها و شهادت عزیزان هیچگاه سستی و ضعف بخود راه ندهید که در این شهادتهاست که به ما وعده پیروزی می دهد استوار و محکم گوش به فرمان حضرت امام به پیش بروید که صبح پیروزی نزدیک است.
برچسب ها : وصیت نامه شهدا ,
تنها شش نفر توانستند خود را به بالای ارتفاع 1050 « بازیدراز » برسانند. برادر «علی موحددانش » و برادر « محسن وزوایی » که فرماندهی محور چپ عملیات بود از جمله افراد فتح کنندهی ارتفاع 1050 بودند .
« محسن وزوایی » که از دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر لانهی جاسوسی آمریکا بود و در مقطعی نیز سمت سخنگویی دانشجویان فاتح لانهی جاسوسی را داشت. همینک به عنوان بنیانگذار لشگر 10 سیدالشهدا (ع) عملیاتی حساس را فرماندهی میکرد . چرا که بچههای سپاه در محدودیتهای پیش آمده از طرف بنیصدر در اینگونه عملیات علاوه بر دشمن مهاجم ، دشمنان نفوذی دو چهره که با پز خردمندی زمام امور را در دست گرفته بودند را نیز پشت سر داشتند.
به هر ترتیب در فتح این ارتفاع حاج محسن با اندک یاران باقیماندهاش حدود 350 تن از نیروهای گردان کماندوی ارتش بعث را به اسارت گرفتند ، لیکن در حین تخلیهی اسرا به پشت جبهه یکی از افسران دشمن مصرانه تقاضای ملاقات با فرماندهی نیروهای ایرانی را داشت . دوستان « محسن » به خاطر رعایت مسایل امنیتی ، شخصی غیر از او را به آن افسر بعثی به عنوان فرماندهی خود معرفی کردند اما....
بعثی اسیر ، ناباورانه و با قاطعیت گفت : « نه ! فرماندهی شما این نیست ».
از وی سؤال شد ، مگر تو فرماندهی ما را دیدهای که اینگونه قاطعانه سخن میگویی؟»
او گفت : «آری ، او در هنگام یورش شما به ما ، سوار بر اسب سفید بود و ما هرچه به طرفش تیراندازی و شلیک کردیم به او کارگر نمیشد . لذا من او را میخواهم ببینم».
« محسن وزوایی » که در آن جمع بود ناگاه زانوهایش سست شد و به زمین نشست و...
این واقعه نخستین جلوهی امداد غیبی بود که از بدو جنگ اینگونه تجلی نموده بود . لذا « محسن » در مصاحبهای (تلویزیونی) به این واقعه به عنوان عنایت ائمهی هدی (ع) به رزمندگان اسلام اشاره کرد و در مقابل بلافاصله سلف خردگرایان و « رئیس جمهور قدرت طلب » بنیصدر خائن عاجزانه دست به قلم شد و در ستون « کارنامهی رئیس جمهور » روزنامهی ضدانقلابیش « روزنامهی انقلاب اسلامی » ضمن استهزا عنایات غیبی ، رذیلانه نوشت :
« این پاسدارها برای تضعیف موقعیت من این حرفها را میزنند.... اگر اسب سفید در کار است ، چرا به جنوب نیامده و فقط به غرب رفته است ؟»
غافل از اینکه دوزخیان از درک این عنایات عاجزند و بهشتیان را به این حریم راه است . لذا شهید مظلوم حضرت آیتالله بهشتی (ره) در همان آوان فرمودند:
«خانقاه عرفان ما بازی دراز است ».
منبع : کتاب کرامات شهدا جلد 1 صفحه ی 111
برچسب ها : کرامات شهدا ,
بهش میگفتند انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمیدهی؟ تا کی سکوت؟ میگفت مگر نشنیدهاید قرآن میگوید «ان الله یدافع عن الذین امنوا». یعنی وظیفه من این است که ایمان بیاورم، کار خدا این است که از من دفاع کند. دعا کن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا کارش را خوب بلد است...
«الآن بهترین موقعیت است، برای کمک به پیروزی انقلاب، آمار شهدای 15 خرداد را بالاتر بگوییم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم میچسبد». بهشتی بدون تعلل گفته بود «با دروغ میخواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد میکند، نه با دروغ».
***
همه نشسته بودند پای تلویزیون. رئیس جمهور داشت سخنرانی میکرد. بد میگفت از بهشتی. هر چه دوست داشت گفت. یکی پای تلویزیون متلکی به بنی صدر پراند. بهشتی عصبانی شد، گفت: «حق ندارید این طور حرف بزنید. مسلمان است».
***
بنی صدر که فرار کرد، زنش را دستگیر کردند. زنگ زد که زن بنی صدر تخلفی نکرده باید زود آزادش کنید. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش میکنم. میگفت «هر یک ثانیه که در زندان باشد گناهش گردن جمهوری اسلامی است».
***
بنی صدر از سفر داخلی یکراست آمد جلسه. خندید گفت «همه شعار میدادند بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی». بهشتی چیزی نگفت؛ نه در جلسه و نه بعد از آن. میگفت «حق نداریم به رئیس جمهور تعرض کنیم».
***
همه را قانع کرده بود که مسئله فلسطین، مسئله اسلام است. همه از مخارجشان میزدند به فلسطین کمک میکردند. انجمن اسلامی اروپا و آمریکا شده بود پایگاه کمک به فلسطین.
***
چراغ قرمز اول را رد کرده بود. چراغ قرمز دوم بهشتی گفته بود «اگر از این هم بگذری دیگر نمیشود پشت سرت نماز خواند».
**
بهش میگفتند انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمیدهی؟ تا کی سکوت؟ میگفت مگر نشنیدهاید قرآن میگوید «ان الله یدافع عن الذین امنوا». یعنی وظیفه من این است که ایمان بیاورم، کار خدا این است که از من دفاع کند. دعا کن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا کارش را خوب بلد است.
***
جلوی دادگستری شعار میدادند «مرگ بر بهشتی». بهشتی هم میشنید. یکی ازش پرسید «چرا امام ساکت است؟ کاش جواب این توهینها را میداد». بهشتی گفت «قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم، ما سپر بلای اوییم، نه او سپر ما».
***
همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو که دید گفت: بچهها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.
***
مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی میخواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمیآیی؟ گفت: همه میدونند من تودهایم، برای شما بد میشود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.
***
مرد انگلیسی گفت «شما خیلی غیر واقع بینانه با مسائل برخورد میکنید. این طور جلو بروید تحریم میشوید». بهشتی گفت «انقلاب ما انقلاب آرمانها است نه تسلیم به واقعیتها. همان نان و پنیر برایمان کافی است».
***
آمدند گفتند «مناظره میکنیم؛ فقط هم با بهشتی». 8 نفر بودند. آخر جلسه گفته بودند «میشود خواهش کنیم پخش نکنید».
***
از بهشتی پرسید: روحانی هم میتونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا میتونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیهاش به علوم حوزوی باشه.
***
گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همهگیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شدهبود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمیشود به بام سعادت حلال رسید.
***
به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست وزیری می خوره. حیف که التقاط و نفاق داره. اگر نداشت مناسب بود. تو بدترین حالت هم انگشت می گذاشت روی نکات مثبت.
***
به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت میروی ساک خود را به همراهت میدهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی».
***
(قبل از شهادت) از دیدار امام برمیگشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عبایش سوخته، به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید. میگفت از امام پرسیدم چرا؟ جواب داده بود:
«آقای بهشتی شما عبای من هستید».
(برگرفته از کتاب صد و ده دقیقه تا بهشت/ مجید تولایی)
منبع : سایت مرکز اسناد ملی
برچسب ها : یاد و خاطره شهدا ,
وصیت نامه شهداء را مطالعه کنید که انسان را می لرزاند و بیدارمیکند. [امام خمینی (ره)]
فرازی از وصیتنامه سردارشهید حسین کفاشیان.
مسئولیت : جانشین گردان امیرالمومنین (ع) ، لشکر 31 عاشورا
ولادت : 1329/نوشهر
شهادت : 1367/ ماووت عراق
... اگر شهادت نصیبم شد روی سنگ قبرم فقط بسیجی بنویسید می خواهم بسیجی ارتشی باشم و درجه ام را ارتقاء ندهند، خدایا خودت از پستی دستم را بگیر و ارتقائم بده.
برچسب ها : وصیت نامه شهدا ,