سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
سه شنبه 92/7/2 6:54 ع

به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک

که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک

چو لاله در چمن آمد به پرچمی خونین

شهید عشق چرا خود کفن نسازد چاک

سری به خاک فرو برده ام به داغ جگر

بدان امید که آلاله بردمم از خاک

چو خط به خون شبابت نوشت چین جبین

چو پیریت به سرآرند حاکمی سفاک

بگیر چنگی و راهم بزن به ماهوری

که ساز من همه راه عراق میزد و راک

به ساقیان طرب گو که خواجه فرماید

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک

ببوس دفتر شعری که دلنشین یابی

که آن دل از پی بوسیدن تو بود هلاک

تو شهریار به راحت برو به خواب ابد

که پاکباخته از رهزنان ندارد باک




برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      
دوشنبه 92/7/1 7:40 ع

به نام خداوند مردان جنگ‏

که کردند بر دشمنان عرصه تنگ‏

به نام خداوند یاران دین‏

زشک رسته مردان اهل یقین‏

به نام یلان محمد (ص) نژاد

که شد شورشان غبطه‏ى گردباد

على صولتانى که در خون شدند

به یک نعره از خویش بیرون شدند

به نام غیوران زهرا (س) نسب‏

زخود رستگان به حق منتسب‏

حسن (ع) مذهبان صبور آمده‏

مى زهر نوشان آن میکده‏

خراباتیان حسین (ع) آشنا

گرفته به کف رایت کربلا

اگر دم فرو بندم از ذکرشان‏

رها نیستم یکدم از فکرشان‏

من و یاد یاران که سر باختند

ولى بر ستم گردن افراختند

سحرگاه اعزام یادش بخیر

و «گردان» گمنام یادش بخیر

لباسى که خاکى‏تر از خاک بود

ولى چون دل عاشقان پاک بود

الهى به مستان بربط شکن‏

به مردان طوفانى خط شکن‏

الهى به «گردان زید و کمیل»

دلیران چون رعد و طوفان و سیل‏

به آنان که بى‏پا و سر آمدند

شهید از دیار خطر آمدند

به مفقود و جانباز و ایثارگر

که شد تیغشان بر عدو کارگر

به مردان در کنج محبس قسم‏

به «والفجر و بیت‏المقدس» قسم‏

به دلتنگى «کربلاى چهار»

به یاران گمگشته و بى‏مزار

به «فتح‏المبین» و به «فتح‏الفتوح»

به طوفان، به کشتى، به دریا، به نوح‏

به «مرصاد» و مردان مرگ آفرین‏

منافق ستیزان تیغ آتشین‏

به آنان که پروازشان تا خداست‏

مرا بر خدا و ولى التجاست‏

هلا تا نپرسى ز سربازى‏ام‏

که من کشته‏ى عشق «خرازى»ام‏

خوشا «باکرى» با دل عاشقش‏

که رگبار بستند بر قایقش‏

خوشا همت «حاج همت» خوشا

خوشا شور و شوق شهادت، خوشا

خوشا فهم «فهمیده‏ى» نوجوان‏

که بى‏قدر بودش تمام جهان‏

خوشا شور «قربانعلى عرب»

گه رقص مرگ و جنون و طرب‏

که «فهمیده» را دید در قتلگاه‏

ز نارنجک آن دم که ضامن کشید

به زیر زره‏پوش خود را فکند

گوارایى شهد خون را چشید

و «خرازى» انگار عباس بود

که شد قطع دستش به میدان رزم‏

شبى نیز سوى خدا پر کشید

شد این گونه جاوید آن کوه عزم‏

به کارون و اروند تا پل زدیم‏

گذشتیم از خویش تا رزمگاه‏

در آن سوى، دشمن کمین کرده بود

پراکنده چون ابرهاى سیاه‏

چو طوفان وزیدیم و بر هم زدیم‏

ز خار و خسان خواب و آرام را

خلیج از تب و تاب ما موج زد

نوشتیم با خون سرانجام را

خطر بود و شط بود و غواص‏ها

سلاحى به جز عشق و ایمان نبود

ز نیزارها بى‏صدا رد شدیم‏

صدایى به جز صوت قرآن نبود

خدا یار مردان درد آشناست‏

که جان‏هایشان با نبرد آشناست‏

گذشتند از هشت خان بلا

شد از خونشان دشت‏ها کربلا

پس از جنگ ما باز استاده‏ایم‏

که کوهیم و آتشفشان زاده‏ایم‏

اگر پا و گر سر زکف داده‏ایم‏

چو لب واکند حیدر، آماده‏ایم‏

که گیریم جان بداندیش را

بسوزیم ملک ستم کیش را

بخوان تیغ عریان هماورد را

که گردن زنم خیل بى‏درد را

برافشانى از خویش اگر گرد را

به دوزخ فرستیم نامرد را

که رسم جوانمردى احیا شود

قلندر وشى پیشه‏ى ما شود

غریبانه مردم تفنگم کجاست؟

خشابم، قطار فشنگم کجاست؟

دلم، سنگرم، خاکریزم چه شد؟

بگویید نعش عزیزم چه شد؟

به هر ناکجا چو تجسس کنم؟

چقدر این زمین را تفحص کنم؟

برادر بگو لشکر «نصر» کو؟

شهیدان تیپ «ولیعصر» کو؟

که افکند در کار مردن گره؟

که گم گشت «گردان ضد زره؟»

پس از جنگ صبر از خدا خواستم‏

زمین خوردم اما به پا خاستم‏

بیا یک تپش غوطه در خون بزن‏

قدم بر سر هفت گردون بزن‏

جنون کن که از این همه احتیاط

بلرزد قدم‏هایمان در صراط

و ایمان بیاور به خون و جنون‏

که این است «قد افلح المؤمنون»

برادر بمان در پناه خدا

که من مى‏روم التماس دعا...



برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      

 

1- لبخند بزن دلاور. چرا اخم؟!!

2- لطفا سرزده وارد نشوید (همسنگران بی سنگر) (سنگر نوشته است و خطابش موشها و سایر حیوانات و حشرات موذی هستند که وقت و بی وقت در سنگر تردد می کردند.)

3- مادرم گفته ترکش نباید وارد شکمت شود لطفا اطاعت کنید.

4- مسافر بغداد (خمپاره نوشته شده قبل از شلیک)

5- معرفت آهنینت را حفظ کن و نیا داخل (کلاه و سربند نوشته)

6- ورود اکیدا ممنوع حتی شما برادر عزیز (در اوایل میادین مین می نوشتند و خالی از مطایبه نبود.)

7- ورود ترکش های خمپاره به بدن اینجانب اکیدا ممنوع

8-ورود گلوله های کوچکتر از آرپی چی به اینجا ممنوع (پشت کلاه کاسک نوشته بود)

9- ورود هر نوع ترکش خمی از 60،81،120 و کاتی به دست و پا و سر و گردن و شکم ممنوع می باشد.

10- مرگ بر صدام موجی

11-لبخندهای شما را خریداریم.

12- لطفا پس از رفع حاجت آب بریزید تا کاخ صدام تمیز باشد.

13- ورود برادر ترکش به منطقه ممنوع

14- لطفا وارد میدان مین نشوید.

15- مرگ بر هزاردام این که صدام است.

16- مزرعه نمونه سیب زمینی (تابلو ورودی میادین مین گذاری شده)

17- مشک آهنی (تانکر آب نوشته)

18- من خندانم قاه قاه قاه (این جمله با خط درشت پشت پیراهن شهید مهدی خندان جمعی گردان عمار لشکر 27 نوشته شده بود)

19- من مرد جنگم (الکی من خالی بندم)

20- مواظب باش ترکش کمپوت نخوری (تابلویی بود جلوی در تدارکات در منطقه)

21-نازش نده گازش بده.

22- نامه رسان صدام (خمپاره نوشته شده قبل از شلیک)

23- نزدیک نشوید شخصی است وضو و نماز را باطل می کند. (دمپایی نوشته)

24- نمی تونی لطفا مزاحم نشو (لباس نوشته خطاب به گلوله)

25- نه خسته دلاور

26- ورود افراد متفرقه (منظور پرنده های آهنین توپ و خمپاره) ممنوع

27- ورود ترکش از پشت ممنوع ، مرد آن باشد که از روبرو بیاید

28- نیش زدن انواع عقرب و رتیل ممنوع (چادر نوشته)

29- ورود شیطان ممنوع (تابلو نوشته ای با زغال)

30- وای به روزی که بسیج بسیج بشه

از کتاب فرهنگ جبهه جلد دوم (تابلو نوشته ها) نوشته سید مهدی فهیمی

 




برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      
پنج شنبه 92/5/10 12:2 ص

 

دیشب رفته بودم سفری سمت مزار شهدا                 که طوافی بکنم گرد مزار شهدا

به امیدی که دل خسته هوایی بخورد                          متبرک شود از گردو غبار شهدا

هرچه زد خنجر احساس به سرچشمه چشم           شرمگینم که نشد اشک نثار شهدا

خشکی چشم عطش خورده از آنجاست که من             آبیاری نشدم فصل بهار شهدا

آخرین خط وصایای دل من این است                           که به خاکم بسپارید کنار شهدا

 




برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      
یکشنبه 92/2/29 1:28 ع

 

تابلو نوشته ها

  • منافقین از کفار بدترند.
  • ما آمریکا را زیر پا می گذاریم.
  • کربلا سپاه محمد (ص) می آید.
  • شوش، شهر شهیدان گمنام.
  • صلح بین اسلام و کفر معنی ندارد.
  • جرم ما این است که اسلام می خواهیم.
  • بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد.
  • این جنگ برای ما نعمت است.
  • تا زنده ایم رزمنده ایم.

 




برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      
شنبه 91/9/4 1:27 ص

یاد امام و شهدا دل و می بره کربلا

بعضی شبها وقتی بابا کنج دلش غوغا میشه

یا بعضی وقتها دل شب وقتی که از خواب پا میشه

میره یه گوشه میشینه آلبومش وا می کنه

خوب میدونم گذشتشو با اونها پیدا می کنه با اونها نجوا می کنه

درد دل این روزهاشو با اونها نجوا می کنه

یاد امام و شهدا دل و می بره کربلا

یاد امام و شهدا دل و می بره کربلا

میگم بابا اینا کین که با لباس خاکین

اما هزارتا کهکشون سرتاسر هفت آسمون مونده به زیر پرشون

آه میگه پسرم نور دلم باغه گلم همه حاصلم الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه

تو هم دعا کن بابت غریب تنها نمونه

بعد از امام و شهدا زیاد تو دنیا نمونه

اینا تو آسمون من ستاره های سحرن به جون تو بر ای من عزیزتر از برادرن

به کی بگم چه چور بگم

بعضی هاشون تو بیداری بعضی هاشون تو رویاها جلوه مولا رو دیدن

یاد امام و شهدا دلو می بره کربلا

میگم بابا چرا هروقتی پیش شما میون کل جبهه ها اسم شلمچه که می اد

چه سری چه رازیه فوری بر افروخته میشی مثله شمع سوخته میشی

میگه پسرم میگه پسرم ای پسرم

نمک نزن به زخم جگرم

سرتاسر جبهه شور تجلی خدا بود .آخر دنیا بود بخدا.کربلا بود به خدا

حضرت زهرا بتول با اینکه ما نوکرشیم .مادر بود بخدا

اما میون جبهه ها شلمچه بیشتر از همه گرفته بوی فاطمه گرفته بوی فاطمه .

شبه حمله هم همه بود روی زمزمه بود کی تو دلا واهمه بود.

دعوا سر سربند یا فاطمه بود

دعوا سر سربند یا فاطمه بود

ذکر لبها وقتی که یا زهرا میشد

همه گره هامون وا میشد

یاد امام شهدا دل و می بره کربلا

یاد امام شهدا دل و می بره کربلا

میگم بابا اینکه اعلم تو دستشه

صبح دوکوه مستشه

روی لباش یک قمقه است جلوتر از همه است

بگو کیه بگو کیه

آی این رفیقم که میبینی

میون دار هیت ها بود مسجدی بی ریا بود با صفا بود با خدا بود

یک شب توی میدون مین آخر به آرزوش رسید.

ترکش ها خمپاره ها هردو دستاشو برید

یاد امام شهدا دل و می بره کربلا

این رفیقم پور احمده تو عاشقا سرآمده

این رفیقم پور احمده تو عاشقا سرآمده

دیگه مثلش نیومده

عاشق با صفای بود خیلی امام رضایی بود

این رفیقم که می بینی اهل نظر بود بخدا

مرغ سحر بود بخدا مرد خطر بود بخدا

یه شب توی میدون مین دیدم بی سر بود بخدا

مرد خطر بود بخدا

این رفیقم که می بینی انیس و یارو یاورم عزیزتر از برادرم نور دوچشمون سرم

وقته وداع آخرش می گفت بگو به مادرم ,از خدا خواستم همیشه که برنگردم پیکرم .

این رفیقم غلامعلی ,نوحه خونه روضه خونه

وقتی دل بابات میگیره شعرهای اونو می خونه

آخرش حاجتمو من می گیرم

یروز از عشق تو مولا من میمیرم

قربون کبوترهای حرمت

فربون اینهمه لطف و کرمت

 




برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      
جمعه 91/1/18 10:43 ص

با که گویم خاطرات سالهای پیش را

لحظه های دود و آهن ?آتش و تشویش را

با که گویم میرود مردی به میدانهای مین

تا ببخشاید به آتش?پاره های خویش را

با کدامین باغ گلها?در میان باید نهاد

داستان لاله های سرخ سبز اندیش را

یک نفر میگفت ?می آیی ز سمت آسمان

می بری با یک نگاهت سایه تشویش را

این غزل - از چشمهایت - گرچه ناقابل بگو!

می پذیری برگ سبزی تحفه ی درویش را




برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      
شنبه 90/7/2 11:14 ص

ای جماعت جنگ یک آئینه است 

هفتة تاریخ را آدینه است

لحظه‌ای از این همیشه بگذرید

اندرین آئینه خود را بنگرید

داغ بود و اشک بود و سوز بود

آه ! گویی این همه دیروز بود

اینک اما در نگاهی راز نیست

در گلویی عقدة آواز نیست

نسل‌های جاودان فانی شدند

شعرها هم آنچه می‌دانی شدند

روزگاران عجیبی آمدند

نسل‌های نانجیبی آمدند

ابتدا احساسهامان ترد بود

ابتدا اندوههامان خرد بود

رفته، رفته خنده‌ها زاری شدند

زخم‌هامان کم‌کمک کاری شدند

عقده‌ها رفتند و علّت مانده است

در گلویم حاج همت مانده است

زخمیم اما نمک بی‌فایده است

درد دارم نی‌لبک بی فایده است

عاقبت آب از سر نوحم گذشت

لشکر چنگیز از روحم گذشت

جان من پوسید در شبغاره‌ها

آه ای خمپاره‌ها، خمپاره‌ها ... !

منبع: سالنامه لشگر27 محمد رسول الله 1385

محمدحسین جعفریان  




برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      

فصل‌های پیش از این هم ابر داشت

بر کویرم بارشی بی‌صبر داشت

پیش از اینها آسمان گلپوش بود

پیش از اینها یار در آغوش بود

اینک اما عده‌ای آتش شدند

بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند

از بلند از حلق آویزها

قلب‌های مانده در دهلیزها

بذرهایی ناشناس و گول و گند

از میان خاک و خون قد می‌کشند

بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند

ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند

عده‌ای حسن القضاء را دیده اند

عده‌ای را بنزها بلعیده اند

بزدلانی کز هراس ابتر شدند

از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند

ای بی جان ها! دلم را بشنوید

اندکی از حاصلم را بشنوید

توچه می‌دانی تگرگ و برگ را

غرق خون خویش،‌ رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست

بین ابروها رد قناسه چیست

تو چه می‌دانی سقوط “پاوه” را

“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” ‌را

هیچ می دانی”مریوان” چیست؟‌ هان!

هیچ می‌دانی که “چمران” ‌کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟

هیچ می‌دانی “دو عیجی”‌ در کجاست؟

این صدای بوستانی پرپر است

این زبان سرخ نسلی بی سر است

با همان‌هایم که در دین غش زدند

ریشه اسلام را آتش زدند

پای خندق‌ها احد را ساختند

خون فروشی کرده خود را ساختند

زنده‌های کمتر از مردارها

با شما هستم، غنیمت خوارها

بذر هفتاد و دو آفت در شما

بردگان سکه! لعنت بر شما

باز دنیا کاسه خمر شماست

باز هم شیطان اولی الامر شماست

با همانهایم که بعد از آن ولی

شوکران کردند در کام علی

باز آیا استخوانی در گلوست؟

باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوه رفته امشب بازگرد!

این سکوت مرده را درهم نورد

از نسیم شادی یاران بگو

از “شکست حصر آبادان” بگو!

از شکستن از گسستن از یقین

از شکوه فتح در “فتح المبین”

از “شلمچه”، “فاو”‌ از “بستان” بگو!

از شکوه رفته! از “مهران”‌ بگو!

از همانهایی که سر بر در زدند

روی فرش خون خود پرپر زدند

شب شکاران سحر اندوخته

از پرستوهای در خود سوخته

زان همه گلها که می بردی بگو!

از “بقایی” از “بروجردی” بگو!

پهلوانانی که سهرابی شدند

از پلنگانی که مهتابی شدند

عشق بود و داغ بود و سوز بود

آه! گویی این همه دیروز بود

اینک اما در نگاهی راز نیست

تیردان پرتیر و تیرانداز نیست

نسل های جاودان فانی شدند

شعرها هم آنچه می دانی شدند

روزگاران عجیبی آمدند

نسل های نانجیبی آمدند

ابتدا احساس هامان ترد بود

ابتدا اندوهامان خرد بود

رفته رفته خنده ها زاری شدند

زخم هامان کم کمک کاری شدند

خواب دیدم دیو بی‌عار کبود

در مسیل آرزوها خفته بود

خواب دیدم برفها باقی شدند

لحظه‌های مرده ام ساقی شدند

ای شهیدان! دردها برگشته اند

روزهامان را به شب آغشته‌اند

فصل هامان گونه‌ای دیگر شدند

چشمهامان مست و جادوگر شدند

روحهامان سخت و تن آلوده‌اند

آسمانهامان لجن آلوده‌اند

هفته ها در هفته ها گم می‌شوند

وهم‌ها فردای مردم می‌شوند

فانیان وادی بی سنگری!

تیغ ها مانده در آهنگری

حاصل آغازها پایان شده است؟

میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟

شعله ها! سردیم ما، سردیم ما

رخصتی، ‌شاید که برگردیم ما

“یسطرون” ‌هم رفت و ما نون مانده‌ایم

بعد لیلا باز مجنون مانده‌ایم

بحر مرداب است بی امواج،‌آی !

عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!

یک نفر از خویش دلگیر است باز

یک نفر بغضش گلوگیر است باز

زخمی‌ام، اما نمک… بی فایده است

درد دارم، نی لبک… بی فایده است

عاقبت آب از سر نوحم گذشت

لشگر چنگیز از روحم گذشت

سروده : محمدحسین جعفریان




برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      
چهارشنبه 90/2/28 4:13 ع

اتل متل پهلوون

اتل متل یه بابا

یه بابای شکسته

خیلی پهلوون، ولی

نحیف و زار و خسته

بپرس ازش تا بگه

چه جور میشه سوخت و ساخت

با فروش زندگی

اجاره خونه پرداخت

بپرس رنگ فاطمه

برای چی پریده

یا از کجا می آره

اجاره خونه میده

آی قصه قصه قصه

نون و پنیر و پسته

مامان، بابا، بچه ها

کنار هم نشسته

حمیده پشت بابا

نشسته رو شونه هاش

محمد و ملیحه

دست میکشن رو موهاش

یه خورده اون طرف تر

مامان کنار دیوار

زل زده به باباجون

با او دو چشم بیمار

تو خونه هر کی امروز

از بابا چیزی می خاد

چون که قراره بابا

با دستای پر بیاد

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...


برچسب ها : ادبیات مقاومت  ,


      
<      1   2   3   4   5      >