سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
پنج شنبه 93/7/10 12:46 ع

 

آخرین باری که به مرخصی آمده بود،تکیه کلام جدیدی پیدا کرده بود.هر حرفی که می زد جمله این آخر عمریه هم به دنبالش می آمد.یکبار که از این تکیه کلام استفاده کردمادرم گفت:زمانی که شایعه کردند تو و برادرت به شهادت رسیده اید،به آنها گفتم:من پسرانم را در آتشی فرستاده ام که حتی منتظر خاکستر آنها هم نیستم و این صبر و تحمل در من وجود دارد ،اما شنیدن آن از زبان خودت برایم سخت است.حسین گفت:من شوخی نمیکنم کاملا جدی میگویم. مطمئن باشید این روزها آخرین روزهای زندگی من است و دوازده روز دیگر مرا در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)تشییع خواهید کرد. گذشت اما تاکید حسین روی دوازده روز برایم جای سوال بود.توی خانه نشسته بودم که ناگهان احساس کردم یکی می گوید برو که حسین منتظر توست.به سمت خانه مادر به راه افتادم .همین که در بازشد ،حسین را دیدم،تا مرا دید گفت:سلام! برویم؟ گفتم:از کجا میدانستی می آیم؟ گفت: میدانستم. قبل از رفتن به ایستگاه راه آهن .رفتیم گلزار.بلافاصله حسین رفت سراغ عکس شهید حسن هدایی که به تازگی مفقود شده بود. گفت:دیگر نباید بدقولی کنی. دفعه پیش بدقولی کردی و آبرویم رفت. اما اینبار همه کارهایم را کرده ام .دارم می آیم.باید به قول خودت عمل کنی و مرا ببری... متوجه شدم که حسین با شهید هدایی قول و قرار دارد.حسین رفت وچند روز بعد خبر شهادتش را دادند. زمانی که پیکرش را به قم می آوردند، به اشتباه میرود تهران . به این ترتیب مراسم تشییع پیکر حسین مالکی نژاد دو روز به تاخیر افتاد. روزی که پیکر حسین در حرم حضرت معصومه س تشییع شد ،درست،روز دوازدهم بود.

راوی:برادر شهید

منبع:مسافران آسمانی صص50-51

 




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      
پنج شنبه 93/7/10 12:39 ع

 

عملیات ولفجر8تازه به پایان رسیده بود.پیکرهای شهدا به ستاد معراج شهدای تهران منتقل شد.در بین شهدا شهیدی بود که پیکرش کاملا سالم بود.فقط ترکش بزرگی شبیه یک نعلبکی به سمت چپ سینه اش اصابت کرده ودر کنار قلبش ایستاده بود.هیچ مشخصاتی نداشت .نه پلاک،نه کارت ونه...به همراه این شهید برگه ای بود که نوشته بود:شهید گمنام نیمه های شب همان شهید را در خواب دیدم .به من نگاهی کردوگفت:مادرم منتظر من است.من را شناسایی کن .بیشتر تلاش کن!صبح فردا با مشاهده پیکر شهید به یاد خواب شب گذشته افتادم .یعنی این خواب چه معنی می دهد.نکند چون زیاد به فکر او بودم این خواب را دیده ام !پیراهن غرق خون شهید را از بدنش خارج کردیم .با آب وصابون آن را شستم.شاید اسمش را روی پیراهن نوشته باشد.اما نبود.دوباره به خوابم آمد.همان جمله تکرار شد،بیشتر تلاش کن!چند روز بعد پیکر شهید را از سرد خانه خارج کردیم.با آب گرم بدنش را شستم.شاید بر روی بدنش نامش را نوشته باشد.اما باز هم خبری از مشخصات اونبود.چند روزی بود که فکرم را مشغول کرده بود.یعنی چطور میتوان او را شناسایی کرد.دوباره به خوابم آمدهمان جمله:بیشتر تلاش کن!

باتوکل بر خدا و توسل به معصومین شروع به وارسی کردم.هر کاری به فکرم می رسیدکردم اما نتیجه ای نگرفتم.یکدفعه نگاهم به زخم روی سینه اش افتاد!وقتی بدنش را شستیم.زخم سینه او باز شده بود.ترکش بزرگی که دنده های او را خرد کرده بود می دیدم .دستم را به داخل محل زخم فرو بردم .ترکش را بادستم لمس کردم.آنچه می دیدم باور کردنی نبود.تلاشها نتیجه داد.این شهید دیگر گمنام نبود!پلاک شهید به همراه ترکش به داخل سینه رفته بود.گوشه پلاک به ترکش چسبیده بود. اما صحیح وسالم وخوانا بود.روز بعد این شهید شناسایی شد.از بسیجیان شهرکرج بود.برای تشییع وتدفین اورا راهی کرج کردیم.

راوی:حمید داود آبادی(مصاحبه در مرداد89)

منبع:کتاب شهید گمنام




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      

مادرم که نگران «عبدالله» بود، رو به او کرد و گفت: «پسرم، عبدالله جان! مراقب خودت باش اوضاع جبهه‌ها خیلی خطرناک است.» «عبدالله» با خنده در جواب مادرم گفت: «مادر جان! مطمئن باش من الآن شهید نمی‌شوم من در «بیت المقدس» شهید می‌شوم!در حال دریافت تصویر ...» «عبدالله»، پس از اتمام مرخصی‌اش، دوباره روانه‌ی جبهه شد و در عملیات «بیت المقدس» شرکت کرد و به شهادت رسید؛ طوری که حرفش، در رابطه با شهادتش در عملیات «بیت المقدس»، برای‌مان به حقیقت پیوست. «عبدالله وهاب‌پور»، که اولین اعزامش به جبهه در تاریخ 22/2/61 بود، درست یک سال بعد و در همان روز ـ یعنی در تاریخ 22/2/62 ـ در آزادسازی خرمشهر، به فیض شهادت رسید.

راوی:خانواده شهید

منبع:کتاب پابوس صص23-24




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      
چهارشنبه 93/7/2 9:13 ع

 

بعد از شهادت [سردار] شهید [سید هاشم] ساجدی ، مشکلات زیادی در ستاد نجف پیدا کردیم. چند ماهی به مرخصی نرفتم ، به منزل تلفن زدم ، همسرم ناراحت بود که بچه ها مریضند ومشکلات زیاد است.گفتم: موقعیت به گونه ای نیست که بتوانم به مرخصی بیایم. بعد از دو روز ، همسرم به قرارگاه نجف زنگ زد و گفت: « می خواهم عذر خواهی کنم ، دیشب شهید ساجدی را خواب دیدم که به منزل ما آمد. برایشان میوه آوردم و شکایت کردم که بچه ها مریضند و آقای نبی زاده؛ شوهرم، رسیدگی نمی کنند.»

شهید ساجدی گفت: « صبر کنید ، جنگ تمام می شود ، رزمنده ها زود برمی گردند ، همه ی ما باید تلاش کنیم برای حراست از انقلاب اسلامی.» من متوجه شدم که روح ایشان ناظر بر اعمال ماست.

منبع: « ستاره ها / ص 61 / راوی : نبی زاده».

 




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      
چهارشنبه 93/7/2 9:5 ع

 

بوی عطر عجیبی آمد.مطمئن بودم عطر و ادوکلن دنیایی نیست.این بو را نه تنها من بلکه همه بچه های گروه حس می کردند.از فکه آمدیم طلائیه باز هم بوی خوش همراه ما بود! می دانستیم علت این بوی خوش از کجاست ! در فکه شهید بی نشانی پیدا شده بود که به طرز عجیبی بوی عطر می داد.اما نمی دانستیم چرا این بوی مست کننده هنوز ادامه دارد.ساعتی بعد علت آن را فهمیدم.زنده یاد حاج عبدالله ضابط سجاده اش را باز کرد! بوی خوش از داخل سجاده او بود. کمی از خاک اطراف جمجمه شهید را داخل جانمازش ریخته بود . این بوی عجیب از آنجا بود.   

در زمانی که همه به فکر دنیای خود بودند حاج عبدالله تفحص سیره شهدا را آغاز نمود .با دست خالی وبا عنایات شهدا جلو رفت. بعد هم میهمان شهدا گردید.

راوی:یکی از دوستان زنده یاد عبدالله ضابط

منبع:کتاب شیدایی ص75

 




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      

در ابتدای جنگ یک دانشجوی  رشته پزشکی ،خودش را از آمریکا به جبهه های جنگ رسانده بود . ودر جبهه کرخه   پا را از خط مقدم عقب تر نمی گذاشت .هرچه  به او اصرار می کردیم  به خط دوم که برای او سنگری  ساخته شده بود  برود تا بتواند بچه هایی را که مجروح می شوند مداوا کند،نمی پذیرفت.در نهایت با اصرار زیاد؛پذیرفت ودر خط دوم مستقر شود.

یک روز که با همدیگر صحبت می کردیم  گفت: دوست دارم در نماز صبح در حال سجده به گونه ای شهید بشوم که چیزی از جسم من باقی نماند ،چون در مقابل امام حسین ع که برادرش ابوالفضل آن گونه به شهادت رسید ،خجالت میکشم.چند روز بعد صبحگاهان در حال نماز ودر هنگام سجده خمپاره ای به او اصابت کرد واو را تکه تکه کرد .این خمپاره سفیری بود که او را به بهشت اعلی کشانید.

راوی:همرزم شهید

منبع:کتاب سروهای سرخ ص 159




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      
پنج شنبه 93/3/22 10:39 ص

 

می گفت: روزی در محاصره ی دشمن قرار گرفتم و هر لحظه احتمال می دادم به اسارت درآیم. در آن تنگنا به حضرت حق متوسل شدم و گفتم: «خدایا! نه دوست دارم اسیر دشمن شوم و نه می خواهم مرگم در اثر حادثه ای غیر از شهادت باشد. من فقط عاشق خودت هستم و می خواهم با درک فیض شهادت به لقای تو برسم. پروردگارا! به من فرصت بده از این مهلکه نجات پیدا یابم، همسرم را عقد کنم تا دینم کامل شود، بعد از آن در جوار رحمتت آرام گیرم. خدایا! شهادت هدیه ای است که فقط نصیب خوبان می کنی، مرا نیز لایق این مقام گردان.»

او از محاصره نجات یافت و به مشهد آمد و یک هفته بعد از مراسم عقدمان به منطقه باز گشت و چند روز بعد به شهادت رسید.

راوی :همسر شهید محمد علی نیک سیر»

منبع: روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی ص84

 




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      
پنج شنبه 93/3/1 2:36 ع

پس از این که به بچه‌ها خبر رسید دکتر «رحیمی» شهید شده است همه ی بچه‌ها دعای توسل را به یاد او خواندند. دعا را «محمدعلی» می‌خواند. وقتی به نام مقدس امام حسین-علیه السلام- رسید، دعا را قطع کرد و خطاب به بچه‌ها گفت: «برادرها: اگر مرا ندیدید حلالم کنید من از همه ی شما حلالیت می‌طلبم.  

پس از اتمام دعا نزد او رفتم گفتم: «چرا وقت دعا از همه حلالیت طلبیدی؟» گفت: «وقتی به جبهه آمدم، امام زمان- عجل الله فرجه- را در خواب دیدم، ایشان به من فرمودند: «به زودی عملیاتی شروع می‌شود و تو نیز در این عملیات شرکت می‌کنی، و شهید خواهی شد» 

همین گونه شد، او در همان عملیات(مسلم بن عقیل) به شهادت رسید. با این که قبل از عملیات به علت درد آپاندیسیت بشدت بیمار بود و حتی فرماندهان می‌خواستند از حضور او درعملیات جلوگیری کنند، ولی او می‌گفت: «چرا شما می‌خواهید از شهادت من جلوگیری کنید؟» 

«سایت تبیان به نقل از کتاب برگ‌هایی از بهشت راوی : یکی از همرزمان نوجوان بسیجی شهید «محمدعلی نکونام آزاد»




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      
پنج شنبه 93/3/1 2:29 ع

آبان ماه 73 بود توفیق نصیبم شده بود که در خدمت برادران جستجو گر نور در تفحص باشم.ما به منطقه طلائیه رفتیم .مدتی بود که هرچه تلاش میکردیم بی فایده بود.شهدا خودشان را نشان نمی دادند.از طرفی نگران بودیم با شروع بارندگی و...دیگر نتوانیم در اینجا کار کنیم.صبح روز بعد در مکانی که محل نگهداری شهدا بود نماز را خواندیم .سپس در حضور شهدا زیارت عاشورا شروع شد.یکی از یرادران با حالت عجیبی شروع به خواندن کرد.وقتی به سلام پایانی رسید با حال خاصی گفت:السلام علیک یا ابا عبدالله وعلی ارواح التی..

که یکباره پیکر یک شهید به زمین افتاد!حال همه بچه ها تغییر کرده بود.بعد از اتمام برنامه به سمت دژ حرکت کردیم .هنوز در حال وهوای زیارت بودیم .باورش سخت است اما اولین بیل که زمین خورد یکی از بچه ها فریاد زد:الله اکبر...شهید ...شهید..  به اتفاق بچه ها خاک ها را کنار زدیم ..همه میگفتند زیارت عاشورا کار خودش را کرده است.پیکر شهید کامل از خاک خارج شد اما هرچه گشتیم از پلاک او خبری نبود!اویک شهید گمنام بود.ما پس از پایان زیارت عاشورا همگی شهدا را به حق سید وسالار شهیدان قسم داده بودیم .حالا به همراه پیکر این شهید گمنام بجز سربند زیبای یاحسین علیه السلام  کتابچه ای بود که تعجب ما را بیشتر کرد.روی آن کتابچه نوشته بود:زیارت عاشورا....

 

منبع:کتاب کرامت شهدا ص 44

راوی:شهید علیرضا غلامی مسئول تفحص لشگر امام حسین (ع)




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      
جمعه 92/8/10 8:59 ع

ابوریاض از مسئولین فعلی در کشور عراق است .ایشان می گفت : در سالهای جنگ  عراق علیه ایران فرزندم به اجبار به سربازی رفته بود . بعد از یکی از عملیاتهای ایران از طریق ارتش به من اطلاع دادند که پسرت در جنگ کشته شده .خیلی ناراحت بودم بااتومبیل خودم از بغداد برای تحویل جسد راهی جنوب شدم .به محل تحویل اجساد رفتم .کارت وپلاک پسرم را تحویل گرفتم کارت متعلق به خودش بود . اما وقتی برای تحویل جسد رفتم با تعجب دیدم که این جنازه متعلق به پسرم نیست !!چهره او شبیه بسیجیان ایرانی بود  . بسیار نورانی بود !با مسئول مربوطه صبحت کردم . گفتم :این جنازه پسر من نیست .می گفت : مدارک کاملا صحیح است .این جنازه را بردار و ببر !هرچه با او  بحث کردم بی فایده بود . کم کم ترسیدم به خاطر این موضوع من را اذیت کنند. لذا جنازه را برداشتم .وبه سمت بغداد حرکت کردم .در راه به این موضوع فکر می کردم که این جنازه کیست . چرا مدارک پسر من همراه این پیکر بوده ! تا ینکه به مسیر کربلا رسیدم .پس از زیارت به سمت قبرستان کربلا رفتم .لذا او را در کربلا به خاک سپردم و راهی بغداد شدم .

منبع:کتاب یاران ناب




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      
<      1   2   3   4   5   >>   >