سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

مقام معظم رهبری در مورد او[شهید شیرودی] می گوید: "او تنها نظامی ای بود که در نماز به او اقتدا کردم". در واقع شهید شیرودی یک عارف وارسته بود و همواره می گفت: "من و همرزمانم برای اسلام می جنگیم نه چیز دیگر".

شهید علی اکبر شیرودی

منبع : منبع : سایت آوینی




برچسب ها : خاطرات دفاع مقدس  ,


      
پنج شنبه 94/7/2 6:33 ع

والفجر یک بود. با گردانمان نصفه شبى توى راه بودیم. مرتب بى سیم مى زدیم بهش و ازش مى پرسیدیم «چى کار کنیم؟» وسط راه یک نفربر دیدیدم. درش باز بود. نزدیک تر که رفتیم، صداى آقامهدى را از توش شنیدیم. با بى سیم حرف مى زد. رسیده بودیم دم ماشین فرماندهى. رفتیم بهش سلام بکنیم. رنگ صورتش مثل گچ سفید بود. چشم هایش هم کاسه خون. توى آن گرما یک پتو پیچیده بود به خودش و مثل بید مى لرزید. بدجورى سرما خورده بود. تا آمدیم حرفى بزنیم، راننده اش گفت «به خدا خودم رو کشتم که نیاد; مگه قبول مى کنه؟»

شهید مهدی باکری

منبع : کتاب باکری انتشارات روایت فتح




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

خداوند متعال هیچگاه بندگان خود را امر به مالایطاق نمی کند و انجام تمام دستورات الهی به اندازه توان انسان ضرورت دارد؛ هر بنده ای که به وظیفه خود عمل کند اگر چه نا چیز باشد، بندگی خود را در درگاه الهی به اثبات رسانده است.

خداوند متعال در قرآن می فرماید:

لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا   بقره/286

خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمى ‏کند

حکایت؛ هنگامی که برای عزیمت به جبهه های جنگ به ایشان گفته شد آقا حال شما مساعد نیست و وظیفه ای ندارید، کهولت سن هم اجازه نمی دهد که در صف رزمندگان اسلام باشید.

در پاسخ گفتند: این مسئله را می دانم، اما می خواهم مثل آن پرستویی باشم که موقع پرتاب حضرت ابراهیم (علیه السلام) به طرف کوه آتشی که درست شده بود، یک قطره آب به منقار خود گرفته بود تا روی آن آتش بزرگ بریزد و به نوعی تکلیف خود را انجام داده باشد.

 به این پرنده گفتند کجا می روی؟ گفت: می روم این قطره آب را روی آتش بریزم!

گفتند: این قطره آب که در این انبوه آتش اثری نمی گذارد، پرستو گفت: من هم می دانم تأثیر ندارد، اما می خواهم ابراهیمی باشم.

سپس فرمود: من هم می دانم که در جبهه تأثیر چندانی ندارم اما آمده ام که تکلیفم را ادا کنم و من هم می خواهم در صف ابراهیمیان زمان باشم.

با اقتباس و ویراست از کتاب آینه اخلاق/حوزه نیوز




برچسب ها : خاطرات دفاع مقدس  ,


      
پنج شنبه 94/7/2 10:23 ص

وقتى فرمانده شد، تاکتیک جنگى آن قدر برایش مهم بود که آموزش لشکر 17، بین همه ى لشکرها زبان زد شده بود. زمستان پنجاه و نه بود. با حسن باقرى، توى یک خانه مى نشستیم، خیلى رفیق بودیم. یک روز، دیدم دست جوانى را گرفته و آورده. مى گوید «این آقا مهدى، از بچه هاى قُمه. میرى شناسایى، با خودت ببرش. راه و چاه رو نشونش بده.»

شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

سالهایی که نماینده مجلس بود ، گاهی عبایش را کنار پیاده رو جلو ساختمان مجلس پهن می کرد و همان جا به درخواست مراجعین رسیدگی می کرد . یک روز یکی از مسئولین حراست مجلس به محافظانش گفت: « به حاج آقا بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده رو بنشیند» . موضوع را به گوش حاج آقا رساندیم ، گفت: « اگر آنها نگران آمد و شد مردم هستند جایمان را عوض می کنیم ، اما اگر نگرانند که مردم بد عادت شوند که در اشتباه اند . بگو مسئولان باید در کوچه و خیابان ها راه بیفتند و به وظایفشان عمل کنند » .

حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی

منبع : برگرفته از کتاب "به لطافت باران "، بیژن کیانی

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
پنج شنبه 94/7/2 12:42 ص

به نماز سید که نگاه می‌کردم، ملائک را می‌دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند. رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: ""نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است."" به چشمانم خیره شد. گفت: مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد. گفت و رفت. اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم. بار دیگر خواندم، اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود(شهید مرتضی اوینی)

منبع : کتاب همسفر خورشید راوی : دوست شهید

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
پنج شنبه 94/7/2 12:34 ص

میثمى چفیه اى که وسایلش را توى آن پیچید، زده بود زیر بغلش. منتظر فرمانده ایستاده بود که باش برود خط. اواخر شب تا اذان صبح از شهادت گفت. همیشه کم حرف مى زد، حتی از این جور حرف ها. اما آن شب دو - سه ساعت حرف زد.

شهید عبد الله میثمی

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران




برچسب ها : کرامات شهدا  ,


      
<   <<   6