سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
سه شنبه 93/7/22 11:38 ع

بهش می گفتن ام الشهدا . آخه سه تا از بچه هاش و یه برادر و یه دامادش رو برای اسلام داده بود . هیچ وقت عصبانی ندیدیمش جز یه بار . اونم یه روز عصر بود که همگی توی حیاط نشسته بودیم . مامان از خستگی خوابش برد . ما هم بی سرو صدا آماده شدیم که برای نماز مغرب بریم مسجد.

وقتی داشتیم از در می رفتیم بیرون ، پا شد و خیلی بلند « استغرالله » و « لا اله الا الله» گفت و با عصبانیت پرسید : پس چرا بیدارم نکردین ؟

گفتیم : آخه خسته بودی ، ما هم دلمون نیومد بیدارت کنیم

همونطور که داشت وضو می گفرت گفت : من همه زندگیم به نماز اول وقته . نمی خوام کاهل نماز باشم ، تا حالا به هیچ دلیلی نماز اول وقت رو ترک نکردم.

شهیده فاطمه نیک

تولد : 1300

شهادت : 1366

علت شهادت : راهپیمایی برائت از مشکرین ، مکه مکرمه

برگرفته از : تعبیر یک خواب ، صفحه 17 و 18

امام صادق علیه السلام فرمودند:

فضیلت خواندن نماز در اول وقت نسبت به تاخیر آن ، مثل فضیلت آخرت بر دنیاست

الکافی ، جلد 3 ، صفحه 274




برچسب ها : چادرهای سرخ  ,


      
سه شنبه 93/7/22 11:31 ع

می خواستم برم دستشویی؛ وقتی رسیدم، دیدم همه آفتابه ها خالی هستند. برای پر کردن آفتابه ها، باید چند صد متر تا هور می رفتیم. زورم می آمد برم. یک بسیجی اون طرف تر ایستاده بود، صدایش کردم: (( برادر، می شه این آفتابه رو برام آب کنی؟ )) آفتابه رو گرفت و رفت. وقتی آورد، دیدم آبی که آورده خیلی کثیف است. بهش گفتم: (( اگه صد متر اون طرف تر آب کرده بودی، تمیزتر بود.)) آفتابه را از من گرفت و رفت آب تمیز آورد. چند روز بعد قرار بود فرمانده لشگر برایمان حرف بزند؛ دیدم کسی که چند روز پیش برایم آورده بود، همان زین الدین ( فرمانده لشگر ) بوده است.

منبع: یادگاران صفحه 77




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
سه شنبه 93/7/22 11:20 ع

یک سال بعد از عروسی مان یکی از رفیق های عباس (بابایی) ما را به منزلش دعوت کرد. وقتی رفتیم، دیدیم اوضاع خیلی خراب است و مجلس زننده ای است! عباس نتوانست تحمل کند و از آن جا آمدیم بیرون. خانه که رسیدیم شروع کرد به گریه کردن. نماز می خواند و خودش را سرزنش می کرد. قرائت قرآن می کرد و .. این در حالی بود که خیلی از دوستانش آن شب در مجلس ماندند و توجهی به رضایت خداوند نکردند؛ ولی عباس باز هم نشان داد قهرمان میدان مبارزه با نفس اماره است.

منبع: پرواز تا بی نهایت

و علمدار آسمان صفحه 37




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
سه شنبه 93/7/22 11:10 ع

مریضی مادرش همزمان شده بود با آزمون مهمی که سپاه قرار بود بگیرد. محمد (شهید محمد گرامی) چند ماهی مرخصی گرفته بود تا حسابی مطالعه کند . بر خلاف تصور خیلی ها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی مادرش را گرفت تا این که مادر بستری شد. یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند. بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پله های بیمارستان آورده بود پایین! به مادرش خیلی احترام می گذاشت .

منبع : همسفر شقایق صفحه 264 و سایت صبح




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
سه شنبه 93/7/22 6:48 ع

پسرم از روی پله ها افتاد.دستش شکست. بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت. از خانه دوید بیرون.چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان. تا من رسیدم به اش،یک تاکسی گرفت. درآن لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.

برگرفته از کتاب سالکان ملک اعظم2 (منزل برونسی)

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

 

وصیت نامه شهداء را مطالعه کنید که انسان را می لرزاند و بیدارمیکند.‍ [امام خمینی (ره)]

دانش آموز شهید یوسفعلی دین پژوه متولد 1345 شهرستان مرند فرزند عباسعلی که در مورخه 62/01/22 در حالیکه 16 سال بیشتر نداشت، در منطقه عملیاتی فکه به آرزوی خویش رسید و جاودانه شد.

با هم بخشی از وصیت نامه این شهید بزرگوار را می خوانیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود و سلام بر منجی بشریت، بت شکن زمان، ابرمرد تاریخ حضرت آیت ا…العظمی امام خمینی و با درود و سلام فراوان بر رهبر کبیر که با رهبری خود به این ملت ستمدیده، توانست که استعمار را از سر مردم مستضعف ایران کوتاه کند و با سلام و درود فراوان بر امّت همیشه در صحنه که با پشتیبانی خود از رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایرانچشم منافقان اسلام را کور می کنند.

اینجانب یوسفعلی دین پژوه وصیّتی به تمام خانواده ام و به ملت همیشه در صحنه دارم که چنانچه من لایق وصیت گفتن برای شما نیستم، اما به هر حال مینویسم که تا منافقان بفهمند، آنانکه در راه خدا جنگ می کنند از مردن در راه خدا هراسی ندارند. امیدوارم که به به تمامی وصیتهایم عمل شود؛

اولاً اینکه در تمامی لحظات پشتیبان امام باشید که امام خمینی ادامه دهنده راه انبیاست انشاءالله و دوم اینکه در امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را دریابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را هم چنان حفظ کنید، اگر فیض شهادت نصیبم شد آنانکه پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت اعتقاد ندارند بر من گریه نکنند و بر جنازه من حاضر نشوند اما باشد که دماء شهدا آنان را نیز متحول میسازد و به رحمت الهی نزدیکشان میکند.

سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و بگویید که تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد، با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا در آید و سوم اینکه برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید و هرگز در بین شما تفرقه نیاندازند و شما را از روحانیت متعهّد که اگر این طور کنند این روز، روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابر قدرت هاست… 

 




برچسب ها : وصیت نامه شهدا  ,


      

شهید حسین خرازی نقل می کرد: وقتی تو جبهه هدایای مردمی را باز می کردیم در نایلون رو بازکردم دیدم که واقعا یک قوطی خالیه کمپوته که داخلش یک نامه است.

نوشته بود:

برادر رزمنده سلام، من یک دانش آموز دبستانی هستم. خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم. قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم، اما قیمت آنها خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی که قبمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم.

آخر پول ما به اندازه سبرکردن شکم خانواده هم نبست. در راه برگشت کنارخبابان الان قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمیزتمیزشد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هروقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تامن هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم.

بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت میگرفتند، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود…

منبع: روضه نیوز




برچسب ها : خاطرات دفاع مقدس  ,


      

وصیت نامه شهداء را مطالعه کنید که انسان را می لرزاند و بیدارمیکند.‍ [امام خمینی (ره)]

وصیت نامه شهید کرم رضا رضاییان

" برادران من بندگیتان کجاست؟

بعضی دنبال جاه و مقام میروند،اشتباه است!

جاه و مقام در این دنیای یکروزه چیست که انسان شب و روز جان بکند؟!

آنقدر کار کنید که به خاطر خدا باشد .

و به مستضعفین کمک کنید.

صلح و سازش ننگ است،جواب جنگ جنگ است.

برادران به ولای علی قسم،به جان حسین و رزمندگان و به لحظه ای از عمر امام قم،آنقدر به جبهه خواهیم رفت و جنگ خواهیم کرد که امام تنها نماند؛

و آنقدر به جبهه میروم که قطعه قطعه گردم و آنوقت است که رستگار خواهم شد.

بار خدایا اگر من شهید شدم- شهید راه خودت- بگذار به صورتی که جنازه ام را پور کنند یعنی مثل خاک ،تا باد جنازه ی پودر شده ی مرا ببرد تا زمین را اشغال نکند..."

این بسیجی والامقام در عملیات والفجر 9 در سن 21 سالگی عاشقانه در جبهه ی سلیمانیه برای رضایت معشوقش جنگید و به شهادت رسید.

پیکر مطهر ایشان پس از هشت سال چشم انتظاری به آغوش مادر پیرش بازگشت

منبع : وب سایت شهدا 




برچسب ها : وصیت نامه شهدا  ,


      

شهید فوزیه شیردل در سال 1338 در شهر کرمانشاه در خانواده‌ای متدین و مومن به دنیا آمد.

پس از طی دوران طفولیت در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و از آنجا که در خانواده‌ای مذهبی رشد یافته بود، به نماز خواندن و روزه گرفتن بسیار پایبند بود. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از اخذ مدرک سیکل وارد بهداری شد.

پس از گذشت 3 سال از خدمت در بهداری کرمانشاه و کسب تجربیات فراوان، به پاوه منتقل و در بیمارستان آنجا به عنوان بهیار مشغول به خدمت شد.

در سال 1357 همزمان با اوج‌گیری مبارزات علیه رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، به خاطر حمایت از انقلاب و امام خمینی (ره) بارها با رئیس بیمارستان درگیر شده بود.

در همین زمینه یکی از دوستان و همکارانش نقل می‌کند: «فوزیه در بیمارستان با صدای بلند اعلام می‌کرد که من پیرو خط امام هستم؛ آن زمان، همه از ناجوانمردی و حمله‌های وحشیانه دموکرات‌ها و ضدانقلاب می ترسیدند ولی فوزیه دل شیر داشت. خیلی به امام خمینی (ره) علاقه داشت و عکس ایشان را بر روی دیوار اتاقش نصب کرده بود. دیگران می‌گفتند اگر ضد انقلاب‌ها پی‌ببرند که عکس امام را به دیوار اطاقت زده‌ای حساب همه‌مان را می‌رسند. اما او می‌خندید و می‌گفت:ضد انقلاب هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.»

سرانجام وی در روز بیست و پنجم مرداد 1358 در جریان حمله گروهک‌ ضد انقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره بهداری و در حالی  که مشغول کمک به یاران شهید دکتر مصطفی چمران در راهنمایی هلی‌کوپتر برای فرود در بهداری پاوه بود، مورد اصابت گلوله دموکرات‌ها قرار گرفت و پس از گذشت 16 ساعت و خونریزی فراوان به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در گلزار شهدای باغ فردوس استان کرمانشاه آرام گرفت.

* به روایت خواهر

در اتاقش عکسی از حضرت امام خمینی (ره) را قاب شده به دیوار آویزان کرده بود، خیلی‌ها به او می‌گفتند اگر رئیس بیمارستان عکس را ببیند، برخورد بدی را با او خواهد کرد، اما او عکس را پایین نیاورده بود.

یک روز رئیس بیمارستان -دکتر عارفی- که بعدها به خارج از کشور متواری شد برای سرکشی به اتاق‌ها آمد و متوجه قاب عکس امام بر روی دیوار اتاق فوزیه شد و با عصبانیت دستور داد که عکس را از روی دیوار بردارد. اما فوزیه گفته بود: اتاق متعلق به من است و هر عکسی را که بخواهم در آن آویزان می‌کنم.

رئیس بیمارستان هم فوزیه را تهدید به کسر یک ماه از حقوقش کرده بود. اما فوزیه حرفش یک کلام بود: اگر اخراج هم بشوم عکس را از روی دیوار پایین نمی‌آورم.

وقتی هم که مدرسه می‌رفت چند بار به خاطر حجاب اسلامی‌اش از طرف مدیر مدرسه تنبیه و توبیخ شده بود اما خم به ابرو نمی‌آورد. هیچ وقت زیر بار حرف زور نمی رفت و در اکثر راهپیمایی‌ها هم با حجاب اسلامی پا به پای مردان و زنان دیگر شرکت می‌کرد.

به روایت شهید چمران

خداوندا! چه منظره‌ای داشت این خانه پاسداران، چه دردناک! گویی صحرای محشر است! افراد مسلح و غیر مسلح در پشت در به انتظار کمک نشسته بودند. آثار غم و درد بر همه چهره‌ها سایه افکنده بود.

دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، 16 ساعت مانده بود و خون از بدنش می رفت و پاسداران هم که کاری از دستشان بر نمی آمد گریه می کردند...

... این فرشته بی‌گناه ساعاتی بعد، در میان شیون و ضجه‌ زدن‌ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.

هلی کوپتر ساعت 4 بعدازظهر در محل معین بر زمین نشست.

رگبار گلوله دشمن از هر طرف باریدن گرفت و ما به سرعت مشغول تخلیه آب و نان و خرما و مهمات مختلفی شدیم که تیمسار فلاحی برای ما فرستاده بود.

از طرف دیگر عده‌ای نیز کشته‌ها و مجروحین را از داخل بهداری حمل کرده و سوار هلی‌کوپتر می‌نمودند.

هرکس هر کاری می‌کرد، عده‌ای به تیراندازی دشمن پاسخ می‌گفتند و عده‌ای مجروحین و شهدا از جمله شهید فوزیه شیردل را سوار هلی‌کوپتر می‌کردند.

همه چیز آماده شد و هلی‌کوپتر صعود کرد. اما از روی اضطراب رگبار گلوله‌ها خلبان که می‌خواست هرچه زودتر اوج بگیرد، کنترل خود را از دست داد و پروانه هلی کوپتر با تپه جنوبی تصادف کرد و شکست و تعادل خود را از دست داد.

درست در کنار انبار مهمات و مواد انفجاری که تازه تخلیه شده بود، محصور شد.

پره‌‌های شکسته شده همچنان با دیوار عمارت بهداری اصابت می کردند و کابین خلبان متلاشی شده بود و جسد نیمه‌جان دو خلبان آن به بیرون آویزان شده بود

مجروحین داخل هلی‌کوپتر همه شهید شده بودند و از همه غم‌انگیزتر جسد همان دختر پرستاری بود که گلوله پهلویش را شکافته و بعد از 16 ساعت خون‌ریزی بدرود حیات گفته بود.

پایش در داخل هلی‌کوپتر و بدنش با روپوش سفید خونین از هلی‌کوپتر آویزان شده بود و دستهای آویزانش بر روی خاک کشیده می‌شد




برچسب ها : زندگینامه شهدا  ,


      

در اوج پیروزی انقلاب اسلامی، رژیم طاغوت یکی از دانشجویان انقلابی را دستگیر نمود. از شهید حسین علم الهدی می پرسند: فلانی را دستگیر کرده اند آیا فکر می کنی او می تواند در برابر شکنجه ها مقاومت کند؟ حسین می پرسد: آیا قرآن می خواند؟ می پرسند: منظورت چیست؟ و او پاسخ می دهد: اگر با قرآن انس داشته باشد، می تواند مقاومت کند.

منبع: زندگی به رواست شهدا – ص23




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
<      1   2   3   4   5   >>   >