سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
جمعه 93/7/18 10:14 ص

آخرین نماز

همه مجروحین را در یک سنگر جمع کرده بودیم.حجت الاسلام ترکان هم مجروح بود.او در گوشه ای از سنگر سرش را به دیوار تکیه داده بود و به نقطه ای خیره مانده بود.لبهای داغمه بسته اش هراز گاه به ذکر باز می شد.بقیه مجروحین گویا رازی مقدس را حس کرده باشند، چشم دوخته بودند به لب ترکان، ترکان ارادت زاید الوصفی به امام حسن مجتبی (ع) داشت،همه بچه ها از این ارادت آگاه بودند.به هر بهانه و مناسبتی ذکر مصیبت آن امام را می گفت.

ناگهان لحن ترکان عوض شد، انگار که مورد خطاب قرار گرفته باشد، با ادب و احترام خاص به همان نقطه سنگر خیره بود گفت: ( خیر نخوانده ام) چند لحظه بعد دوباره گفت: ( چشم الان می خوانم) و بعد شروع کرد به خواندن نماز.کلمات به سختی از لبانش خارج می شد گاهی در بین نماز خاموش می ماند بی هیچ حرفی، باز دوباره لبهایش به جنبش در می آمد.مجروحین می گفتند که امام، کلمات نماز را به او تلقین می کند.

ترکان در حالی که رمق در بدن نداشت، دقیق و بدون غلط، نماز ظهر و عصرش را خواند.نزدیک ساعت چهار بود که دوباره رو به آن نقطه کرد و گفت: (چشم) بعد شهادتین را گفت و خاموش و راز ناک به ابدیت پرواز کرد.

منبع: منبع: center.namaz.ir




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

شهید نادر مهدوی:

شهیدی که آبروی آمریکا را برد!

حماسه شهید نادر مهدوی، کابوسی که از یاد آمریکایی‌ها نخواهد رفت!

شهید نادر مهدوی شهیدی که آبروی آمریکا را برد

روحِ خدا، مثل همیشه آرام و مصمم می‌گوید: نباید رد شود!

 همین کافیست تا چند جوان با غیرتِ بوشهری، دست به کار شوند. نادر، جلوتر از همه بی‌تاب‌تر…

حرف امام نباید روی زمین بماند…نباید

تلاطم امواج، ده ها عکاس و خبرنگارِ خفته بر نفتکش غول پیکر بریجتون را مثل گهواره تکان می‌دهد، بی آنکه آب در دلشان تکان بخورد؛ که ناگهان بغض خلیج فارس می‌ترکد؛ بغضِ بوشهر، بغضِ جنوب وطن ، بغضِ ایران می‌ترکد…

بریجتون افسانه‌ای، از پهلو شکافته است؛ مین دریایی 700 کیلویی، حیثیتِ ایالات متحده را برباد می‌دهد؛ نادر، ایالات متحده را در برابر چشمان عالم بی‌آبرو می‌کند.

روحِ خدا، همچنان آرام، فرزندانش را به آغوش می‌کشد؛ نادر مهدوی را پیش از همه و بیش تر از همه…

على‏ رغم این که آمریکا سعى نمود این حادثه را بى‏ اهمیت تلقى نماید، اما چنین ضربه ‏اى براى حیثیت سیاسى و نظامی اش جبران ‏ناپذیر بود و مهم‏ تر از همه این که عملاً ابتکار عمل در خلیج فارس را به دست ایران مى‏ داد. این رخداد سبب شد که کاروان‏ هاى بعدى بی ‏سر و صدا و تبلیغات و با رعایت پنهان کارى از سواحل کویت به دریاى عمان و بالعکس حرکت کنند، در حالى که همواره خطر مین‏ ها، قایق‏ هاى تندرو و موشک ‏هاى کرم ابریشم را احساس میکردند.

حماسه شهید نادر مهدوی/غرق شدن نفتکش بریجتون

حماسه شهید نادر مهدوی، کابوسی که از یاد آمریکایی‌ها نخواهد رفت!

آنچه مسلم است اینکه جمهوری اسلامی ایران تجربه رویارویی مستقیم با ناو‌های آمریکایی در خلیج فارس در جریان جنگ تحمیلی را نیز داشته از جمله ماموریت‌هایی که به فرماندهی دلاور شهید “نادر مهدوی” و گروه چند نفره تحت امر وی در سال 66 واگذار شد؛ شهید نادر مهدوی با همراهی اندک همرزمانش، خلیج فارس را تا ماه‌ها برای ناوگان فوق‌مدرن‌ آمریکا و متحدانش ناامن کرد و حیثیت نظامی دولتمردان این کشور را بارها به بازی گرفت و کابوسی فراموش نشدنی برای نظامیان آمریکایی به یادگار گذاشت.

یکی از ماموریت‌های شهید مهدوی در مواجهه مستقیم با ناو‌های آمریکایی، هنگامی بود که نخستین کاروان نفتکش‏‌هاى کویتى تحت پرچم آمریکا و با اسکورت ناوشکن‏‌هاى ابرقدرت غرب، دو روز بعد از تصویب قطعنامه 598 حرکت خود را از سواحل امارات متحده عربى در دریاى عمان آغاز کرد. کاروان اسکورت نفتکش‏‌هاى “گس پرنس ” و “بریجتون ” – که نام‏‌هاى عربى آنها توسط شرکت آمریکایى عوض شده بودند – با سرو صداى زیادى مأموریت خود را آغاز کرده و به سلامت از تنگه هرمز گذشتند اما، در نزدیکى جزیره فارسى با خطر جدى مواجه شده و نفتکش 400 هزار تنى “بریجتون ” با یک مین دریایی برخورد کرد. بازتاب این حادثه بسیار گسترده بود.

على‏‌رغم این که آمریکا سعى کرد این حادثه را بى‏ اهمیت تلقى کند اما چنین ضربه‌اى براى حیثیت سیاسى و نظامى آمریکا جبران‏‌ناپذیر بود و مهم‏‌تر از همه این که عملاً ابتکار عمل در خلیج فارس را به دست ایران مى‏‌داد. این رخداد سبب شد که کاروان‏‌هاى بعدى بی‌سر و صدا و تبلیغات و با رعایت پنهان کارى از سواحل کویت به دریاى عمان و بالعکس حرکت کنند، در حالى که همواره خطر مین‏‌ها، قایق‏‌هاى تندرو و موشک ‌هاى کرم ابریشم را احساس می‌کردند.

ولی نادر مهدوی بازهم آرام ننشست تا استکبار را بیش از پیش بی آبرو و ذلیل تر کند. نادر مهدوی ، سرانجام در 16 مهرماه 1366 ، ناوگروهِ تحت امرش که از بوشهر حرکت کرده بود، یک فروند هلی کوپتر آمریکایی را سرنگون ساخت. سرانجام با آتش مستقیم تفنگداران دریایی آمریکایی مجروح شد و به اسارت آنان در آمد. سپس در عرشه ناو «یو اس. چندلر» مورد شکنجه قرار گرفته و به شهادت رسید. علاوه بر شهید مهدوی، بیژن گرد، خداداد آبسالان، غلامحسین توسلی، مهدی محمدیا، مجید مبارکی و نصرالله شفیعی بازیگران یکی از درخشان‌ترین سکانس‌های تاریخ این مرز و بوم بودند که در نبرد جنگی مستقیم ایران و آمریکا به شهادت رسیدند.

شهید نادر مهدوی




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

وصیت نامه شهداء را مطالعه کنید که انسان را می لرزاند و بیدارمیکند.‍ [امام خمینی (ره)]

فرازی از وصیت نامه شهیدمحمد پایون

بارالها،ازتو می خواهم که مرگم راشهادت در راه خودت زیر پرچم اسلام وبا اولیاء خود قرار دهی.

مادرم،اکنون وقت آن رسیده که رسالت زینبی خود رابردوش بگیری.

مادرم،خواهرهایم،دلم می خواهدکه بعداز شهادتم راه زینب(س)راکه همان استقامت وصبر بود،پیشه خود سازید.

-توشه آخرت زیاد کنیدودر راه خدا جهاد کنید.

-چه خوش است مرگ که شهادت در راه خدا باشد.

-کارهایتان خالص وبی ریا باشد.

(هفته نامه حیات طیبه شماره167)




برچسب ها : وصیت نامه شهدا  ,


      

 زنی که تمام هستی‌اش را به جبهه فرستاده بود

من در سفر همدان که در دو سه روز، سه چهار روز قبل بودم، بعد از آن که سخنرانی کردم و آمدم، یک نامه‌ای به من دادند از یک خانمی که یک تکه‌هایی از این نامه را گفتم برای شما بخوانم. اینها نمونه‌های بسیار ظریفِ استثنایی است در تاریخ. البته خوشبختانه در روزگار ما اینها استثنائی نیست، اما در تاریخ حقیقتا استثنائی است.
این خانم [در نامه] بعد از آن که اظهار ارادت فراوانی به امام و به مسؤولین کردند و می‌گویند همسرم و پسرهایم در جبهه بودند و خواهند بود؛ اظهار شرمندگی کردند که خودشان نمی‌توانند -این خانم- در جبهه شرکت بکنند. بعد می‌گویند که من دو عدد انگشتر ناقابل که تمامی زینت من است و مقداری پول که ماهها آن را جمع کردم و می‌خواستم برای بچه‌هایم لباس گرم زمستانی بگیرم -که نیاز داشتند- ولی شرم دارم که امام عزیزم 50 رزمنده را در سه ماه خرج دهد، من هم باید همین‌ها را که هستی و مالم هست بدهم برای رزمندگان.
بعد یک مقداری اظهار شرمندگی از این‌که اینها کم است و -این خانم- دلش می‌خواهد که خودش هم بتواند در میدان جنگ حضور پیدا کند. نامه را تمام کرده بعد دخترِ همین خانم در پایان نامه‌ی او نوشته بود که وقتی دیدم مادرم آن دو قطعه انگشتر دست خود را که برای لباس زمستانی برادرهایم نیاز دارد ولی ترجیح می‌دهد که آن را تقدیم رزمندگان کند، من نتوانستم ساکت بمانم و انگشتری که مدتها با پول خودم تهیه کرده بودم آن را با پول ناچیزی که جمع کردم تقدیم می‌کنم. یک مقداری پول، چند تا انگشتر این مادر و دختر که از وضعشان هم پیداست که زندگی متوسطی دارند، در راه خدا دارند می‌دهند یک چنین نمونه‌هایی را انسان دارد می‌بیند.
نامه‌ی دیگری باز بود که کسی دو تا فرزندش در جبهه به شهادت رسیدند، او ده هزار تومان داشته که مال این بچه‌هایش بوده این را رفته به حساب ریخته و قبضش را برای ما فرستاده و نمونه‌های فراوانی از این قبیل، که این نشان‌دهنده‌ی همان ایمان و اخلاصی است که در بین مردم هست و ما کاملا به این حرکت جدیدی که شروع کردند مردم عزیز ما امیدواریم و می‌دانیم که با همین همتهای بلند هست که مشکلات بزرگ از جمله این مشکل حل خواهد شد.




برچسب ها : خاطرات دفاع مقدس  ,


      

یـــک روز تـــاس کبـــاب گـــذاشتـــم و منتظـــر شــــدم تـــا یــــوسف (شهید یوسف کلاهدوز) از ســـر کـــار بیـــایــد . همیـــن کـــه آمـــد رفتـــم ســـر قابلــمــه تـــا ناهــار را بیــــاورم ولـــی دیــدم همــه ی سیب زمینـــی ها لـــه شـــده؛ خیــلــی نـــاراحت شـــدم . یــک گـــوشــه نشستـــم و زدم زیـــر گریــــه ؛ وقتــی فهمیـــد بـــرای چــه گــریه می کنـــم ، خنـــده اش گــرفت؛ خـــودش غـــذا را رفت آورد ســـر سفــره . آن قـــدر از غـــذا تعریــف کـــرد کــه اصلاً یـــادم رفت غذا خراب شــده !

حالا اگر یک روز غذای مادرمان یا همسرمان فقط کمی باب طبع ما نباشد رفتار ما چگونه است؟آیا مثل شهدا رفتار می کنیم؟؟؟




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
سه شنبه 93/7/15 9:45 ع

تپه‌های ا... اکبر در شمال سوسنگرد قرار داشته که بعد از ارتفاعات میشداغ ، بلند ترین برجستگی در منطقه هستند . دشمن بعثی پس از عبور از محور چزابه و اشغال بستان و سوسنگرد ، این ارتفاعات را هم به اشغال خود در آورد و پس از آزاد سازی سوسنگرد توسط رزمندگان اسلام ، مواضع و نیروهای خود را در این ارتفاعات افزایش داد. ارتفاعات ا... اکبر در عملیات امام علی (ع) در تاریخ 31/2/1360 توسط رزمندگان اسلام آزاد شد. شهید حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی – سیدآزادگان – در آذر ماه 59 در این منطقه به اسارت دشمن در آمده است.

 




برچسب ها : مناطق جنگی  ,


      
دوشنبه 93/7/14 9:9 ع

( شهید الهیار جباری ) روی یک صفحه کاغذ نوشته بود : « حاسِبُوا قَبلَ أن تُحاسِبُوا. » یک کمی پایین تر ، اسم چند تا گناه رو ردیف کرد و جلوی اونها رو خالی گذاشت. بعد هم برگه را تکثیر کرد و به هر کدام از مربیان ، یک برگه داد و گفت : « شبها بنشینید ، کاراتون رو بررسی کنید و ببینید که خدای نکرده چندا تا دروغ گفتید ؟ غیبت چند نفر رو کردید ؟ تهمت زدید یا نه ؟ بدبینی داشتید ؟ کارهای خوبتون چقدر بوده ؟ و ... خلاصه باید حواسمون به کارامون باشه.سر هر ماه ، اگه یه نگاه به این برگه بندازید ، حساب کار دستتون میاد ! »این کار شهید تأثیر زیادی روی مربی ها گذاشت و خیلی مسائل را حل کرد.

( بحر بی ساحل / ص 96 )




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
دوشنبه 93/7/14 12:21 ص

 

یک شب که در جبهه‌ی غرب در سنگر خوابیده بودم، یکی از دوستانم(محمدسعیدامام جمعه شهیدی) که در عملیات بیت‌المقدس (فتح خرمشهر) شهید شده بود، به خوابم آمد.

بعد از احوالپرسی گفت: «آقا محمود وسایلت را جمع کن، وصیت‌نامه‌ات را بنویس و آماده شو که چند روز دیگر قرار است پیش ما بیایی. پرسیدم: «تو از کجا می‌دانی»

گفت: «این‌جا کسانی هستند که به من اشاره می‌کنند به شما بگویم، پیش ما خواهی آمد.»

نیمه‌های شب از خواب پریدم. از شدت ترس و اضطراب تمام وجودم به شدت می‌لرزید، بوی مرگ چنان در جانم پیچیده بود، که به کلی خودم را از یاد برده بودم، بلند شدم، دو رکعت نماز خواندم، پس از این خواب روزهای متمادی در این فکر بودم که چرا خداوند مرا برای شهادت برگزیده است، از یک طرف حالت شوق داشتم که می‌خواستم دنیا را پشت سر بگذارم و از طرف دیگر با خود می‌گفتم: «براستی پس از رفتنم از این دنیای خاکی پدر و مادرم چه حال و روزی پیدا خواهند کرد، حالتی توأم با ترس و شادی مرا در کش و قوس انداخته بود. چند روزی در این حالت بودم..

بالاخره در یکی از شب‌ها محمدبه خوابم آمد و گفت: «آقا جان شما خیلی چیزها با خود اندیشیدی. خیلی فکرها کردی، فعلاً در همین دنیایی که به آن وابسته هستی خواهی ماند، دست و پاهایت از تو پذیرفته می‌شود، اما خودت فعلاً نمی‌آیی»، پرسیدم: «بعداً چه‌طور؟»

گفت: «بعداً خواهی دانست».

پرسیدم: اما حالا چه؟ گفت: «به آن جایی که اشاره می‌کنم نگاه کن، دیدم همان دوستانی که قبلاً به شهادت رسیده‌اند، دور هم جمع نشسته‌اند و یک جای خالی در بین آن‌هاست.

او گفت: «آن جای توست ولی حالا نه، چون خودت خواستی بمانی» از خواب بیدار شدم. زمان گذشت، پس از مدت یک روز هنوز آفتاب نزده بود که کسی مرا از خواب بیدار کرد و گفت: «بلند شو، به چند نفر نیاز است تا از منطقه گزارش بیاورند، آن روز در کمین ضد انقلاب از ناحیه‌ی دست و پا مجروح شدم.

در مجموع هفده گلوله به من اصابت کرد و تمام دوستانم در اطرافم به شهادت رسیدند».

منبع :کتاب لحظه های آسمانی - صفحه: 73

 




برچسب ها : خاطرات دفاع مقدس  ,


      
دوشنبه 93/7/14 12:4 ص

در بیت امام، مهدی را دیدم وگفتم: آقامهدی! خواب های خوشی برایت دیده اند... مثل این که شما هم .. بله...

تبسمی کرد و با تعجب پرسید: چه خبر شده است؟ گفتم: همه ی خبرها که پیش شماست. یکی از فرماندهان گردان که یک ماه پیش خواب دیده بود در بهشت منزلی زیبا می سازند، پرسیده بود: این خانه را برای چه کسی آماده می کنید؟ گفتند: قرار است شخصی به جمع بهشتیان بپیوندد. باز پرسیده بود: او کیست؟ بعد سکوت کردم.

مهدی مشتاقانه سر تکان داد و گفت: خوب... ادامه بده. گفتم: پاسخ دادند قرار است مهدی باکری به این جا بیاید. خلاصه آقا ملائکه را خیلی به زحمت انداختی. سرش را پایین انداخت و رنگ رخسارش به سرخی گرایید و به آرامی گفت: بنده ی خدا! با این کارهایی که ما انجام می دهیم مگر بسیجی ها اجازه می دهند که به بهشت برویم! جلو در بهشت می ایستند و راهمان نمی دهند. سپس به فکر فرو رفت و از من دور شد. دیگر مطمئن بودم که مهدی آخرین روزهای فراق از یار را سپری می کند.

منبع : «سررسید یاد یاران 1388»




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
یکشنبه 93/7/13 9:42 ع

قدر نیروهای جهادی در جنگ خیلی شناخته شده نبود. مثل نور، هوا، آب،‌ خاک، آسمان همه جا بودند اما به چشم نمی آمدند. از نوع شوخیهایی که به نحوی در ارتباط با کار و مسئولیت آنها بود می شد به کنه ماجرا پی برد.

دعای توسل بود. اواخر دعا، بعد از کلی شیون و واویلا مداح گفت: نقل می کنند،‌ یکی از برادران مخلص زخمی می شود،‌ خون زیادی از او میرود. وسط بیابان در آن گرمای تابستان که از آسمان آتش می بارید،‌ تشنگی بر او غالب می شود. دیگر رمقی در او باقی نمی ماند و به حال اغما می رود،‌ در عالم بیخودی وقتی آب آب می گوید آقای سبزپوشی بالای سر او حاضر می شود، برادر مجروح می پرسد: شما که هستید آقا؟ و او می گوید: از واحد آبرسانی لشکر 8 نجف اشرف آمده ام.




برچسب ها : لبخند بزن برادر  ,


      
<      1   2   3   4   5   >>   >