سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا
درباره ما
خلیل رنجبر[18]

این وبلاگ در جهت ابراز ارادت به شهیدان هشت سال دفاع مقدس طراحی و سعی در ارائه مطالب ناب و مستند را دارد . امیدوارم که راضی باشید و از نظرات سازنده تان این حقیر را بهره مند گردانید. در ضمن این وبلاگ در پایگاه ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و در سایت پیوندها جزو سایت های مفید قرار گرفته است. peyvandha.ir/1-5.htm

ویرایش
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

سالهایی که نماینده مجلس بود ، گاهی عبایش را کنار پیاده رو جلو ساختمان مجلس پهن می کرد و همان جا به درخواست مراجعین رسیدگی می کرد . یک روز یکی از مسئولین حراست مجلس به محافظانش گفت: « به حاج آقا بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده رو بنشیند» . موضوع را به گوش حاج آقا رساندیم ، گفت: « اگر آنها نگران آمد و شد مردم هستند جایمان را عوض می کنیم ، اما اگر نگرانند که مردم بد عادت شوند که در اشتباه اند . بگو مسئولان باید در کوچه و خیابان ها راه بیفتند و به وظایفشان عمل کنند » .

حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی

منبع : برگرفته از کتاب "به لطافت باران "، بیژن کیانی

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
پنج شنبه 94/7/2 12:42 ص

به نماز سید که نگاه می‌کردم، ملائک را می‌دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند. رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: ""نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است."" به چشمانم خیره شد. گفت: مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد. گفت و رفت. اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم. بار دیگر خواندم، اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود(شهید مرتضی اوینی)

منبع : کتاب همسفر خورشید راوی : دوست شهید

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ شده بود. پدرش همان شب تصمیم گرفت برای او پالتویی تهیه کند. دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه رفت؛ اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت. همه با تعجب به او نگاه کردند. او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود، گفت: چه طور راضی شوم که پالتو بپوشم، وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟

خاطرات شهید مهدی باکری برگرفته از کتاب افلاکیان زمین، جلد7، نوشته ی محمد حسین عباسی ولدی ، نشر شاهد.

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

شهید چمران در یکی از عملیات‌های نامنظم در شبی مهتابی وقتی با همرزمانش در حال طی مسیر برای شبیخون زدن به متجاوزین بعثی بودند، ایشان یک لحظه می‌ایستد و به همراهانشان می‌گوید به زیر پاهای خود بنگرید، می‌بینند زیر پایشان پر از گل‌های شقایق است و به همین خاطر آن دشت را دور می‌زنند و سپس اقدام به عملیات می‌کنند، در حالی که یاران ایشان می‌گفتند بعد از عملیات عراقی‌ها آنجا را با تیربار و خمپاره شخم خواهند زد، ولی دکتر چمران گفتند ما آنها را زیر پا له نخواهیم کرد. وقتی این جریان به استحضار امام(ره) می‌رسد امام(ره) می‌گوید: من چمران را دوست داشتم ولی الان بیشتر دوست دارم.

[ روایتی از سردار فتح اله جمیری ، وبلاگ خاطرات 57 ]




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
شنبه 94/6/14 11:52 ع

شب عملیات والفجر هشت بود. قاسم قلم به دست مى‏گیرد و نامه‏اى براى دوستش مى‏نویسد. نگاه مى‏کنم تا ببینم او چه مى‏نویسد. دیدم مى‏نویسد: «در حالى این نامه را مى‏نویسم که دل از تمامى دنیا شسته و آماده براى پیکارى که خداوند سرنوشت آن را معلوم مى‏کند، هستم. امیدى به بازگشت ندارم. گویا کسى در گوشم چنین زمزمه مى‏کند که لحظه‏هاى آخر زندگانى‏ات فرا رسیده و خداوند خواهان آن است که با پاره تن گشتنت، تو را از پلیدی ها و چرکین بودن گناه برهاند.» آرى، چه خوش در سحرگاه عملیات والفجر هشت، با عشق وصال دوست، به خیل شهیدان حق پیوست.

منبع : کتاب وداع لاله ها، فصل سوم وداع با دوستان

 




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

شهید عبدالرسول زرین ملقب به گردان تک نفره شهید عبدالرسول زرین و یک تک تیرانداز خبره عراقی به صورت همزمان همدیگر را هدف قرار می دهند و گلوله این شهید مغز تک تیر انداز عراقی هدف قرار می دهد.

شهید عبدالرسول زرین ، مردی که آن قدر به دل دشمن وحشت انداخت تا به “صیاد خمینی” معروف شد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سپاه عاشورا، شهید زرین پس از ان که به تنهایی یک تپه را که یک گردان از پس آزاد سازی آن بر نیامده بود ، تصرف کرد از جانب حاج حسین خرازی به “گردان تک نفره ” معروف شد.

تصویر ذیل مربوط به منطقه بستان می باشد. وقتی که تک تیرانداز ایرانی تصمیم گرفت تا یک مانع را هدف قرار دهد و به صورت همزمان یک گلوله به لاله گوش او برخورد کرد.

شهید عبدالرسول زرین ملقب به گردان تک نفره

شهید عبدالرسول زرین ملقب به گردان تک نفره

موضوع از این قرار بود که این شهید و یک تک تیرانداز خبره عراقی به صورت همزمان همدیگر را هدف قرار می دهند و گلوله این شهید مغز تک تیر انداز عراقی هدف قرار می دهد.

تصویر او را امام خمینی (ره) دیده بود و وقتی این شهید بزرگوار به دیدار امام رفته ، ایشان او را شناخته بود.

عبدالرسول زر?ن متولد سال 1320، اهل روستا? دهدشت کهگ?لو?ه و بو?راحمد بود. او بهتر?ن تک ت?رانداز ا?ران و جنگ هشت ساله بود اما به ندرت نام? از وی برده شده است و کس? برای ایشان ف?لم? نساخت (مانند فیلم هایی همچون Enemy at The Gates   درباره تک تیرانداز روسی “واسیلی زایتسف” و یا فیلم American Sniper  درباره تک تیرانداز آمریکایی “کریس کایل”). وی 700 شل?ک موفق داشت، درصورت? که کر?س کا?ل بهتر?ن تک ت?رانداز ارتش آمر?کا فقط 160شل?ک موفق داشت.

گفته می شود صدام برا? شکار ا?ن تک ت?رانداز شجاع ایرانی، ?ک ت?م ب?ست نفر? از تک ت?ر اندازها? معروف ب?ن الملل? را اج?ر کرده بود.نکته دیگر ا?نکه ا?شان با سلاح روسی دراگانوف SVD یا همان قناسه شل?ک م? کرد که در مقابل اسلحه های اسنایپر آمریکایی حکم تفنگ ساچمه ا? را دارد و این مهارت بالای این اسنایپر زبده ایرانی را می رساند.

این شهید بزرگوار در عملیات خیبر به شهادت رسید.

در ادامه ماجرایی را می خوانید که تقریبا تمام بسیجی هایی که یک بار آموزش نظامی دیده اند آن را شنیده اند.  ماجرایی که به صورت سینه به سینه در میان رزمندگان اسلام پخش شده است.این ماجرا در کتاب “رفاقت به سبک تانک” نیز آمده است.

ماجرا از این قرار است که : نبرد سنگینی در فاصله نزدیک بین ایرانی ها و عراقی ها در گرفته بود و طرفین بعد از مدتی خسته شدن و دیگه به طرف هم شلیک نمی کردن و در وضعیت سکون قرار داشتن.

این وسط یه تک تیرانداز ایرانی ناگهان به عربی میگه : جاسم کیه؟

یه عراقی از همه جا بی خبر سرشو بالا میاره و میگه : من که همون لحظه به درک واصل میشه.

چند دقیقه بعد دوباره همون صدا میگه : رحمان کیه؟ یه عراقی دیگه میگه : من و اونم یه گلوله وسط مغزش میشینه.

عراقیا که از این قضیه کلافه شدن و فهمیدن طرف مقابلشون کیه میان کلک بزنن و یکی از تیراندازان خبرشون داد میزنه میگه : رسول کیه؟

اما کسی جواب نمیده.

چند دقه بعد یکی از خاکریز ایرانیا میگه : کی با رسول کار داشت؟ که اون عراقی سرشو بالا میاره و میگه من!!!

و اونم با یه شلیک بی نقص تک تیر انداز ایرانی به جهنم نقل مکان میکنه.

شهید عبدالرسول زرین ملقب به گردان تک نفره

3215487632





برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
پنج شنبه 94/5/22 12:34 ص

شهید آیت الله سید حسن مدرس ، مردی سیاست مدار، تیزبین و آینده‏نگر بود. او تولد حکومت پهلوی را، معادل از دست دادن همه چیز ایران می‏دانست و آینده ی ایران را پس از استقرار حکومت پهلوی چنین پیش‏بینی می‏کند: «در رژیم نویی که نقش آن را برای ایرانِ بی نوا طرح کرده‏اند، نوعی از تجدد به ما داده می‏شود که تمدن مغربی را با رسواترین قیافه، تقدیم نسل‏های آینده خواهد نمود... (آدم‏هایی) با فُکُل سفید و کراوات خودنمایی می‏کنند، اما در زیباترین شهرهای ایران، آب لوله‏کشی پیدا نخواهد شد. ممکن است شمار کارخانه‏های نوشابه سازی روز افزون گردد، اما کوره ی آهن‏گدازی و کارخانه ی کاغذسازی پا نخواهد گرفت. درهای مساجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد، اما سیل رمان‏ها و افسانه‏های خارجی به وسیله ی مطبوعات و پرده ی سینما به این کشور جاری خواهد گشت.

« سایت حوزه به نقل از مجله ی گلبرگ شماره ی 81 آذر1385»




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
پنج شنبه 94/5/22 12:30 ص

شهید مظلوم آیةالله دکتر بهشتی

نماز را که خواندیم وبیرون آمدیم دکتر برای این که دوباره وضو بگیرد ، بازگشت.

جلسه ی حساسی بود از هرسه قوه آمده بودند.

مدت کوتاهی نگذشته بود که ایشان هم به جمع حضار پیوست.

از گوشه و کنار جلسه هر کس یک چیزی می گفت.

-حاج آقا! امشب خیلی نورانی شده اید!

-چشم شما قشنگ می بیند.

پس از تصویب تغییر دستور جلسه ، قرعه ی آغاز بحث به نام دکتر افتاد.

ایشان پشت تریبون رفت و درباره ی انتخاب رئیس جمهور و این که باید روحانی باشد یا غیر روحانی اندکی صحبت کرد و گفت: در هرصورت تعیین و معرفی رئیس جمهور به عهده ی این جلسه است ، منتها اول باید هیاتی راتعیین کنیم که خدمت امام بروند و نظر ایشان را در باره ی روحانی بودن یا نبودن رئیس جمهور آینده جویا شوند.

ده دقیقه ای از آغاز نطق دکتر می گذشت وساعت20/8را نشان می داد. دکتر مکثی کرد و به مستمعین دور تا دو رجلسه نگاه کرد. وقتی از همراهی ایشان به بحث مطمئن شد ، یک باره گفت: "بچه ها! بوی بهشت می آید! آیا شما هم این بو را استشمام می کنید؟"

در همین لحظه انفجار مهیبی حزب جمهوری اسلامی را لرزاند و ساختمان فرو ریخت.  

«سید محمد حسینی بهشتی-نگاهی به زندگی ومبارزات شهید دکتربهشتی-فرشته ی مرادی ص64»




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

یکی از نقاط استقرار هوا نیروز در هشت سال دفاع مقدس، قوچعلی در منطقه غرب ایلام بود بهار وتابستان این تنگه به علت داشتن جنگل های سرسبز و آب وهوای آن ،بسیار زیبا و شاداب است اما در زمشتان و روز های برفی ،سرمای آن غیر قابل تحمل بوده فقط مردم بومی هستند که خود را با شرایط منطقه وفق داده اند .

تاریخ  خاطره را به علت گذشت زمان از یاد برده ام اما فکر میکنم در بهمن ماه 62 یا 63 بود. تیمی از هوا نیروز با نیروهای فنی وخلبان و بالگرد ها بودیم که برای مقابله با دشمن و رساندن آذوقه و سوخت و... به نیروهای مردم روستاهای دور ونزدیک ،در آن تنگه مستقر شده بودیم. محل استراحت و خواب ،سنگر های زیر زمینی و سوله و محل کارمان قسمتی از تنگه که بالگرد ها را مستقرر کرده بودیم شب های خوش آب وهوای بهار و تابستان و حتی پاییز را با نشستن اطراف آتش وخوردن  کباب و تعزیف خاطرات خوش وناخوش ماموریت ها میگذراندیم و ساعت روز را به پرواز و کمک ودرگیری با دشمن .اما در زمستان و ایام سرما ،پس از هر پروازی سریع به سنگر پنها میبردیم که از شر سرما و حیوانات مصون باشیم .

در زمستان آن سال،این دومین ماموریتم بود که به آن تنگه آمده بودم. مشکل حادی که علاوه بر مشکلات ذکر شده در آن تنگه اذیت مان میکردد ،وجود توالت در فاصله دور تری از سنگر ها بود. چاره ای هم نبود،چون اگر نزدیک ودر جوار سنگر ها درست میکردند بوی تعفن و سیل جانوران موزی و به خصوص حشرات و عواقب آلودگی آنها به ما هم سرایت میکرد.روز زیاد مهم نبود ،اما در شب که میخواستیم از توالت استفاده کنیم ،ترس مواجه شدن با گرگ ها و به خصوص خرس باعث میشد که مسلح برویم .

نیمه ی یکی از شب ها که به شدت برف وکولاک بود ،احتیاج به دستشویی کردم . هر چه به خودت فشار آوردم که شاید بتوانم تا روشن شدن هوا وتا بیدار شدن یک نفر دیگر تحمل کنم ،ممکن نشد.آنقدر کلافه بودم که حتی فراموش کردم با خود اسلحه را ببرم .

کاپشن پروازم را به سرم انداختم و با برداشتن آفتابه از سنگر بیرون آمدم و تند تند به سمت توالت رفتم کولاک به حدی شدید بود که فقط چشمانم را فقط از درز کاپشن پرواز که محکم  مقابل صورتم گرفته بودم  به زمین دوخته و در مسیر باریک توالت جلو میرفتم نمیدانم که چقدر از راه را رفته بودم که یک مرتبه با برخورد با  جسم نرمی نقش روی برف ها شدم. ناخودگاه فریاد های ،خرس و به دادم برسید از دهانم بیرون آمد.در میان همان فریاد های که از زیر کاپشن از گلو خارج میکردم یک مرتبه متوجه شدم فریاد های دیگری مشابه کلمات من به وسیله یک نفر دیگر گفته میشد و کمک میخواهد . در میان ترس و فریاد ها و  کمک خواستن  ، سر وصدای خنده های بلند و همهمه  چند نفر دیگر هم قاطی شده بود.

گیج و وحشت زده  روی برف ها افتاده بودم که یکباره کاپشن با شدت از سر و شانه هایم کشیده شد و همزمان شلیک خنده هم به هوا رفت . خوب که دقت کردم ،نیم دایره ای از نیروهای دوسه سنگر را دیدم که اطرافم حلقه زده اند و میخندند. چشم که چرخاندم ،یک نفر دیگر را هم مثل خودم دیدم که چند متر آن طرف تر با چشمان گشاد و صورت ترسیده به افراد نیم دایره  نگاه میکرد . وقتی ترسم ریخت و پی به موضوع  بردم،خودم هم شروع به خنده کردم.اصل ماجرا این بود که قبل از من یک نفر دیگر با انداختن اورکت به سرش به توالت رفته بوده و همزمان با آمدن من، از توالت خارج و در وسط راه بدون اینکه  همدیگر را ببینیم،با هم  برخورد و خیال کرده بودیم با خرس مواجه شده ایم .با شنیدن فریاد های ما،افراد چند سنگر اسلحه به دست می دوند و با دیدن وضعیت ما شروع به خنده می کنند. فردای ان روز هر جا همدیگر را میدیدیم،بی اختیار می خندیدیم.

روایت از سرهنگ خلبان علی ملایری




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      

مقیدبودن شهید داود فتحعلی زاده در اقامه نماز اول وقت قبل از نشستن پای سفره افطاری، الگویی برای میهمانان خداوند در ضیافت الهی است.

سبک زندگی شهیدان به عنوان یک الگوی تمام عیار برای نسل های حال و آینده مطرح است. نگاهی به اعمال و رفتار شهدا در ماه مبارک رمضان می تواند مسیر بندگی خداوند را برای همگان ترسیم کند.

شهید داود فتحعلی زاده از رزمندگان سپاه اسلام در سال های دفاع مقدس ملت ایران در 15 مهر 1361 در منطقه سومار و در عملیات مسلم بن عقیل به فیض عظمای شهادت رسید.

مادر این شهید بزرگوار خاطره ای از سیره این شهید در ایام ماه مبارک رمضان  نقل می کند:

داود سنش کم بود ولی در صحبت هایش همیشه از اسلام و امام خمینی (ره) صحبت می کرد. بچه خوب، مظلوم و ساکتی بود.

ماه رمضان  موقع اذان همه می نشستیم سر سفره و افطار می کردیم ولی داود تا نمازش را نمی خواند افطار نمی کرد، من می گفتم مادر بیا افطار کن، از صبح تا الان روزه بودی، حالا بعد از افطار نمازت را می خوانی، داود می گفت نه، من تا نمازم تمام نشود افطار نمی کنم؛ همین طور هم می شد، تا نمازش را نمی خواند سر سفره افطار نمی آمد.

مزار مطهر این شهید در بهشت زهرای تهران، قطعه 26 ردیف 77 شماره 4 واقع شده است.




برچسب ها : یاد و خاطره شهدا  ,


      
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >